فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توسعه» ثبت شده است

راستش من ناخرسند بودم از اینکه حرف، حرف خودش است. همکارانم می گفتند تازه از فضای آکادمیک آمده و با سیستم اداری خو نگرفته ام. اما ته دل شان آن ها نیز از این رفتار غیر دموکراتیک ناراضی بودند. در فضاهایِ فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، قُر می زدند. من در خصوص هر تصمیم گیری استراتژیک و حساس، «سوابق اداری، آئین نامه ها، اسناد بالادستی و خلاصه هر آنچه را که بود، مطالعه می کردم. تجربه کشورهای پیشرو و سازمان های موفق را بررسی نموده و در صورت نیاز با متخصصان دانشگاهی، سمن ها، نمایندگان بخش خصوصی و کلیه ذینفعان مذاکره و گمانه زنی می کردم. بر مبنای آن ها متنی سیاستی می نوشتم و به جلسه می بردم. تصمیم داشتم بعد از اجرای سیاستگذاری نیز ارزیابی های تأثیرات را با کمک اداره های نظارتی انجام دهم». اما او اقتدارگرا و خود رأی بود. او در جلسات هر چند نظر همه کارشناسان را می شنید اما در نهایت آراء خود را دیکته، صورتجلسه و اجرا می نمود. در زمان هایی که رأی گیری صورت می گرفت نیز سایرین می ایستادند تا او نظرش را اعلام کند و سپس آن ها نیز اگر دستش را بالا برد، تأیید می کردند. ایامی گذشت، ارتقاء گرفت، جایگاه بالاتری کسب نمود و در نتیجه از اینجا به محل کار جدیدش منتقل شد. انگار به یکباره روح دموکراسی در کالبد سیستم اداری کوچک ما دمیده شد. هیچ کس حتی سعی نکرد خوشحالی اش را پنهان کند. او هر چند در نیلِ به توسعه، ساخت و سازی و تک بعدی بود، اما به هر حال دستاوردهای بزرگی داشت. همه اما در شور و شعف غرق بوده و وعده تغییر و تحول می دادند. برای کلیه امورات حتی جزئی ترین و کوچکترین آن ها جلسات متعدد برگزار و بدنه مدیریتی نظر تک تک کارشناسان و حتی نیروهای خدماتی را جویا می شد. بر روی مشارکت حداکثری کارکنان در برنامه ها تأکید و برای ایده ها و نظرات خلاقانه فراخوان داده شد. این محل کار آرمانی و دموکراتیک برای کارکنان سایر سازمان ها وسوسه برانگیز شده بود. روزگاری نیز بدین منوال گذشت. در فقدان بدنه مدیریتی مقتدر، بخش های مختلفی سر بر آورده و از قدرت سهم خواهی نمودند. هر چند نفر بر اساس منافع مشترک دور هم جمع شده و دار و دسته ای راه انداخته بودند. اداره های نظارتی از یک سو و واحدهای اداری- مالی از سویی دیگر در طراحی و اجرای برنامه ها جهت دهی و نفوذ داشتند. کار تا جایی بالا گرفت که کوچکترین تصمیم ها که کسی شکی در ضرورت اجرای آن نداشت، آنقدر بین منافع گروه های مختلف چرخ می خورد تا به لحاظ زمانی از رده خارج می شد. برای اجرای یک مراسم ساده، جلسات متعددی برگزار شده و دست آخر به دلیل عدم اجماع طرف های ذینفوذ مراسم لغو می شد. جلسات تصمیم گیری به میدان هایی برای تسویه حساب های باندی بدل شده بود و اقدامات توسعه ای هر طرف (هر چند سایر طرف های درگیر به ضرورت و کیفیت آن ایمان داشتند) با تخریب طرف های دیگر نیمه کاره رها می شد. همگی خسته شده بودیم. فضای شبه دموکراتیک بدون حاکمیت قانون و اقتداری مرکزی آفت زده شد. حالا دیگر در فضاهای فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، همگی می گفتند: «کاش او برگردد و حرف اول و آخر را بزند». اما من حالا دیگر می دانستم، هر کدام شان به تنهایی توسعه را به یغما می برد. باید به دنبال طرحی جامع بود.

***

در هفته ای که گذشت یکی از دانشجویان پرسید: چرا مردم در اعتراضات دیماه شعار «رضاشاه روحت شاد» سر می دادند؟ با جمله ای از فوکویاما پاسخ او را دادم: «در بسیاری از کشورها دموکراسی به این دلیل تهدید می شود که دولت یا بسیار فاسد یا در انجام وظایف خود خیلی ناکارآمد است. در چنین شرایطی مردم وجود یک مقام مسئول قدرتمند را آرزو می کنند- دیکتاتور یا نجات دهنده ای که به چرندگویی سیاستمداران پایان داده و در عمل کارها را پیش ببرد». زمانی که سطح مناقشه بین افراد صاحب نفوذ و قدرت که خود را در حکمرانی دخیل می دانند، بالا می گیرد عملا اقدامات توسعه ای به حال تعلیق در می آید. در این موقعیت مناقشه بر سر کوچکترین مسائل چون رفتن بانوان به ورزشگاه و برگزاری کنسرت تا بزرگترین مسائل سطح کلان چون جهت گیری سیاست خارجی و سرمایه گذاری خارجی اقتصادی بین طرف های درگیر وجود دارد. نظام تدبیر راکد مانده و مردم خود را در بی عملی نخبگان سیاسی گرفتار می یابند. هیچ امید و اعتمادی به روند توسعه وجود ندارد. در اینجاست که خودآگاه یا ناخودآگاه دیکتاتور فراخوانده می شود، برای امید به پویایی. برای فرار از موقعیت کنونی. در واقع، در ابتدا باید دولتی مقتدر وجود داشته باشد تا بعد بتوان به وسیله قانون یا دموکراسی او را محدود و پاسخگو کرد و اقتدارش را رام نمود. دموکراسی بدون حاکمیت قانون و دولتی مقتدر به توسعه پایدار ختم نخواهد شد.

