فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

این مطلب در «فانوس (سایت خبری تحلیلی آموزش و پرورش)» منتشر شده است.



آراء ژان ژاک روسو روح آموزش و پرورش قرن 18 است و کتاب «امیل» یکی از آثار تربیتی او می باشد که در آن زمان به پرورش در کنار آموزش توجه خاصی نشان داده است. روسو در این کتاب تربیت یک کودک خیالی به نام امیل را بر عهده می گیرد. روسو توجه و کوشش مربی را از مواد درسی و مطالب آموختنی به خود کودک، یعنی موجودی که در درجه اول باید از این علوم و دانش ها بهر مند گردد، جلب نمود. به همین جهت می توان او را عامل تحولاتی در آموزش و پرورش یعنی تمرکز بر «کودک مداری و کودک محوری» و همچنین توجه به «پرورش در کنار آموزش» دانست. به اعتقاد او به کودک نه مانند یک انسان کامل و بزرگسال بلکه صرفا باید به عنوان یک کودک نگریست. به نظر او هدف آموزش و پرورش تربیت انسان و تأمین آزادی اوست. از این رو طفل کوچک باید در برابر هر مانعی آزاد باشد و والدین با الهام از طبیعت او را پرورش دهند. ژاک ژان روسو از نخستین کسانی بود که آموزش همراه با رنج را محکوم کرد. پس از او بسیارى از آموزشگران بزرگ کوشیدند آموزش خلاق کودک محور را جایگزین آموزش بزرگسال محور کنند.

·        اما چرا این مقدمه را در رابطه با امیل مطرح کردم؟ این روزها، با فرا رسیدن نوروز، تب تکالیف و پیک های نوروزی برای دانش آموزان داغ می شود؛ اما تا آنجا که تجربه زیسته من نشان می دهد، اکثر دانش آموزان آن ها را تا دو سه روز آخر تعطیلات به تعویق می اندازند و در آن زمان نیز تقریبا والدین مجبور به انجام تکالیف می شوند. تنها ماحصلی که نصیب کودکان می شود امروز و فردا کردن برای رفع تکلیف و فکر و خیال اضطراب آور به تأخیر افتادن آن است.

·        اما چه آلترناتیوی وجود دارد؟ برای یک بار که شده به مقولاتی فکر کنیم که کودک را به طبیعت خلاق خود بازگرداند و مهارت بهتر زیستن را به وی گوشزد نماید. امروزه آراء روسو با انتقاداتی مواجه شده اما نظام آموزش و پرورش دنیای مدرن در حوزه «پرورش در کنار آموزش» همچنان وامدار اوست. این نوروز با تأسی از آراء روسو، امیل وار برای کودکان مباحثی به شرح ذیل تعریف نماییم: 1- فرایند تفکیک زباله های نوروزی و تصویربرداری یا نقاشی از مراحل مختلف آن. 2- تصویربرداری یا نقاشی از انواع درختان و جانوران موجود در طبیعت. 3- تهیه و تدوین سفرنامه های تصویری نوروزی. 4- سیزده به در بدون زباله. و نهایتا 5- هر فعالیتی که خودش دوست دارد طراحی و اجرا کند و به هر صورت که به ذهنش می رسد، گزارش نماید.

 

Ø     پیک های نوروزی هر ساله توزیع شده در حالیکه متاع خلاقیت و توسعه از آن بیرون نیامده است. برای یک بار که شده آنان را آزاد بگذاریم. امیل های کوچک سرزمین ما از پسش بر می آیند، به آن ها اعتماد کنید.

۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۵
مهرداد کاظمیان
این مطلب در کانال تلگرامی «تربیت و توسعه» و همچنین «فانوس (سایت خبری تحلیل آموزش و پرورش)» منتشر شده است.


هشت حوزه پروبلماتیک آموزش و پرورش که در پژوهش های دانشگاهی خلأ آن ها احساس می شود:

1- آموزش و پرورشی که صبغه تعلیم به همراه تربیت را برای خود تعریف کرده بود به نظامی صرفا آموزشی آن هم آموزش انواع روش های تست زنی تقلیل پیدا کرده است. این روزها پدیده برندبازی مدارس (بر اساس رتبه های کنکور دانش آموزان در سال های قبل) بسیار رایج است. برخی از کالایی و پولی شدن مدرسه سخن می گویند.

2- مافیای کنکور با گردش مالی میلیاردی در جوار آموزش و پرورش و حتی قدرتمندتر از آن رشد و نمو کرده و بازاری را تثبیت نموده که حتی صدا و سیمای کشور نیز آن را به رسمیت شناخته و زمان پخش برای برنامه های تبلیغاتی به آن اختصاص می دهد. برخی از مسئولان عالی، مدیران، معلمان مدارس و والدین نیز ناخودآگاه به عنوان مبلغان این بازار پرمنفعت فعالیت می کنند.

3- سبک زندگی نوینی در بین خانواده جامعه ایرانی ظهور کرده است که با نزدیک شدن آستانه کنکور فرزند، قالب سخت تری به خود می گیرد، گرچه امروزه برنامه ریزی خانوادگی برای موفقیت در کنکور از مقاطع بسیار پایین آغاز می شود. خانواده کنکوری ها نوع خاصی از دید و بازدید، تفریحات، مسافرت، اوقات فراغت، تماشای تلویزیون و ... را تجربه می کنند.

4- رقم بودجه آموزش و پرورش نسبت به بسیاری از کشورهای توسعه یافته و حتی توسعه نیافته پایین است و هر ساله در حالی بودجه پیشنهادی بررسی و تصویب می شود که بخش قابل ملاحظه ای از آن صرف پرداخت حقوق و مزایای نیروی انسانی این وزارتخانه می شود. این امر در شرایطی اتفاق می افتد که همچنان معلمان در شهرهای بزرگ و حتی کوچک در وضعیت بد اقتصادی معیشت می گذرانند و مدارس دولتی به دلیل کمبود بودجه و امکانات به حال خود رها شده اند. 

5- سازمانی که رسالت تربیت آینده سازان و حامل های توسعه را بر عهده گرفته است، معلمانی را به عنوان نیروهای سازمانی مدیریت می کند که از مشکلات معیشتی- اقتصادی، فرسودگی شغلی و جایگاه منزلتی مخدوش رنج می برند.

6- محیط مدارس بدل به مکانی امن برای شکل گرفتن انواع خرده فرهنگ ها، الگوهای فکری و رفتاری خطرناک و آسیب های اجتماعی شده است که به عنوان نمونه می توان به پدیده های اخیر خودزنی دختران و اعتیاد دانش آموزان اشاره کرد.

7- حجم انبوه و محتوای مطالب درسی که با چالش های فقدان کاربرد در زندگی روزمره آتی، عدم توجه به آموزش مهارت های زندگی و تمرکزگرایی ضد کیفیت در پیشبرد کمی برنامه های درسی دست و پنجه نرم می کند.

8- انسان های بی اثر برای نیل به توسعه که خروجی های نظام تست زنی و کنکور هستند، اکنون در حالی پشت دروازه های ورود به تولید و معیشت ایستاده اند که فاقد هرگونه خلاقیت، کارآفرینی و مهارت های لازم برای زندگی اجتماعی می باشند. این نوع خروجی های مافیای کنکور یا همچنان برای مقاطع بالاتر تحصیلی تست می زنند یا برای استخدام در ادارات دولتی.

۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۲۸
مهرداد کاظمیان

این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک منتشر شده است.


حدود یک سال است که به عنوان یک شهروند در کالبد فضایی، فرهنگی و اجتماعی شهر بجنورد نفس می کشم و معیشت می گذرانم. در این مدت موضوعات و مسائل مختلفی در حوزه جامعه شناسی شهری توجهم را جلب نموده و بارها تصمیم گرفته ام سلسله مباحثی در رابطه با این موضوع به رشته تقریر درآورم. در این مقطع با ورود به عرصه ای میان رشته ای به دو پروژه عمرانی- توسعه ای تقاطع غیر هم سطح و کارخانه بیوکمپوست بجنورد خواهم پرداخت. لازم به ذکر است، به دلیل اینکه تقریبا هیچ سند، مدرک و طرح توجیهی رسمی در خصوص معرفی پروژه ها نیافته ام، مجبور شده ام به آمار و ارقامی که در سایت های خبری منتشر شده است، اکتفا کنم. 

بررسی روند نیل به سوی جهانی هر چه بهتر نشان می­دهد، از ابتدای دهه 1980، مفهوم توسعه چرخشی بنیادین را تجربه کرده است. آگاهی یافتن بر نقش محیط زیست، انسان، ارزش های انسانی و اجتماعی، واقعیت های گروه ها و اقشار اجتماعی در شکل دادن به توسعه و چگونگی توزیع منافع آن و همچنین درک این نکته که دیگر نمی توان به تداوم توسعه در قالب های پیشین امیدوار بود، در قالب زایش مفهوم توسعه پایدار متجلی شد. شهر مدرن به عنوان اصلی ترین مکان برای تجلی توسعه پایدار در کانون توجهات قرار می گیرد و پژوهش هایی برای بررسی توسعه پایدار شهری طراحی و اجرا می گردد. از این به بعد است که مناسبات توسعه پایدار شهری، علاوه بر علوم مهندسی و عمرانی، از علوم انسانی و اجتماعی مدد می­جوید. معمولا در ساحت فضایی یک شهر، اقدامات توسعه ای و عمرانی گوناگونی در حال انجام می باشد. این اقدامات علاوه بر تجربه های هیجان انگیز رشد و نوسازی خصوصا برای شهری تازه مطرح شده، با تأثیرات سوء متفاوتی نیز همراه است. تعامل پیچیده ای از آرایش فضایی زیرساخت های شهری، توزیع جغرافیایی امکانات و تسهیلات، توزیع منابع زیست محیطی شهر، نظام تصمیم گیری حاکم بر اقدامات توسعه ای، ارزش ها و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی در محیط شهری، ایجاد کننده این پیامدها و عوارض برای شهروندان است. نکته مهم این است که منافع و هزینه هایی که به واسطه این اقدامات توسعه ای برای قشرها و گروه های مختلف شهروندان حاصل و تحمیل می شود، عادلانه توزیع نمی گردد. بجنورد شهری ست که بعد از شکل گرفتن استان خراسان شمالی، به عنوان مرکز این استان، انواع اقدامات توسعه ای و آثار مثبت و منفی آن را بیش از پیش و با سرعتی بسیار تجربه کرده است. امروزه، تلی از پروژه های توسعه ای- عمرانی بی روح و بدون مطالعات منسجم مکان یابی، ارزیابی های محیط زیستی و پیوست های فرهنگی- اجتماعی، آینده این شهر را با مخاطره همراه ساخته است.

 

تقاطع غیر هم سطح (پل) بجنورد

طرح تقاطع غیر هم سطح بجنورد با ارائه مستندات کارشناسی توسط شهرداری و واحد ترافیک با هدف روان سازی ترافیک در چهار راه شهدا (خوشی) به تصویب رسیده است. اسناد مربوط به کارشناسی طرح منتشر نشده و با توجه به قرائن، تقریبا می توان مطمئن بود که طرح، پیوست اجتماعی- فرهنگی و زیست محیطی نیز نداشته است. آنگونه که در اخبار مربوط به آن مقطع درج شده، مرجع تصویب طرح، شورای شهر و کمیته فنی استانداری می باشد. اعتبار در نظر گرفته شده برای اجرای پروژه 14 ماهه تقاطع غیر هم سطح بجنورد، 86 میلیارد ریال برآورد شده، اما پروژه عمرانی مذکور سرانجام پس از حدود دو سال تأخیر با اعتبار 150 میلیارد ریال به بهره برداری رسیده است.

چهاراه شهدا (خوشی) بجنورد، از طرفی همواره محل عبور مسافران جاده مشهد- شمال- تهران بوده است و از طرف دیگر پس از مرکز استان شدن شهر بجنورد به معبری پر تردد برای کسانی که برای انجام امور اداری، درمانی و ... به مرکز استان مسافرت می کردند، تبدیل شده بود. بدین ترتیب، چهارراه بار ترافیکی زیادی را در ساعات مختلف روز تجربه می کرده است. اما سوال اساسی این است که آیا در زمان تهیه و پیشنهاد طرح، همه مقوله های ذکر شده با رویکردی همه جانبه مورد توجه قرار گرفته است؟ آیا تنها راه ممکن برای روان سازی ترافیک چهارراه مذکور اجرای طرح تقاطع غیر هم سطح بوده است؟ و آیا تأثیرات این اقدام مداخله ای بر قشرهای گوناگون شهروندان، محیط زیست و ... بررسی شده است؟ تجمع کسبه و تجار چهارراه خوشی تنها دو ماه پس از آغاز پروژه، اهمیت و ضرورت پیوست اجتماعی- فرهنگی و اثرات سوء ناشی از فقدان آن را نشان می دهد. شناخت ذی نفعان و زیان دیدگان احتمالی در اجتماع محلی و واکنش های آن ها نسبت به عملکرد شهرداری در احداث این پروژه به منظور طراحی مناسب و مدیریت فرایند اجرا و بهره برداری از آن ضرورتی است که مطالعات ارزیابی تأثیرات می توانست پاسخگوی آن باشد. چهارراه خوشی منطقه ای تقریبا تجاری بوده که کاسبان قدیمی بجنورد را در خود جای داده است. کسب و کار آن ها باید در مطالعات ارزیابی تأثیرات مورد بررسی دقیق قرار می گرفت. علاوه بر کاسبان و تجار، بافت مسکونی اطراف چهارراه نیز از تأثیرات اجرای پروژه مصون نبوده است. این نوع مطالعات، تمامی ذی نفعان و زیان دیدگان احتمالی را به ترتیب اهمیت و اولویت مورد بررسی قرار می دهد و برای کاهش آسیب ها و مخاطره ها راهکار اجرایی ارائه می نماید. بدین ترتیب، پروژه تقاطع غیرهم سطح بجنورد از فقدان بررسی های همه جانبه رنج می برده است. نگاهی به نقشه جامع شهری بجنورد، حتی وجود مطالعات کارشناسی تک بعدی حمل و نقل را نیز با شک و تردید همراه می سازد. پروژه کنار گذر شمالی بجنورد از سال 1385 آغاز شده بود و در زمان تصویب طرح تقاطع غیر هم سطح، بحث پروژه کنارگذر جنوبی نیز مطرح بوده است. احتمالا پیش بینی این موضوع که بار ترافیکی چهارراه با احداث دو پروژه کنارگذر بجنورد کاهش چشمگیری می یافته، نباید برای کارشناسان سخت بوده باشد. با توجه به مباحث مطرح شده در خصوص تقاطع غیر هم سطح بجنورد می توان چنین نتیجه گرفت: 1) طرح مذکور، از دیدگاه توسعه پایدار شهری، طرحی شکست خورده است. زیرا به لحاظ مکان یابی پروژه های عمرانی و بررسی تاثیرات بر اجتماع بومی- محلی متاثر از آن، مورد بررسی همه جانبه قرار نگرفته است. 2) در طراحی و اجرای پروژه، بر کارشناسی واحد ترافیک شهری تاکید شده است. قرائن و شواهد موجود نشان می دهد، ضرورت اجرای طرح به منظور مدریت ترافیکی نیز بر داده های سست و مخدوشی استوار بوده است.   