 

پی نوشت:

- متن حاضر برای نفی دموکراسی یا طرفداری از دولت تنظیم نشده است. نیل به توسعه سه بُعد اصلی دارد: «دولت مقتدر، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک». بررسی تطبیقیِ تجربهِ کشورهای مختلف نشان داده است، جوامعی که قبل از وجود دولتی مقتدر به دموکراسی رسیده اند، از آسیب های دموکراسی ای که به ویژه پروری و قبضه دولت منجر شده، ضربات سهمگین تری خورده اند (مانند ایتالیا و یونان) تا دولت های اقتدارگرا. در عوض جوامعی که دولت اقتدارگرا داشته اند (مانند چین و پروس)، توانسته اند با شتاب رو به توسعه روند. بهترین حالت اما در رشد متوازن و همزمان سه بُعد بوده است (مانند دانمارک). (مثال ها از فوکویاما، 1396).

- در منزلگاه زوال سیاسی، دولت مستقر و دولت در سایه، دولت بی تفنگ و دولت با تفنگ، دولت مشروع و دولت رانتی همه با هم سقوط می کنند. آنجا دیگر تفکیکی در کار نیست.

- زوال سیاسی صرفا حاکمیت را با خود نمی برد. هیچ بهار عربی به تابستانی پرمحصول برای توسعه نرسیده است. هیچ جایی با دخالت یا حمایت آمریکا یا هر کشور خارجی دیگری به توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نرسیده است. در پیکره تاریخی که آیندگان به قضاوتش می نشینند، همه ایران یعنی حاکمیت، دولت، گروه های سهم خواه و ما مردم همگی با هم تقاص خواهیم داد.

   


۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴
مهرداد کاظمیان

این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


مدت ها بود تصمیم داشتم با تأسی از کتاب نظم و زوال سیاسی فرانسیس فوکویاما نحوه مواجهه نهادهای سیاسی را با پدیده هایی چون تلگرام تحلیل نمایم. هنگامی که کتاب را می خواندم، بسیار به شرایط دیروز، امروز و آینده ایران اندیشیدم. امیدوارم آنچه در ادامه می آید، با ایمان به حُسن نیت نگارنده نسبت به آینده ایران خوانده شود.    

عزت الله ضرغامی، رییس سابق سازمان صدا سیما و عضو شورای عالی فضای مجازی، اواخر سال 96، در مطلبی اینستاگرامی با عنوان حکمرانی به سبک فضای مجازی اعلام می کند: «در حاشیه جلسه دوشنبه شب شورای عالی فضای مجازی با وزیر جوان و پرتلاش وزارت ارتباطات گفتگو می کردم. من هم مثل او قبول داشتم که خیلی از اعضاء نمی توانند برای خودشان یک ایمیل بسازند. مثل بزرگترهای جلسه!! معتقدم ساختار وزارت ارتباطات اصلاً آمادگی مدیریت فضای مجازی که یک حکمرانی به معنای واقعی کلمه است را ندارد».

فوکویاما معتقد است «نوعی محافظه کاری همیشگی در رفتار آدمی وجود دارد که باعث می شود پس از استقرار نهادها از نظر احساسی نیز روی آن ها سرمایه گذاری کند». این بدان معنا ست که انسان ها اساسا به نهادها وفادارند و پذیرش ناکارآیی و ناکارآمدیِ نهادی با مناقشه ای فردی- درونی برای تک تک کنشگران همراه است. این مجادله برای آدم های نسل اول و همانانی که خود را دست اندر کار انعقاد نظم نوین نهادی می دانند، بسیار عظیم تر و  جانکاه تر است. حال چه شده است که ضرغامی پذیرفته است، بخشی از ساختار نهادی کشور ناکارآمد و رو به زوال است؟ انسان های نسل اولیِ دیگری نیز وجود دارند که طی سالیان اخیر به نهادهایی چون صدا سیما، آموزش و پرورش، موسیقی و خانواده انتقاد وارد نموده و مناقشه درونی خود را به منصه ظهور رسانده اند. آیا بانگ فاجعه ای ساختاری- نهادی به گوش می رسد؟

نهادها مطابق تعریف ارائه شده از سوی فوکویاما «الگوهای پایدار رفتاری هستند که در واکنش به نیازهای یک لحظه خاص تاریخی ایجاد می شوند»، اما همانگونه که او به خوبی آگاه است و اذعان می کند، جوامع و به خصوص آن هایی که در حال توسعه هستند، ثابت نمی مانند. مردمان نسل های آتیِ جوامع در حال توسعه و حتی همان هایی که اولین متولی نظم نهادی بوده اند، تحرک طبقاتی دارند. آن ها به لحاظ اقتصادی، تحصیلی، شغلی، رفاه و کیفیتِ زندگی رشد می کنند. این مردمان تحت تأثیر فناوری های نوین تحول می یابند و بازتولید می شوند. آن ها به خارج از کشور سفر کرده و با دنیا ارتباط برقرار می کنند. آن ها دائما سبک زندگی خود را تغییر داده و باز تغییر می دهند. آن ها دوران هایی از رکود را تجربه می کنند اما باز به حرکت در می آیند. آن ها مردمان متساهلی می شوند که در عاشورا مشکی می پوشند و عزاداری می کنند، زادروز کوروش را گرامی می دارند و جشن می گیرند، به مصدق می بالند و افتخار می کنند، به وقتش پای صندوق های رأی می آیند و تعطیلات را در آنتالیا و دوبی می گذرانند.

«نهادهای موجود اما اغلب نمی توانند همگام با این بازیگران تازه حرکت کنند و لذا برای تغییر تحت فشار قرار می گیرند». آغاز زوالِ نهادی زمانی اتفاق می افتد که نهادها از تغییر و تحولات اجتماعی باز می مانند و این می تواند نقطه عطف مهمی در تاریخ توسعه کشورها باشد. در واقع، مسیر توسعه فراز و نشیب دارد و همانگونه که فوکویاما اشاره می کند، «مطالعه توسعه، فرایندی است که طی آن نهادهای سیاسی ظهور کرده، کامل می شوند و در نهایت رو به زوال می روند». اما این یک مسیر تک خطی نیست؛ دورانی تاریخی ست که تکرار می شود و تکرار آن منوط به پذیرش نقد درون سیستمی و خوداصلاح گری ساختارهای نهادی ست. بر اساس تعریف ساموئل هانتینگتون «نهادهای سیاسی از طریق پیچیده تر شدن، انطباق پذیری، استقلال عمل و انسجام یافتن توسعه می یابند». این گفته هانتینگتون می تواند یک بسته کلیدی برای نقاط رو به زوال در تاریخ توسعه بشری باشد. در این مورد خاص منظورم این نیست که ساختار نهادی همواره باید به تمام خواست های اجتماع تن در دهد. مراد این است که ساختار نهادی باید در مقابل فرایند تکامل یافتن سر تعظیم فرود آورد و بتواند خود را همگام با مقتضیات اصلاح نماید. در دنیای امروز در کنار رقبای رو به توسعه، برای مسائل بزرگ و پیچیده دیگر نمی توان به راهکارهای دم دستی و ساده رجوع کرد. باید با جامعه وارد گفتگو شد. باید برای اعتماد عمومی حرمت قائل شد. باید برای مکانیزم پاسخگویی و شفافیت تدبیری اندیشید و باید با ارتباط مستمر با جامعه به انطباق و تکامل دست یافت.

روند فیلترینگ تلگرام با دستور دادسرای فرهنگ و رسانه از دهم اردیبهشت ماه آغاز شده است؛ با راهکاری دم دستی و ساده و البته با در نظر نگرفتن تمام پیچیدگی های یک جامعه. این یک نقطه حساس تاریخی ست. از آن مقاطعی که می توان تصمیم گرفت، رو به زوال یا رو به توسعه و تکامل. آن هایی که به نظام تدبیر و تصمیم گیری، به بازیگران اصلی نهادی، به نخبگانی که با ویژه پروری قدرت را قبضه کرده اند، امید داده و همچنان حفظ وضع موجود را نوید می دهند، در تاریخ توسعه ایران خیانت کارند. ایران در مقطع کنونی، در منطقه خاورمیانه، در دنیای ترامپ، پوتین، نتانیاهو، بن سلمان و اردوغان نباید رو به زوال رود؛ فرایند توسعه نهادی را آغاز کنیم؛ با واقع بینی و خود اصلاح گری.   


۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۷
مهرداد کاظمیان

من بسیار مُصر بودم تا به صورت آزمایشی چند واحد سازمانی را قانع سازم تا برای اتخاذ تصمیمی اداری (نظام تدبیر)، فرایندی بدین شرح بپیمایند: در ابتدا چند کارشناس، تمام سابقه موجود (اسناد بالادستی، قوانین موجود، نامه های بایگانی شده و ...) در رابطه با آن تصمیم را درآورند. سپس، چند کارشناس به صورت تطبیقی، تجربه کشورهای پیشرو و سازمان های موفق را در رابطه با آن تصمیم و اینکه چه راهکارهایی برای مواجهه با مسأله وجود دارد، استخراج نمایند. سپس، چند کارشناس مسئول، متن هایی سیاست گذارانه بر اساس این داده ها فراهم نموده و در جلسه ای اداری با دعوت از متخصصان دانشگاهی، صاحبنظران و همچنین سمن ها و نمایندگان بخش خصوصی مرتبط با موضوع، تصمیم نهایی اتخاذ گردد. در نهایت نیز پس از اجرای برنامه، یک اداره نظارتی، متنی ساده از ارزیابی تأثیرات تصمیمات اتخاذ شده تهیه نماید. تا اینکه چندی پیش در حاشیه یک جشنواره با فردی آشنا شدم که کارمند یک اداره دولتی بود. او در کنار کار اداری خود، پایان نامه می نوشت. در همان مقطع مدعی بود، حدود 20 تا 30 پایان نامه در دست اقدام دارد و مشغول نگارش آن هاست. گویا از پایان نامه هایی که نوشته، آرشیوی مهیا کرده و اکنون با صرف زمان کمتر و سرعت بیشتر، پایان نامه می نویسد. در ابتدا، از سوألاتی که پرسیدم طفره رفت اما به تدریج اعتمادش جلب شد و به شرط اینکه در جایی اسمی از او برده نشود، اطلاعاتی به شرح ذیل در اختیارم قرار داد: 1) اکثر پایان نامه هایی که نوشته، برای دانشجویان دانشگاه های غیردولتی، کارمندان دولت و دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد بوده است. اما اکنون که اعتماد به نفسش بالاتر رفته، کم کم برای دانشجویان دانشگاه های دولتی و مقطع دکتری نیز پایان نامه می نویسد. 2) اغلب پایان نامه هایی که نوشته به روش پیمایشی و جمع آوری داده بر عهده دانشجو بوده است. اغلب دانشجویان چند پرسشنامه تکمیل نموده و او بر اساس آن ها، بقیه حجم نمونه را داده سازی می کند. می گوید به ندرت، برخی ها نیز کل حجم نمونه را جمع آوری می کنند اما به دلیل اینکه اکثر مشتری هایش کارمند دولت هستند، وقت زیادی برای جمع آوری داده ندارند. 3) برای پایان نامه کارشناسی ارشد بین یک و نیم تا دو میلیون و برای مقطع دکتری بین چهار تا پنج میلیون تومان پول می گیرد. 4) پایان نامه ها را مرحله به مرحله تحویل می دهد تا اساتید راهنما نظراتشان را بگویند اما می گوید در نهایت سرجمع برای هر پایان نامه حدود 5 روز زمان می گذارد. 5) بعضا تکالیف پژوهشی کلاسی را انجام می دهد و از پایان نامه ها مقاله استخراج می کند تا نمره دانشجو بالاتر رود.