در وضعیت شهرهای امروزی، لزوم توجه به مدیریت ترافیک درون شهری، ایجاد هماهنگی و سازگاری میان وسایل نقلیه عمومی و شخصی، مدیریت توقفگاه ها، پارکینگ ها، پیش بینی محل عبور وسایل نقلیه موتوری و دوچرخه و ... بر هیچ کس پوشیده نیست. کارشناسان پیامدهای عمده ای را متوجه عدم توجه به ترافیک شهری می نمایند. از نگاه کارشناسان حمل و نقل، تقاطع های غیر هم سطح، یکی از کاربری های مؤثر در کیفیت کنترل ترافیک است که با افزایش بار ترافیکی در شهرهای کلیدی، روز به روز بر اهمیت آن افزوده می شود. با این وجود، ارزیابی طرح های غیر هم سطح با توجه به تأثیرشان در کیفیت زندگی روزمره شهروندان و همچنین حجم انبوه سرمایه گذاری های لازم برای آن، نیاز به توجه و دقت بالایی در مرحله تصمیم گیری دارد. توجه به معیارهای اقتصادی، محیط زیستی، اجتماعی، فرهنگی و کالبدی در ارزیابی تقاطع های غیر هم سطح اجرا شده ضروری به نظر می رسد چرا که توجه صرف به معیارهای ترافیکی که معمولا در زمان تهیه و پیشنهاد طرح ها، ملاک تصمیم گیری می باشند، می تواند موجب اثرات نامطلوب در سایر زمینه ها گردد.

 

کارخانه بیوکمپوست بجنورد

کمپوست یکی از راهبردهای مدیریت مواد زاید شهری است که با هدف کاهش حجم و وزن موادی که باید دفع شود، کاهش انتشار بو و شیرابه، بازیافت منابع و کاهش هزینه های احتمالی دفع زباله ها مورد استفاده قرار می گیرد. ساخت کارخانه بیوکمپوست بجنورد از سال 1387 در زمینی به مساحت 15 هکتار، در 25 کیلومتری شرق بجنورد، با همکاری چهار شهرداری استان (بجنورد، اسفراین، شیروان و آشخانه) و با در نظر گرفتن اعتبار 5/4 میلیارد ریال از سوی شهرداری های مذکور و 35 میلیارد ریال اعتبار از سوی دولت کلید خورده و سرانجام در تیرماه سال 1391 با افزایش هزینه های ساخت و با حضور وزیر کشور به بهره برداری رسیده است. کارخانه فوق، بزرگترین کارخانه کمپوست شمال شرق کشور است که ظرفیت روزانه آن 250 تن در یک شیفت کاری اعلام شده و این ظرفیت تا 500 تن نیز قابل ارتقا است و توانایی تولید سالانه 4200 تن کود آلی را دارد و می تواند از متصاعد شدن حداقل 200 متر مکعب گاز گلخانه ای از هر تن پسماند نیز جلوگیری کند. کارخانه کمپوست بجنورد علاوه بر بازیافت زباله های تولیدی بجنورد، اسفراین، شیروان و آشخانه، ظرفیت آن را داشته تا از ورود سالانه 33 میلیون لیتر شیرآبه زباله به منابع زیرزمینی منطقه جلوگیری کند.

در حالی که بر اساس برنامه اعلام شده، قرار بود زباله چهار شهرستان استان با انتقال به این واحد بازیافت شود، پس از گذشت چندین ماه از آغاز به کار، کارخانه تنها با 120 تن زباله بجنورد و با فعالیت ناقص به کار خود ادامه می دهد. مدیر عامل سازمان پسماند خراسان شمالی در آذرماه 91 با بیان اینکه در شیروان روزانه حدود 50 تن، اسفراین 30 تن و آشخانه 25 تن زباله تولید می شود، اعلام می کند، انتقال این مقدار زباله از شهرهای مذکور به محل کارخانه کمپوست هزینه بر بوده و با توجه به وضعیت نامناسب درآمد شهرداری ها و نیز عدم تکافوی درآمد حاصل از بازیافت زباله در سال های نخست فعالیت، مسئولان شهرهای فوق تمایل چندانی برای انتقال زباله های خود به کارخانه ندارند. سرپرست معاونت خدمات شهرداری بجنورد در صورت ادامه این روند، هشدار زیان ده شدن کارخانه را می دهد. پس از گذشت چند ماه از فعالیت کارخانه، اهالی روستاهای مجاور به دلیل بوی تعفن و آلودگی های محیطی، راه را بر خودروهای حمل زباله بسته و خواستار تعطیلی و انتقال کارخانه شدند. این اعتراضات دامنه دار شد تا سرانجام در بهمن 91 در سفر رئیس سازمان محیط زیست، مقرر شد یک گروه فنی اعزامی از سازمان مرکزی محیط زیست ضمن بازدید از کارخانه کمپوست بجنورد، نحوه فعالیت و وضعیت آلایندگی این واحد را بررسی کند. این گروه فنی پس از بازدید، مشکلات موجود در این واحد را اساسی دانسته و بدین ترتیب، کارخانه پس از 7 ماه شروع کار، از فعالیت باز می ایستد. پس از تعطیلی کارخانه بیوکمپوست، روزانه 120 تن زباله شهر بجنورد ابتدا به صورت موقت در مسیر گلستان شهر (شهرک گلستان) و چند روستای واقع در اطراف بجنورد دپو شده تا از آنجا برای دفن و دفع به کوه بابا موسی منتقل شوند. دپوی این زباله ها بوی نامطبوعی تولید می کرد که افزون بر آلودگی محیط زیستی، بار دیگر اعتراض اهالی روستاهایی چون علی آباد را برانگیخته است. دپو و دفع غیراصولی زباله و نفوذ شیرآبه ها در چاه های زیرزمینی بجنورد، کیفیت آب منطقه را نیز تحت تاثیر قرار داده و بدون شک این تاثیرات در آینده ای نزدیک نمود بیشتری خواهد یافت. بدین ترتیب، طرح کارخانه بیوکمپوست نیز با اشکالات اساسی مواجه است: 1) طرح مذکور تأثیرات اجتماعی و محیط زیستی حاصل از تأسیس کارخانه را بررسی نکرده است. بنابراین، از دیدگاه توسعه پایدار تجربه ناموفقی را رقم زده است. 2) شهرداری های مشارکت کننده در اجرای طرح، پیش از اجرا، تصور و برآورد دقیقی از هزینه های انتقال زباله های شهری به کارخانه نداشته اند و به همین دلیل پس از راه اندازی، کارخانه با فعالیت ناقص کار می کرده است. 3) با توجه به اینکه از طرفی قرار بوده است زباله چهار شهرستان در این کارخانه بازیافت شود و از جهتی دیگر با توجه به حساسیت و تهدیدات بالقوه بهداشتی و زیست محیطی کارخانه های بیوکمپوست، مکان یابی طرح مذکور از درجه اهمیت بالایی برخوردار بوده است. بررسی پروژه فوق به لحاظ مکان یابی نیز تجربه ای کاملا ناموفق را نشان می دهد.