مواردی که از روند پایان نامه نویسی و دفاع دانشجویان کارشناسی ارشد برایم توضیح داد، واقعا شگفت آور و تکان دهنده بود اما روایتی که از یک واحد اداری شرح داد، برای مدت ها ذهنم را درگیر ساخته است:

1) در این واحد اداری از حدود 40 کارمند، فقط دو نفر آخرین مدرک تحصیلی شان از دانشگاه دولتی أخذ شده است. 2) در این واحد اداری از بین 12 نفری که اخیرا کارشناسی ارشد گرفته اند، پایان نامه 7 نفر را ایشان نوشته و با دو نفر دیگر نیز سر مسائل مالی به توافق نرسیده است. 3) کارمندانی که بدین شکل پایان نامه ارائه داده اند و در کیفیت آموزش و واحدهایی که گذرانده اند نیز مناقشاتی وجود دارد، اکنون مدرک تحصیلی شان در حقوق و مزایایی که دریافت می کنند، اعمال شده است. 4) بسیاری از این کارمندان به دلیل بالا رفتن مدرک تحصیلی شان، مدعی و خواستار ارتقاء جایگاه در سلسله مراتب اداری و ورود به بدنه مدیریتی هستند. 5) اذعان می داشت از این دست واحدهای اداری فراوان وجود دارد.

من همچنان مُصر خواهم بود تا نظام تدبیر در چند سازمان به فرایندی که آن را شرح دادم تن در دهد اما نمی دانم آیا اساسا ساختارهایی چنین مبتلا، زیر بار چنین نظامی خواهند رفت؟ به شخصه معتقد هستم که هر شهروندی باید امکان رشد و تعالی فردی در جامعه برایش مهیا باشد. با ادامه تحصیل کارکنان دولت نیز مخالفتی ندارم. اما این انتظاری حداقلی ست برای جامعه ای در حال توسعه که مکانیسم هایی نظارتی در آن وجود داشته باشد تا به چنین بحرانی دچار نگردد. این فرایند نظارتی باید از سوی نظام آموزشی و نظام اداری، توامان صورت گیرد. اگر در راه توسعه گام برداشته ایم، ایمان بیاوریم به این که کنشگران فردی به ندرت منفعت شخصیِ کوتاه مدتِ خود را به منافع جمعیِ بلند مدت رجحان می دهند. «لزوم فرهنگ سازی»، «ضرورت آگاهی بخشی»، «تعالی اخلاق فردی» و ... از آن دست دام های بزرگ تاریخی ست که مدام توسعه را به قهقرا برده است. ما اگر هزاران سال صبر کنیم تا مردم فرهنگ شان ارتقاء و آگاهی شان افزایش یابد، باز هم از این ساختار چیزی بیرون نمی آید. در حال حاضر، در جامعه ما در فقدان خصوصی سازی و برون سپاری، دولت و نظام اداری آن نقشی اساسی در رتق و فتق امور دارد. باور کنیم از این نظام اداری تهی مایه، تدبیری حاصل نخواهد شد. روزی که به این باور رسیدیم اولین گام بزرگ در راه اصلاحات ساختاری و توسعه را برداشته ایم.


۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۳۷
مهرداد کاظمیان

این مطلب در شماره نخست نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


راستش از اینکه چند دانشجو به فکر برپایی انجمن اسلامی در دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی بودند، بسیار خرسند شدم. فارغ از اینکه موفق به أخذ مجوز می شدند یا نه، همین که ساختار با آن ها مواجه شده بود و باید کلنجار می رفت تا موجودیت آن ها را بپذیرد، گامی به سوی پویایی بود و امید. بماند که خون دل ها خوردند و مجدانه روز و شب پیگیر بودند تا مجوز گرفتند و بماند که به ساختار و مسئولان فرهنگی سازمان مرکزی و دانشگاه انتقاداتی جدی وارد است. اما می توان امیدوار بود تا شاید انتصاب معاون فرهنگی جدید، فضای بازتری برای شنیدن صداهای متکثر فراهم آورد. تک صدایی رکود می آورد و رخوت. ساحت مقدس می آورد و چاپلوسی. تمامی دریچه ها را به روی نقد می بندد و نفاق را می گسترد. تک صدایی توسعه را به قهقرا می برد و امید را به یأس مبدل می سازد. حال این که پژواک صدایشان چقدر است و طنینش چقدر گوش نواز، در ادامه راه مشخص خواهد شد. اما گاهی همین شنیدن صداهای متفاوت می تواند آرامش بخش باشد! می تواند فرح بخش باشد و هستی بخش.