مکان یابی از جمله تصمیم های بنیادین و استراتژیک است که تاثیر به سزایی بر جنبه های مختلف عملکردی واحدهای صنعتی دارد. از آنجایی که صنعت در مکان انتخاب شده برای مدت طولانی استقرار خواهد یافت و نیز تغییر مکان مستلزم صرف هزینه و زمان بسیار زیاد است، از این رو تصمیم گیری در مورد مکان یک صنعت دارای اثرات بلندمدت بوده و اثرات نامطلوب آن غیر قابل جبران است. در گذشته استقرار صنایع بر اساس بهینه سازی هزینه ها و درآمدها صورت می پذیرفت اما با پیچیده شدن مقولاتی مانند آمایش سرزمین، محیط زیست، ارزیابی تأثیرات صنعت مستقر شده بر زندگی انسان، عدالت اجتماعی در توزیع آسیب ها، کیفیت زندگی و در نهایت ایجاد توازن در توسعه اقتصادی، بر پیچیدگی تصمیم های مکان یابی افزوده شده است. بدین ترتیب، مکان یابی پروژه های صنعتی ارتباط تنگاتنگی با انجام مطالعات ارزیابی دارد. ارزیابی یکی از شیوه های مقبول برای دسترسی به اهداف توسعه پایدار می باشد و می تواند به عنوان یک ابزار برنامه ریزی و مدیریت در اختیار بخش تصمیم گیری شهر قرار گیرد تا بر این اساس ضمن شناسایی اثرات بالقوه اجتماعی و زیست محیطی ناشی از طرح های توسعه ای، امکان انتخاب گزینه های مناسب و منطقی فراهم آید. هدف ارزیابی و بازنگری، دخالت دادن ملاحظات همه جانبه در فرایند برنامه ریزی است.

 

سخن آخر

توسعه پایدار شهری، ارتباط وثیقی با انواع مطالعات ارزیابی تأثیرات اجتماعی، فضایی، فرهنگی و محیط زیستی دارد. ارزیابی تأثیرات به دنبال برنامه ریزی برای تحقق توسعه پایدار با بیشترین موفقیت و کمترین آسیب هاست. این نوع مطالعات ارزیابانه باید کاملا مبتنی بر دانش بومی و بر پایه انتخاب و اجماع اجتماع محلی صورت گیرد. در طرح های ارزیابی گروه های حاشیه ای که نماینده ای در سطح جامعه ندارند، نیز مهم تلقی می شوند. توسعه پایدار تاکید دارد که حتی وقتی تأثیرات یک مداخله و اقدام توسعه ای- عمرانی را نمی شناسیم و نمی توانیم کمیت و کیفیت پیامدها و عوارض آن را برآورد کنیم، این فقط شاخص ناآگاهی ماست و ساده انگاری مناسبات آن ها می تواند عواقب خطرناکی داشته باشد. یک پروژه عمرانی که تصمیم گیری در خصوص طراحی، اجرا، مکان یابی، اعتبار لازم، زمان و مدت اجرا و مهمتر از همه تأثیرات آن بر جنبه های گوناگون ساحت فضایی یک شهر، در جلسات غیرتخصصی مطرح و تصویب می شود، می تواند تأثیری عمیق بر اعتماد و مشارکت اجتماعی شهروندان داشته باشد. اگر در محافل و شبکه های گوناگون اجتماعی شهروندان، پروژه های طراحی و اجرا شده در یک شهر به محلی برای هدر رفت بودجه ها و اعتبارات عمرانی، محلی برای خطاهای بزرگ و بازگشت ناپذیر، محلی برای صرفا ژست مسئولان در خصوص اجرای طرح های بزرگ و ... تعبیر شود، چه انتظاری می توان برای مساعدت و مشارکت شهروندان در امور مربوط به توسعه شهر داشت؟ توسعه پایدار همچنین بر شفافیت منابع مهم تصمیم گیری در خصوص اقدامات توسعه ای تأکید دارد. شفافیت به معنی جریان آزاد اطلاعات و قابلیت دسترسی سهل و آسان به آن برای تمامی شهروندان، ذی نفعان و زیان دیدگان احتمالی مربوطه است. اطلاعات باید به اندازه کافی و به صورت قابل فهم در دسترس باشند و از طرف دیگر اتخاذ تصمیمات و اجرای آن ها از قوانین و مقررات مشخصی پیروی کند و بر پایه بررسی های دقیق و همه جانبه استوار باشد. تحلیل هزینه های عمومی این اقدامات و تاثیرات آن ها بر پایداری، باید در دسترس مباحثه ای عمومی درباره سرنوشت توسعه شهری قرار گیرد و مشارکت عمومی را برانگیزاند.

 

منابع

·         پناهنده، محمد؛ نیلوفر عابدین زاده و مکرم روانبخش، ارزیابی اثرات زیست محیطی کارخانه کمپوست شهر یزد، فصلنامه علوم و تکنولوژی دوره دوازده، شماره 3.

·         عباسی، مرتضی و حسین ربیعی (1391)، ارائه رویکردی سیستماتیک و هدفمند به انتخاب مکان سازمان ها، فصلنامه مدیریت نظامی، سال دوازدهم، شماره 48.

·         فاضلی، محمد (1389)، ارزیابی تاثیرات اجتماعی، تهران: جامعه شناسان.

·         http://atraknews.com/new.aspx?id=19963

·         http://javanonline.ir/fa/news/753889/

·         http://qudsonline.ir/news/285136/

·         http://www.citypress.ir/fa/news/6424/

·         http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910702000580

·         http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13930707001632

·         http://www.mehrnews.com/news/1749389/

·         http://www.mehrnews.com/news/2066283/

·         http://www.mehrnews.com/news/2197149/

·         http://www.mehrnews.com/news/2938407/

 

 

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۰
مهرداد کاظمیان

این مطلب در کانال تلگرامی «کاربردی سازی علوم انسانی» منتشر شده است.



«آمریکایی ها با پدیده ورشکستگی در کسب و کار به صورت انعطاف پذیرتر و راحت تری نسبت به اروپایی ها برخورد می کنند. در واقع، تحصیل کرده های آمریکا با ورود، راه اندازی و تأسیس بنگاه های اقتصادی کوچکی که معمولا به ورشکستگی می انجامد، می آموزند که چگونه می توانند در آینده کاری خود، در نظام سرمایه داری خشن و جدی دوام بیاورند و رؤیاهای خود را تحقق بخشند». این جملات نتایج پژوهشی بود که مدتی قبل مطالعه کرده بودم.