و اما از من خواسته بودند در ابتدای راه چند توصیه برای شان بنویسم. توصیه اول من این بود که حال که فرصتی برای اعلام موجودیت پیدا کرده اند، صدایشان را از سرکشی به درآورند و مهار کنند. در واقع، از همان آغاز امیدهایم با بیم هایی همراه بوده است. بیم آن که مبادا در آسمان هیجان و شور به پرواز درآیند و بی هوا اوج بگیرند و نتوانند بسامد صدایشان را کنترل کنند. به هر حال، فعالیت در انجمن اسلامی با دغدغه مندی و جهت گیری همراه است. اما تعالی عقلانیت و استقلال در این موضع گیری ها کاری بس دشوار است و زمان بر و نیاز به مراقبت بسیار دارد. بخش قابل توجهی از جایگاه های سطح بالای بدنه قطب بندی های سیاسی کشور از اصول گرا و اصلاح طلب گرفته تا اعتدالیون، در دام منفعت گرایی و بازی قدرت و نفوذ گرفتار آمده اند. واقعیت این است که بدنه فرتوت مدیریتی این قطب بندی ها که البته ضد گردش نخبگان نیز بوده، طی چند دهه، بیش و کم استیصال در نظام تدبیر و نیل به توسعه نشان داده اند. ایران امروز بیش از هر چیز نیاز به نوعی سیاست ورزی شرافتمندانه ای دارد که ورای راست و چپ، امور را بر چرخ عقلانیت به گردش درآورد. توصیه من این است که بر این دام ها هشیار باشند.

توصیه دوم من همین نشریه بود که اکنون در دستان شماست. در جامعه ما اراده و عادت به نوشتن پایین است. در واقع، همین سلطه سخنان، یکی از دلایلی ست که منجر به لنگ زدن کُمیت نظام تدبیر شده و چه بسا تصمیم سازی هایی که در سخنرانی ها بدون تمام متن های پشتیبان و گزارش های سیاست گذارنه ای که باید می بود و نیست، صورت گرفته و تلی از مسائل و معضلات را بر کشور بار کرده است. چه بسا کلنگ هایی که بر باد سخنان بدون پشتوانه علمی، فرود آمده و طرح هایی که امروز بعد از چندین سال قبل از اینکه افتتاح شوند، کلنگی شده اند. شاید اگر یک مسئول خود را متعهد به نوشتن سابقه امورات اداری خود می کرد، به راحتی در مقابل مافوق خود لب به چاپلوسی و تأیید نمی گشود و تصمیماتش را نیز بر پایه توهمات ذهنی خود اتخاذ نمی نمود. شاید اگر یک کارمند خاطرات روزانه اش را ثبت می کرد، کمتر دورویی و نفاق به احوالاتش راه می داد. شاید اگر یک استاد دانشگاه خود را ملزم به نوشتن می کرد دغدغه هایش به جامعه، بابی برای ارائه راهکار نسبت به مسائل بومی می گشود. در واقع، الزام به نوشتن ما را محتاط تر، عاقل تر، متعهدتر و ایستاده در برابر دادگاه تاریخ، خودارزیاب تر می نمود. وقتی بنویسیم باید تمامی جوانب را بسنجیم، باید تمامی متن های پشتیبان را بخوانیم، باید تمامی نظرات کارشناسی را مرور کنیم و در نهایت باید به آینده ایران پایبند باشیم. نوشتن، همچنین عواطف و احساسات افسار گسیخته ما را مهار و رام می کند. من همیشه به دانشجویان این سخن بوردیو را گوشزد کرده ام که «برای کار علمی باید خشمگین بود و برای فرونشاندن این خشم باید کار علمی کرد». حالا می توانم این را به آن اضافه کنم که لازمه کار علمیِ توسعه گرا و پایدار، نوشتن است. «پندار» نشریه انجمن می تواند مهملی برای دغدغه مندی، کنترل و مهار برافروختگی و ثبت ایده ها در تاریخ قضاوت گر باشد.

و اما سخن آخر، مام میهن از توسعه نیافتگی رنج می برد. طی چند دهه، اغلب انسان های فرتوتی که با مناسبات عصر حجر به عنوان سران قطب بندی های اصلی کشور مشغول پیمودن مسیر بوده و البته شاید در سطح فردی انسان های خوبی باشند، ناکارآمدی نشان داده اند و راه را اشتباه رفته اند. منزلگاه توسعه، انسان های جدی می طلبد. انسان هایی که عقلانیت را بر نظام تدبیر وارد نمایند. انسان هایی که بر قضاوت تاریخی حساس اند. انسان هایی که مستقل اند و رک و راست. انسان هایی شاید از جنس شما. به هوش باشید که تاریخ در مورد شما نیز قضاوت خواهد کرد.

۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۲
مهرداد کاظمیان

من به دلایلی مدت های مدیدی ست، با یک اداره دولتی سر و کار دارم که حدود 60 تا 70 پُست اداری دارد. بخش قابل توجهی از اوقات روزانه ام را در تعامل با این سیستم می گذرانم و با ساختار روابط در آن آشنا شده ام. کنجکاوی پژوهشگرانه ام سبب شد تا در روزهای اخیر روابط فامیلی و خویشاوندی بین کارکنان آن را کنکاش نمایم. «در مجموع 19 رابطه فامیلی بین افراد این مجموعه وجود دارد و 28 نفر در یکی از صورت های روابط خویشاوندی دخیل هستند». البته 1) برخی افراد در بیش از یک صورت رابطه درگیر هستند. 2) چهار نفر از افرادی که در یکطرف این رابطه خویشاوندی قرار داشته­اند بازنشسته، یک نفر مرحوم و یک نفر نیز به سازمانی دیگر منتقل شده است. 3) در این بررسی، کلیه کارکنان رسمی، پیمانی، قراردادی و شرکتی مد نظر بوده است. شاید بگویید، به عنوان مثال رابطه بین نیروی خدماتی (به دلیل موقعیت ضعیف اداری) و رئیس تأثیر چندانی در سیستم ندارد اما باید اشاره کنم، دست کم 4 نفر از نیروهایی که قبلا خدماتی بوده اند، اکنون ارتقا یافته و پُست های بالاتر گرفته اند. 4) صورت های رابطه بدین شرح است: پدر- فرزند، برادر، خواهر، پسرخاله، دایی، باجناق، برادرزن، دایی همسر، پسرعمه همسر، پسرعمه مادر. از برخی از صورت های رابطه چندین مورد وجود دارد. به عنوان مثال، در مجموعه دو رابطه برادری وجود دارد. به دلیل حساسیت موضوع، نوع برخی از صورت های رابطه مبهم مانده است. همچنین شاید در نوع رابطه و نه در وجود آن اندکی خطا رخ داده باشد. 5) در اداره مربوطه 3 پُست سازمانی وجود دارد که رسالت های بازرسی و نظارت در شرح وظایف آن ها تعریف شده است. 6) در این اداره همشهری گزینی نیز رواج دارد که در این نوشتار از آن می گذرم. همچنین بماند، بدنه مدیریتی و سایر کارکنانی که به صورت مأمور وارد سیستم شده اند با چه کیفیتی این مسیر را پیموده اند.