در این روزها از جهتی، جدیدترین آمارهای ارائه شده از سوی وزارت کار نشان می دهد، نرخ بیکاری فارغ التحصیلان رشته های علوم رفتاری و اجتماعی به 19.7 درصد رسیده است. از جهتی دیگر، درآمد مالیاتی دولت در چهار ماهه ابتدایی سال 95 سه برابر درآمد نفتی شده است (29.7 هزار میلیارد تومان در برابر 10.5 هزار میلیارد تومان). دولت مالیاتی در آینده ای نزدیک محکوم به چابک سازی بدنه فربه خود خواهد بود. این بدان معناست که بخش اعظم فارغ التحصیلان رشته های علوم انسانی نیز باید به ورود در اقتصاد خصوصی و بازار آزاد بیاندیشند. متأسفانه فارغ التحصیل علوم انسانی در جامعه ایرانی به خصوص در مقاطع تحصیلی بالاتر و دانشگاه های برجسته تر به هیچ وجه با مناسبات بازار کار آزاد آشنایی ندارد:

1- او در نظام آموزش و پرورش ناکارآمدی تعلیم و تربیت دیده که بیشتر موتور تست زنی تولید نموده تا شهروندی که مهارت های زندگی می آموزد. بدون شک، یکی از این مهارت های بسیار مهم آمادگی برای ورود به عرصه تأمین معیشت بوده است.

2- او در خانواده ای تربیت شده است که از او حمایت همه جانبه نموده تا تحصیلش را تکمیل نماید. این نوع سبک زندگی تلاش برای تأمین معیشت او را مدام به تعویق انداخته است.

3- او در دانشگاهی تحصیل نموده که بیشتر بر آسمان فلسفه و نظریه پردازی به پرواز درآمده است تا بر زمین واقعیت و کاربرد علم.

کسانی که مسیر دیگر را انتخاب کرده، درس نخوانده و از اوان نوجوانی وارد بازار شده اند، از همان ابتدا در بطن بازار قواعد و مناسبات آن را هر چند به صورت تجربی نهادینه کرده اند. فارغ التحصیل دانشگاهی باید با این واقعیت مواجه شود، آن را بپذیرد و با فروتنی مسیر درست را انتخاب نماید. مدرک تحصیلی، حمایت خانواده، کارگاه های خلاقیت، کارآفرینی، دوره های اعتماد به نفس و ... نباید او را به اشتباه بیندازد. او نمی تواند یک شبه راه چندین ساله را بپیماید و تمام کاستی های مدرسه، خانواده و دانشگاه را در جامعه پذیری مناسبات بازار به یکباره رفع نماید. او باید در ابتدا با تأسیس بنگاه ها و کسب و کارهای کوچک مناسبات اقتصاد خصوصی را فرا گیرد، از شکست نهراسد و با فروتنی تمام به آهستگی رؤیاهای خود را تحقق بخشد.

مهرداد کاظمیان

طبقه متوسطی که رسالت تربیت نسل دهه 60 را بر عهده گرفته بود، سودای این داشت که به لحاظ سرمایه نمادین، سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی از مرفهین بالا نشین پیشی بگیرد یا حداقل کمی به آنان نزدیک شود؛ سودایی واهی که خیال خوش سرمایه های مالی کلان منتج شده از این تراکم سرمایه های غیر مادی را به ذهن های آنان متبادر می نمود. سبک های زندگی معطوف به این هدف والا شکلی به خود گرفته بود و هر روز قواعد آن نضج بیشتری می گرفت. درس خواندن، موفقیت در کنکور و مهندس و دکتر شدن چشم انداز سعادتمندی و خوشبختی را برای آنان ترسیم می نمود. سرمایه داری اما زیرک تر از آن بود که واهمه ای به خود راه دهد. شاخصه بارز او در تمامی زمان ها تبدیل تهدیدات به فرصت هاست. صنعت میلیاردی موسسات آموزشی، تست زنی و مشاوره های تحصیلی که امروز تبدیل به بنگاه های بزرگ اقتصادی شده اند، نظام آموزش و پرورش کالایی شده و سبک زندگی ای که موتورهای تست زنی تربیت می کند، میراث ماندگار خلاقیت سرمایه داری در آن دوران است. اما قطعه ها، تک تک قطعه ها باید درست چیده شود تا قواعد سرمایه داری در همه مکان ها و زمان ها نبض بازی را به دست گیرد، دقیق و بی نقص. در آموزش و پرورش، آکادمی، ادارات دولتی، انتخابات، فضای مجازی، ازدواج، طلاق و حتی اعتیاد. قطعه ها، هارمونی زیبای سرمایه داری را به رخ می کشد: خرد زدایی، سیاست زدایی و توده هایی که گیج و مبهوت همچنان می روند، هر کجا که او بخواهد، تصمیم بگیرد و برنامه ریزی کند. حالا شهر پر شده است از تمامی شصتی هایی که روی پیشانی خود حک کرده اند، کسی که می آید نباید این مسیر را طی کند اما غافل از اینکه این نمی تواند مانیفستی برای تغییر باشد.

 

 

مهرداد کاظمیان

در میان خبرهای تکان دهنده پلاسکو، تیتر یکی از رسانه های ترکیه را دیدم که نمی دانم موثق است یا خیر؛ اما فارغ از اینکه مورد تایید باشد یا نه، واقعیتی تکان دهنده تر را بازنمایی می کند. تیتر خبر این است: «11 سپتامبر ایران/ هواپیمایی نیست، تروریستی نیست».

  ما از مقولاتی چون بحران محیط زیست، تصادفات جاده ای، فساد در نظام اداری، آسانسورهای غیراستاندارد، مواد غذایی ناسالم، نظام آموزش و پرورش ناکارآمد و ... ضربه خورده ایم که همه آن ها در کنار ضعف قانونی، اخلاقی و مدنی کنشگر و عواملی دیگر، از یک عامل مهم تأثیر پذیرفته اند: بی تدبیری و ضعف برنامه ریزی و سیاست گذاری. امروز غالبا کسانی پست های مدیریتی و ریاستی گرفته اند که از زمان تحصیل آن ها تا به اکنون چندین بار علم مدیریت و برنامه ریزی به روز شده است. بدون شک آن ها طی این سال ها آنقدر درگیر کارهای سیاسی بوده اند که محال است با سرعت سرسام آور نو شدن علم همگام شده باشند.

  واقعیت این است که ما طی سال های اخیر از یک نظام ناکارآمد تصمیم گیری و سیاست گذاری آسیب اساسی خورده ایم که بازیگران اصلی آن نه دشمن هستند، نه تروریست و نه خائن. آن ها کسانی هستند، که به هر نوعی برای کشور هزینه داده اند و یا هواداران و لیدرهای دو قطبی های سیاسی هستند که آبرو گذاشته اند، تبلیغ کرده اند، فعالیت کرده اند و برای جریان های سیاسی همسوی خود هزینه داده اند. اما مشکل از جایی شروع می شود که دولت و ملت در ازای زحمات، تلاش ها و هواداری های آن ها، پست های کلیدی برنامه ریزی و سیاست گذاری به آن ها می دهد.

  جوانانی متخصص که هم علم مدیریت و برنامه ریزی می دانند و هم با ادبیات توسعه آشنایند، پشت در ایستاده اند؛ همانگونه که در زمان جنگ هشت ساله به شما اعتماد شد، اکنون به آن ها اعتماد کنید. 11 سپتامبر ایران/ هواپیمایی نبود. تروریستی نبود. کمک کنید تا چیزهایی که بنا کرده ایم، هیچ وقت فرو نریزد. چه به واسطه دشمن خارجی، چه به واسطه بی تدبیری داخلی.

 

پی نوشت:

آتش نشانانی که فدا شدند، برای من نماد انسان هایی هستند که با تمام وجود پای این مملکت ایستاده اند، چه در برابر دشمن خارجی، چه در برابر بی تدبیری داخلی. به خانواده های آنان از صمیم قلب تسلیت می گویم.

مهرداد کاظمیان

مصاحبه های موجود در گزارش برای ارائه تبیین کافی نیست اما کلیدی ترین مفهومی که از همین تعداد اندک مصاحبه بر می آید، می تواند این باشد: خشونت علیه خود. خشونتی که در جامعه ای با ضعف ساختاری و نهادی گسترده، روز به روز فراگیرتر می شود. صورت های مختلف آن را در سطوح خرد و کلان می توان مشاهده نمود؛ لجن پراکنی دو قطبی های سیاسی علیه یکدیگر، درگیری های لفظی و فیزیکی در بطن زندگی روزمره در خیابان های شهر، مشاجرات بین اعضاء خانواده (از تنش های زن و شوهری تا تقابل های بین نسلی والدین و فرزندان)، درگیری های بین کارمندان در بوروکراسی ناکارآمد و ساختار اداری خشن و ... . همه این ها حول یک محور می چرخد: خشونت مضاعف. خشنونتی مضاعف علیه دیگری، علیه دیگری ضعیف. در این چرخه خشونت، آن ها که ضعیف ترند، روز به روز بیشتر به حاشیه رانده می شوند و آن ها که قوی ترند ثانیه به ثانیه، بیشتر بساط سلطه خود می گسترانند. در فضایی به شدت آکنده از خشونت همه خشن شده اند. آن ها که در حاشیه ای ترین فضاها به سر می برند و در نظام سلسله مراتبی، زیردستی برای اعمال خشونت نمی یابند بر علیه خود به پا می خیزند: خشونت برای دیگری ای که وجود ندارد، خشونت برای خود. خشونت نهایتا باید اعمال شود حتی علیه خود. اما در خلاء نمی تواند به اندازه کافی مضاعف شود. باید علنی شود، نمایشی و همه گیر و چه فضایی بهتر از مدرسه.

مهرداد کاظمیان

  سهم بودجه تحقیق و توسعه از تولید ناخالص داخلی یکی از مهم ترین شاخص های میزان ارتقای کیفی آموزش عالی و رتبه بندی کشورهای جهان از نظر پیشرفت است. 

  بر اساس برنامه پنجم توسعه قرار بوده، در پایان این برنامه یعنی سال 1394، بودجه پژوهشی کشور به 3 درصد برسد. این رقم در سال 93، 0.4 درصد و در سال 94، 0.48 درصد بوده است.

  پژوهشگران و صاحب نظران همواره از سهم کم پژوهش و توسعه در لایحه بودجه نالیده اند و معتقدند هیچگاه تمام بودجه در نظر گرفته شده نیز تخصیص نمی یابد و در نتیجه رقم واقعی پژوهش بسیار کمتر از آن چیزی است که اعلام می شود.

  در لایحه بودجه کشور در سال 95، سهم پژوهش و تحقیقات 1 درصد برآورد شده است (چیزی در حدود 100 درصد رشد).

 

در سطح کلان، این رشد چشمگیر در نگاه اول بسیار اغواگر است اما واقعیت این است که در بدنه مدیریتی ساختار بوروکراتیک کشور، برای هزینه کرد بودجه پژوهشی انگیزه کافی وجود ندارد. صرف هزینه های تحقیقاتی برای پروژه ها به خصوص در حوزه مطالعات علوم انسانی معمولا بازخوردهای بلند مدت دارد. مدیران و رؤسای اداری ترجیح می دهند بودجه هایشان را در جایی هزینه کنند که عملکرد مثبت آن ها را در کوتاه مدت به نمایش بگذارد و همچنین ملموس باشد. به عنوان مثال اقدامات توسعه ای و عمرانی چشم ها را بیشتر به خود خواهد دوخت. مشکل وقتی مضاعف می شود که کسی که عملکرد او را ارزیابی می کند نیز به این نوع برنامه های توسعه ای خشنود تر است. در نتیجه، یا برنامه پژوهشی جدی ای وجود ندارد و یا اندک فعالیت های پژوهشی نیز به طراحی و اجرای همایش های متعدد که ویترین خوبی فراهم می کند، تقلیل پیدا خواهد کرد.

در سطحی خرد تر، نیروهای رسمی سازمان ها و اعضاء هیأت علمی دانشگاه ها، سلطه پژوهشی خود را تا توانسته اند، گسترانده اند. نیروی قراردادی یا پیمانی یک سازمان، یک دانشجو، کارمند یک دانشگاه و ... در صورتی می تواند از بودجه های پژوهشی استفاده نماید که سلطه این پژوهشگران خود خوانده را بپذیرد.

سیاست های چابک سازی دولت حسن روحانی نیز به این موضوع دامن زده و حالا قشری از پژوهشگرانی به وجود آورده که به لحاظ تحصیلات و تخصص از یقه سفیدان بالا نشین خود یقه سفید ترند، دغدغه حل مشکلات کشور دارند اما در برنامه های پژوهشی کشور، جایگاهی برای آنان تعریف نشده است. هفته پژوهش را به آنان تبریک می گویم.

 

پی نوشت:

1. موارد استثنا در بدنه سلطه را فراموش نمی کنم بلکه منظورم قدرتیست که جایگاه سلطه به آنان  می دهد، چه از آن استفاده کنند یا نه.

2. منظورم از سیاست چابک سازی، فرایندیست که در آن تحصیلکرده های بیکار پس از پشت سر گذاردن آزمون های سخت استخدامی، به صورت قراردادی یا پیمانی در سازمان ها مشغول به کار می شوند.

مهرداد کاظمیان

  یک کارشناس و پژوهشگر چند وقت پیش در برنامه ای اعلام می کند: «آموزش و پرورش به جای سند تحول، مرد تحول می خواهد».

  رئیس پژوهشکده مطالعات برنامه ریزی درسی و نوآوری های آموزشی نیز اخیرا در برنامه ای تلویزیونی می افزاید، «آموزش و پرورش بیش از هر چیز به مرد تحول و معلم پژوهشگر نیاز دارد».

واهمه آن دارم که «مرد تحول» از آن دست واژه هایی باشد که چند صباحی سر زبان ها می افتد، همه کاستی ها را به گردن می گیرد و آدرس اشتباهی می دهد تا زمانی که مفهومی دیگر آفریده شود و جای آن را بگیرد. معتقد نیستم که سند تحول، مسائل و مشکلات آموزش و پرورش (از این پس به اختصار آ.پ می نویسم) را برطرف خواهد کرد اما نمی توانم به این نیز اعتقاد داشته باشم که گره ها به دست «مرد تحول» گشوده می شود:

1- در بوروکراسی دست و پاگیر، ساختار فرسوده و فضای سیاست زده آ.پ مردان تحول سال به سال منزوی و منزوی تر شده اند. آن ها با قاعده های نوشته و نانوشته این ساختار فرصتی برای کنشگری نیافته اند.