من قدرت و جایگاهی برای در اُفتادن با چنین رُخدادی ندارم و انگیزه ام از نوشتن این متن نیز برچیدن ساختار در این اداره خاص نخواهد بود. چنین سیستمی (یا صورت هایی مشابه آن، مثلا انتصابات سیاسی) و نظام تدبیری که از آن برآید تقریبا به کل بدنه اداری کشور یا حداقل در مناطق پیرامونی تر قابل تعمیم است. ماحصل تدبیر و سیاست گذاری در چنین ساختارهایی لابد باید سهمی مؤثر در توسعه کشور داشته باشد. در روزهای اخیر، محسن رنانی، اقتصاددان ایرانی در مطلبی با عنوان «شوق گفتگو» اعلام کرده، «بذر توسعه در کشور ما، دو لپّه دارد، یعنی برای اینکه اصولا ملت ما حتی بتواند وارد شرایط آستانه ای توسعه شود، باید دو ویژگی را در خود بپروراند: نخست صبوری و دوم مهارت گفتگو». او معتقد است، افرادی که در مشاغل گوناگون هستند، باید در راه توسعه صبوری کنند و به تدریج با گفتگو در این مسیر گام بردارند. به عنوان نمونه، در قاموس مفاهیم رنانی، یک کارمند شایسته در اداره ای که ساختار روابط آن را شرح دادم، اگر بخواهد یک برنامه را طراحی و اجرا کند، باید مدت ها صبوری نماید و درباره ایده های خود گفتگو کند و در بستری نرم با اتخاذ تصمیمات عقلایی مسیر توسعه را بپیماید. اما چنین فردی در واقعیت با موانعی مواجه خواهد شد: 1) توسعه نیافتگی و ناکارآمدی برای کسانی که به ناحق جایگاه های اساسی و حتی موقعیت های ضعیفتر را تسخیر کرده اند، منفعت دارد. 2) اتخاذ یک رویه جدید مبتنی بر توسعه، مستلزم نقد وضعیت موجود می باشد. این نوع نقادی طبعا با انتقاد از عملکرد افراد گره خواهد خورد. در چنین ساختاری نیروی خدماتی نیز به سختی در معرض ارزیابی قرار خواهد گرفت، چه رسد به متصدیان جایگاه های کلیدی. 3) گفتگو زمینه مشترک می خواهد. آیا اساسا گفتگو با کسانی که با رانت و رابطه جایگاه اشغال کرده اند و کوچکترین دانش، عقلانیت و ایده ای در خصوص مناسبات نیل به توسعه ندارند، امکان پذیر است؟

در نهایت، پرسش اساسی این است که آیا مثلا صدها هزار نفر فارغ التحصیل ارشد و دکتری صبوری خواهند کرد تا با گفتگوی تدریجی و پیوسته چنین ساختارهایی که دست از بازتولید خود نمی کشند، اصلاح گردد؟ یا مثلا مردمی که مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر نظام تدبیر، سیاست گذاری و تصمیم سازی چنین سازمان هایی هستند، تاب می آورند تا بالاخره روزی زندگی شان به سامان شود؟ من نیز چون رنانی، شاید کمتر شاید با تأثیرگذاری ناچیز، دل در گرو آرامش، امنیت و توسعه ایران دارم و در این راه تلاش کرده ام. اما هنگامی که بانویی روسری اش را در سکوت محض، بی هیچ سخنی بر ترکه ای می چرخاند، یعنی از ساحت گفتگو بریده است. یعنی دیگر نای حرف زدن ندارد. یعنی دیگر فایده ای برای آن متصور نیست. اکنون دیگر تعداد چنین آدم هایی زیاد شده است، چه با آنان و سبک و روش شان موافق باشیم، چه مخالف. چه مرام شان، منش شان با منافع ایران در طولانی مدت سازگار باشد، چه نباشد. اگر می خواهیم ایران مان از دست نرود، باید چنین واقعیت ها و حقایقی، بی پرده و عریان برای حکومت نمایش داده شود، تا تصمیم سخت اش را در همین مقطع برای اصلاحات اساسی ساختاری بگیرد. هر چه زودتر، تا آن ها که سکوت کرده اند، بیشتر نشوند.

 


۱۲ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۴۹
مهرداد کاظمیان

این متن برای همایش ملی آموزش فارسی ابتدایی دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی نوشته شده است.