2- در سال های اخیر به خاطر وضعیت آشفته بازار کار، دانش آموزانی تیزهوش و با رتبه بالا ترجیح داده اند از همان ابتدا وارد آ.پ شوند. آنان بدون شک بهترین گزینه برای تبدیل شدن به مردان تحول اند. اما در واقعیت، وقتی پس از اتمام تحصیلات تربیت معلم، در آ.پ مشغول به کار می شوند، رو به زوال می گذارند (ساختار قواعد خود را به آنان تحمیل می کند) و برای تأمین معاش و بازیابی هویت وانهاده خود به تدریس خصوصی و مشاغل تخصصی دیگر روی می آورند.

3- آ.پ برای تأمین نیرو، از تحصیل کرده های دانشگاه های دیگر نیز (که در سال های اخیر، از دانشجویان ممتاز و برتر بوده اند) استفاده می کند. این دسته از معلمان که به صورت پیمانی به استخدام آ.پ در می آیند، به دلیل محافظه کاری شغلی چاره ای جزء همراهی و حل شدن در ساختار ناسالم و دوری از واژه تحول نخواهند داشت.

4- ساختار معیوب، به صورت مداوم بازتولید می شود و مردان تحولی که عملا نمی توانند وجود خارجی داشته باشند و یا وجود دارند و در خاموشی به سر می برند، نمی توانند تحولی را رقم بزنند.

 

پی نوشت: مرد تحول نیاز واقعی ساختاری است که کنشگری او را بپذیرد و بسترهای لازم برای بازی مؤثر او فراهم نماید.

مهرداد کاظمیان

بارها فضای بیمارستان را تجربه کرده بودم اما این اولین باری بود که به عنوان همراه یک بیمار وارد بیمارستان می شدم. لذا مسئولیتی که با یک نقش مشخص چه از جانب بیمار و اطرافیان وی و چه از طرف ساختار بوروکراتیک بیمارستان بر دوش من نهاده شده بود، باعث شد نگاه دقیقتری به پیکربندی روابط اجتماعی داشته باشم.

 

اپیزود اول

حدود نیم ساعت است که به همراه بیمار بخش های مختلف بیمارستان را پشت سر می گذاریم تا نهایتا اتفاقی پذیرش مربوطه را می یابیم. آدم هایی با ظاهری که نشان از طبقه پایین اجتماعی آن ها دارد، انگار از صبح خیلی زود آنجا تلنبار شده اند. بیمارهای پولدار که دستشان به دهنشان می رسد، برای معالجه به بیمارستان های درجه یک و خصوصی مشهد و تهران مراجعه می کنند. پذیرش با دو پنجره نسبتا کوچک سرپایی و بستری از هم جدا شده بود. پایین پنجره پذیرش سرپایی، کلی دفترچه افراد روی هم قرار گرفته بود. چند پیرمرد نیز بالای سر دفترچه ها نگهبانی می دادند تا مبادا کسی بدون رعایت نوبت دفترچه اش را جا بزند. هر از گاهی، سر و صدایی بلند و با سلام و صلوات خاموش می شد. خوشبختانه بخش بستری دفترچه های کمتری داشت. دفترچه را گذاشتم و برای بیمارم به زحمت جایی پیدا کردم تا بنشیند. به ما گفته بودند رأس ساعت 7 در بیمارستان حاضر باشیم اما حدود ساعت 7.30 بود که کم کم چراغ های بخش پذیرش یکی پس از دیگری روشن شد و دو مرد با کمی خونسردی و اجرای ژست ها و حرکات بدنی ای که سعی در القای اهمیت کار آن ها داشت، ظاهر شدند و پنجره پذیرش را گشودند.

 

اپیزود دوم

بیمار من پذیرش شده بود. به بخش مربوطه مراجعه کردیم تا بستری شود. پرستاران و کادر اداری بخش در حال تعویض شیفت بودند. مجبور بودیم دقایقی دیگر را بلاتکلیف تحمل کنیم تا شیفت ها عوض شود. بیمار من به اندازه کافی خسته شده بود تا ظاهرش به کلافگی اش اقرار کند. پرستار مسئول بخش که این موضوع را فهمیده بود، به او گفت تا شیفت عوض می شود لباس های مربوط به جراحی را که رنگ آبی داشت به تن کند. مرا به سوی فروشگاه بیمارستان فرستاد تا برای بیمار لباس تهیه کنم. لباس ها را به او دادم و او در اتاق درمان لباس هایش را عوض کرد. تا آن موقع، شیفت ها تعویض شده بود. پرستار، بیمار مرا صدا زد و برگه رضایتنامه را به او داد تا امضاء کند و اثر انگشت بزند. در همین حین برای او توضیح می داد که پزشک او می بایست عوارض و خطرات احتمالی جراحی را برای او شرح داده باشد و با آگاهی از آن ها برگه رضایتنامه را امضاء کند. اشاره کرد که توضیحی از پزشک دریافت نکرده است اما با توجه به اینکه آلترناتیو دیگری پیش رویش قرار نداشت، برگه رضایتنامه را امضا کرد. به او دستبند شناسایی دادند و به سوی بستری شدن روانه شد.

 

اپیزود سوم

بیمار من در اتاق 7 بستری شده است. از مسئول بخش، زمان عمل جراحی او را پرسیدم. گفت هیچ زمان خاصی ندارد. هر وقت پزشک او بیاید و اتاق عمل نیز آماده باشد، با ما تماس می گیرند تا او را برای عمل بفرستیم. محیط فیزیکی بخش تمیز است و مرتب آن را نظافت می کنند اما فضا بسیار بی روح و فاقد معنا می باشد. تنها چند تابلو برای اطلاع رسانی در مورد بیماری ها نصب شده است. دمای هوا نیز به نظر استاندارد نمی آید و بیش از حد گرم است. بوی نامطبوعی به مشام می رسد. هر وقت با من کاری دارند، از ایستگاه پرستاری فریاد می کشند: همراه فلانی و من باید به سرعت خود را به آنجا برسانم. اگر دیر برسم، غر می زنند که کجایی آقا؟ هر کسی هم که برای عمل احضار شده باشد، بیماربر از ایستگاه پرستاری خطابش می کند و همراه باید بیمارش را بلافاصله سرویس بهداشتی ببرد و آماده کند و با بیماربر روانه اتاق عمل شوند. کمی فرصت داشته ام دوری در بخش بزنم و با همراه بیمارهای مختلف صحبت کنم. تقریبا هیچ کس از زمان دقیق عملش اطلاعی ندارد.