همایش آموزش فارسی ابتدایی در اسفندماه 96 در دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی برگزار می گردد. می خواهم چند سطری در مورد آن بنویسم و موضوعاتی را پیشنهاد کنم. اخیرا پویشی با نام «دوباره دانشگاه» با مشارکت مؤثر استادان خراسان شمالی به راه افتاده است که بر ابقاء و ارتقاء آموزش تأکید می کند و از کارخانه های مقاله نویسی که در دانشگاه ها به راه افتاده، ناخشنود است. من نیز علی رغم انتقادهایی که به برخی از محورهای پویش دارم، به این اتفاق خرسندم و می توانم امیدوار باشم «دوباره دانشگاه» در ادامه راه، از مطالبات صنفی گام هایی فراتر نهد و به سیاست گذاری کلان در روند نیل به توسعه، نگاهی فراخ تر و جامع تر داشته باشد. من در کالبد توسعه کشور، به ضرورت طراحی و اجرای مطالعات نظری، اندیشه ورزی و سیاست گذاری توأم با مشارکت و عملِ اجتماعیِ فعالانه معتقد هستم. بنابراین، با توجه به سبقه این پیکره مفهومی و عملی، رویکرد خاصی به سیاست گذاری امور پژوهشی داشته و بالطبع با برگزاری همایش های تخصصی مخالفم، در دانشگاهی که دانشجوی کارشناسی دارد و در سیاست گذاری های متمرکز آن موانع مالی برای برگزاری کارگاه های آموزشی وجود دارد (پژوهش قبل از آموزش). دانشجوی کارشناسی در دوره چهار ساله خود اگر آموزش با کیفیت ببیند و همچنین با همان کیفیتی که ساختار آموزشی برایش مهیا کرده بتواند بیاموزد (کیفیت در آموزش/ کیفیت در آموختن)، آماده ارزیابی کارشناسانه گفته ها و نوشته هایی خواهد شد که مدعی تخصص در حوزه آموزشی وی هستند. در واقع، دانشجوی کارشناسی در اتمام دوره تحصیلی اش باید بتواند خوب ببیند، بشنود، بخواند و به صورت تخصصی تفکر کند. دروندادهایِ آموزشی با کیفیت در این دوره و قالب بندی تخصص در دیدن، شنیدن، خواندن و اندیشه کردن می تواند در دوره های تحصیلات تکمیلی به نوشتن متون تخصصی منتهی گردد. با این حال، همایش ملی فارسی ابتدایی به واسطه اسناد و آئین نامه های ابلاغیِ بالادستی لازم الاجرا شده است. می توان با همه ی انتقادها، به آن به چشم یک فرصت نیز نگاه کرد. رنانی، اقتصاددان ایرانی، در جایی اشاره می کند، «فرهنگ جامعه ما یک فرهنگ شفاهی است. یعنی توانایی و عادت به نوشتن در آن پایین است. حتی نخبگان و بزرگان ما هم کمتر تجارب خود را می نویسند. به همین خاطر تجارب گذشته ما معمولا به سرمایه ای برای آیندگان تبدیل نمی شود. یعنی دانش ضمنی امروز جامعه به دانش آشکار آینده تبدیل نمی شود». بدین ترتیب، ما ادبیات نوشتاری کمی از وزراء پیشین آموزش و پرورش، مدیرکل ها، معاونان، مسئولین، دبیران، آموزگاران و ... در دست داریم. بخش قابل توجهی از آن ها صرفا حرف هایی زده اند که حالا به فراموشی سپرده شده است. ما نمی دانیم آن ها بر چه مبنایی تصمیم گیری، سیاست گذاری، طراحی و اجرا کرده اند؟ تیم های مشاور آن ها برای تصمیم گیری چه سندها و متون سیاستیِ پشتیبانی در اختیار آن ها قرار داده اند؟ نظام تدبیر آن ها چه پشتوانه ای داشته است؟ هنوز هم نمی دانیم مدیران فعلی، چگونه مدیریت می کنند؟ به همین خاطر است که جامعه امروز به دورانی از خطاهای تکراری گرفتار آمده است. نقدها، راهکارها و ادعاهای رده های پایین تر نیز تاکنون مدوّن نشده است. حتی نمی دانیم فرهیختگانی که به خاطر چرخه معیوب گردش نخبگان در بدنه مدیریتی کشور منزوی شده و در فرهنگ شفاهی انتقاد می کنند، آیا واقعا ایده ای برای عوالم اجرایی دارند؟ تجربه نشست و برخاست با معلمان آموزش و پرورش نیز نشان می دهد، بسیاری از آن ها انتقاداتی سازنده، ایده هایی خلاقانه و راهکارهایی اجرایی دارند که به صحبت هایی شفاهی ختم شده است. این همایش می تواند فرصتی برای تبدیل ادبیات شفاهی به ادبیات نوشتاری باشد؛ فرصتی برای تمامی ذینفعان آموزش و پرورش از مدیران عالی، دبیران، آموزگاران و همچنین دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی تا والدین و دانش آموزان مدارس. حتی می شود در نوشتاری، تجربه والدین و دانش آموزان را به همراه پیشنهادات و راهکارهای آنان در فرایند آموزش فارسی ابتدایی بررسی نمود. می توانیم تجربه های خود را در ساختار یک مقاله علمی تدوین نموده و آن را برای معاصران و آیندگان به یادگار گذاریم. نوشتن می تواند به ما کمک کند تا ایده های خود را ثبت کرده، بارها مرور کنیم و عیار آن ها را در پیوستار زمان بیازماییم. نوشتن می تواند امکان قضاوت، ارزیابی و نقادی افکارمان را به دیگران دهد. نوشتن در دوره کارشناسی می تواند تمرینی برای تخصصی نوشتن در دوره های تحصیلات تکمیلی باشد. توسعه کشور از مقام ها، جایگاه ها، حرف ها، ایده ها و ادعاهای شفاهی ما سودی نبرده است. همین حالا نوشتن را آغاز کنیم.

 

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۱
مهرداد کاظمیان

در کتابی بازمانده از سده های میانه، حکایتی آمده است: «بر کوه اصفهان چاهی ست قَعر آن پدید نیست. کودکی در آن افتاد. به روزگار اسحاق سیمجوری. و وی پادشاه بود. دلتنگ شد. و مادر وی جَزَع می کرد. مردی را از زندان به در آورد که مستوجب قتل بود و در زنبیلی نهاد و فرو فرستاد، به شرط آن که تا هفت روز برکشند. هفت روز می رفت و وی سنگی در زنبیل داشت، فرو افکند و سه شبانه روز گوش می داشت، هیچ آواز برنیامد. و وی را برکشیدند. گفتند: چه دیدی؟، گفت: ظلمت». (برگرفته از کتاب خاطرات ظلمت، بابک احمدی).

حدود 3 سال است که با رسته ای آموزشی- پژوهشی وارد ساختار اداری کشور شده ام. بنا داشته ام آنچه در فضای آکادمیک آموخته ام، اجرایی کنم و در جایگاه خود تحولاتی حادث نمایم. مطالعات پژوهشی خود را بر مبانی و مبادی توسعه متمرکز نمودم و در کنار اسناد بالادستی و آئین نامه های ابلاغی روزمره، به آسیب های ساختار و راهکارهایی برای بهبود آن پرداختم. بخشی از مشاهدات خود را بر ساختار روابط بین اقشار مختلف در بدنه اداری با استفاده از روش انسان شناسی انتقادی متمرکز نمودم. پس از انتقال سونامی دهه شصتی از نظام کنکوری به نظام اداری و حاکم شدن نسبی شایسته سالاری در جذبِ منابعِ انسانی (فارغ از چالش هایی که بر سر استانداردها و شاخص های جذب وجود دارد)، قشری وارد سیستم اداری شده که به شدت تحت استثمار است. این همان قشری ست که اعضای آن با رقابتی سنگین در آزمون های استخدامی و بعضا از بین چند صد نفر برای یک ردیف شغلی، به صورت قراردادی یا پیمانی وارد پیکره سیستم اداری شده است. «واقعیت این است، آن هایی که عهده دار سمت های بلند پایه اند، در محدود نگه داشتن تعداد و بالا نگه داشتن قدرت و درآمدشان، منافع ریشه داری دارند». این منافع با بی کفایتی ادامه دارِ سمت های میانی برای اطمینان از ثبات جایگاه در سمت های بالاتر گره خورده است. سمت هایی که با رانت و رابطه وارد سیستم شده اند و نقش میانجی را به خوبی برای تحکیم سلطه ایفا می کنند. طرح چابک سازی دولت حسن روحانی و قوانین و قواعد سیستم نیز در حال حاضر حامی این نظام منافع است. پیچیدگی نظام روابط آنجا به اوج خود می رسد که سیاست زدگی در انتصابات، بر این نظام منافع بار می شود. بدین ترتیب، امیدها برای بهبود نظام تدبیر، تصمیم سازی و سیاست گذاریِ کشور به محاق می رود. اینگونه است که در این ساختار هر چه به پیش بروی چیزی نخواهی دید غیر از ظلمت؛ یک ظلمت ساختاری تمام عیار. 

۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۰:۵۲
مهرداد کاظمیان

مسائلی به ظاهر مهم اما در واقع بی اهمیت یا در سطوح پایین اولویت مطرح شده و خواهند شد. از نقطه نظر منتشر کننده: این ها سؤالاتی ظاهرا اساسی است که البته اغلب اوقات طرف مقابل آن ها را بی پاسخ می گذارد یا با سؤالی دیگر پاسخ می دهد. اگر پاسخ خلاف آن چیزی باشد که پرسش کننده مد نظر دارد، غیر منطقی است و غیر قابل پذیرش. طرح اینگونه مسائل به انسجامِ خودی ها مدد می رساند و مرزبندی با غیرخودی ها را روشن تر و برجسته تر می کند. هیچ تلاشی برای ضابطه مند سازی مسائل صورت نمی گیرد و اصلا قرار نیست این اتفاق بیفتد. سطح مناقشات به نازل ترین حد خود می رسد و اولین چیزی که رخت می بندد عقلانیت است و خرد. این ها محصول فضای دو قطبی ست. این فضا به شدت ضد توسعه بوده و باعث می شود مسائل و مناقشات اساسی کشور در لایه های زیرین پنهان بماند. در طی ماه های اخیر چند نهاد مسائل مهم و اولویت دار کشور را مطرح و اعلام نموده اند (مسائلی چون ناکارآمدی ساختار اداری، ضرورت اصلاحات ساختار اقتصادی، فساد سیستمی، فقر و نابرابری، حقوق شهروندی، بحران محیط زیست و ...) اما آن ها هیچگاه به گفتگوی عمومی تبدیل نشده و در دستور کار مطالبات عموم قرار نگرفته است. بدون شک این ها مسائلی ست که پرداختن به آن ها می تواند راهبردهایی برای مناشقات سطح پایین تر نیز ارائه دهد. مسائل و معضلاتی که در فضای دوقطبی دست چندم شده اند.

 

پی نوشت:

دو قطبی سازی تضمین کننده ناکارآمدی ست. یک نوع ناکارآمدیِ منفعت دار برای کسانیکه در روند نیل به توسعه جایگاهی نخواهند داشت. کنشگری هوشمندانه در برابر دو قطبی سازی، نه یک حرکت محافظه کارانه بلکه یک خیزشِ اصلاح طلبانه برای دستور کار قرار دادن مسائل اساسی کشور برای نیل به توسعه است.

 

 

عمده ترین مسائل کشور؛ اولویت ها و راهبردهای مجلس شورای اسلامی:

http://rc.majlis.ir/fa/book_pub/show/985435

 

100 مسأله اصلی ایران؛ موسسه آینده بان با همکاری مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری:

http://www.ayandeban.ir/1395/12/iran1396-r2/

 

۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۳
مهرداد کاظمیان