اپیزود چهارم

بعد از حدود دو ساعت و نیم مرا صدا می زنند: همراه فلانی. بیماربر می گوید «بیمارت را بیاور برویم اتاق عمل». راه روهای بیمارستان را پشت سر گذاشتیم تا به اتاق عمل رسیدیم. به من گفتند دمپایی هایش را بردار و در سالن منتظر باش. پرسیدم عملش تا کی طول می کشد؟ گفتند معلوم نیست. من به همراه دو خانواده دیگر در سالن انتظار حضور داریم. تقریبا هیچ جمله ای بین ما رد و بدل نمی شود. فضای سالن انتظار نیز به شدت خشک و زننده است. بیمارم خودش راجع به عملش در اینترنت جستجو کرده و به من گفته بود جراحی ساده ایست و نهایتا حدود پانزده دقیقه طول می کشد. پس از حدود پنجاه دقیقه انتظار کشنده، زنگ اتاق عمل را زدم و وارد کریدور شدم. گفتم جراحی بیمار من نباید اینقدر طول می کشید. پاسخی نداد و با نگاهش مرا به بیرون هدایت کرد. در همین حین بیماربر از راه رسید و گفت تا صدایتان نکردم، وارد نشوید. حدود 2 ساعت و 15 دقیقه از ورود بیمارم به اتاق عمل می گذرد و من تقریبا از نگرانی مرده ام. صدا زدند همراه فلانی. به سرعت وارد کریدور شدم. تخت بیمارم را کنار یک تخت خالی نگه داشته بودند و به من گفتند کمک کن او را روی تخت خالی بگذاریم. بیماربر گفت «جلوی تخت را بگیر و به سمت بخش برو». تقریبا تمام مسیر را تخته گاز می آمد به طوری که گاهی تخت از حالت تعادل خارج می شد.

 

اپیزود پنجم

به بخش رسیدیم و دوباره بیمار را روی تختش جا به جا کردیم. نیروی خدماتی ای که مشغول نظافت بود، رو به من کرد و گفت هنگامی که بیمار شما کاملا به هوش آید مرخصش می کنند. با این حال به حرف او اتکا نکردم و از پرستار پرسیدم کی مرخص می شود؟ گفت «فعلا چیزی نمی دانم». حدود نیم ساعت به همین منوال می گذرد و من بالای سر او نشسته ام تا کامل به هوش آید. در این مدت حرکاتی عجیب از بیمارم سر می زند. من نمی دانم دقیقا باید چکار کنم. فقط به من گفته اند به او چیزی برای خوردن ندهید. همراه یکی از هم اتاقی هایمان درماندگی مرا می بیند. جلو می آید و می گوید نگران نباش در حالت بی هوشی و هوشیاری است و حرکاتش طبیعی می باشد. یک دختر بچه که می خواهند لوزه او را عمل کنند به تازگی هم اتاقی ما شده است. دختر بچه به شدت ترسیده و بی تابی می کند. یکی دیگر از هم اتاقی هایمان نیز از صبح  برای عمل بستری شده است. او نیز از عمل جراحی می ترسد و حالا که عملش به تاخیر افتاده، ترسش انباشته و بیشتر شده است. همراهش شاکی شده که چرا اینقدر عمل او به تاخیر افتاده؟ پرستار جدید بخش نیز که تازه شیفتش عوض شده به او پاسخ می گوید: «غرغرتان را سر ما پرستارها خالی نکنید. با پزشک او تماس گرفته ام. گفت فعلا مطبم پر است و نمی توانم برای جراحی بیایم. بستری باشد تا برسم». هر از چند مدت از ایستگاه پرستاری صدای فریاد بلند می شود و کسی فراخوانده می شود. من از صبح زود بیدار شده ام و نتوانستم چیزی بخورم. کلافه و خسته شده ام و می خواهم هر چه زودتر از این فضا خلاص شوم. به طرف ایستگاه پرستاری رفتم و گفتم تکلیف ما را مشخص کنید. آن ها که عصبانیت مرا دیدند، پرونده را باز کردند و گفتند، بیمار شما ساعت 18 مرخص می شود.

 

اپیزود ششم

نزدیک ساعت 17 است. به من گفته اند حدود بیست دقیقه بیمارم را راه ببرم. او را مدتی راه می برم. هم اتاقی مان که عملش به تأخیر افتاده بود فراخوانده می شود. ما در این مدت سعی کرده ایم او را دلداری دهیم تا از ترسش کم شود. بیمارم را دوباره روی تخت برگردانده ام. چند جوان آمده اند تا علائم حیاتی او را بگیرند. به نظر کارآموز می آمدند. پزشک او قبل و بعد از عمل در بخش به او سر نزده است. کسی فریاد می کشد همراه فلانی، صندوق. تا آمدم محو شده بود. پرستار گفت به دنبال او به صندوق بروم. او را در مسیر نیافتم اما صندوق را پیدا کردم. کسی در آن نبود. با پرس و جو متصدی آن را پیدا کردم. پرونده بیمارم را به او داده بودند. به طرف صندوق آمد. در راه از من پرسید اسم عملش چیست؟ گفتم نمی دانم. نگاهی به پرونده انداخت و برگه تسویه حساب را به من داد. از او پرسیدم، هزینه ای نباید پرداخت کنم؟ گفت «خیر. بیمار شما بیمه شده تامین اجتماعی است و از آنجا که عملش در بیمارستان تأمین اجتماعی بوده، نیازی به پرداخت هزینه نیست». من راهروها را به طرف اتاق بیمارم قدم می زدم و به این فکر می کردم اگرچه این فضا خشک و بی روح است اما شبح تبعیض گاه و بی گاه در آن پرسه می زند.


سخن آخر

1- به نظرم نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار خیلی سختی باشد که سیستم نوبت دهی ای طراحی کند که در آن بیماری که مثلا مریض است و نای ایستادن ندارد، مجبور نباشد از صبح زود برای گرفتن نوبت مراجعه نماید. بدیهی است که سیستمی که مثلا برای کارگران و کشاورزان طراحی می شود و هوشمند یا غیرحضوری است، نیاز به آموزش دارد.       

2- ما دو نفر آدم مثلا با سواد، به سختی مراحل و فرایند درمان و بخش های مختلف بیمارستان را کشف می کردیم و اطلاعات لازم را به دست می آوردیم. بازیگران ساختار اداری و درمانی بیمارستان چون خود با محیط و فضا آشنا هستند و به صورت روزمره در آن زیست می نمایند، فکر می کنند سایرین نیز باید مانند آن ها هوشمند باشند. به نظرم باید واحدی طراحی شود تا به بیمار و همراهش در بدو ورود اطلاعاتی در خصوص فرایند پذیرش، فرایند درمان، بخش مربوط به بیماری و جراحی فرد، نحوه بستری و نحوه مرخص شدن، هزینه های درمان، نحوه استفاده از سیستم های حمایتی و بیمه، هزینه های آزمایش و ... بدهد.

3- منشور حقوق بیمار در تامین اجتماعی بر این نکته تاکید دارد که اطلاعات باید به نحو مطلوب و به میزان کافی در اختیار بیمار قرار گیرد. اکثر بیماران از عواقب و خطرات احتمالی جراحی شان بی خبرند و همین نکته نیز منشأ بخشی از ترس آنان از اتاق عمل است. این منشور همچنین به احترام به کرامت انسان ها و مخصوصا بیماران اشاره می کند. این که بیمار و همراه او هیچ اطلاعی از زمان عمل، زمان ترخیص و خیلی مسائل دیگر نداشته باشند و پزشک آنقدر آزادی عمل داشته باشد که هر وقت دلش بخواهد برای جراحی و درمان مراجعه نماید، بدون شک با حفظ کرامت بیمار سازگار نخواهد بود. زمان بندی دقیق جراحی های اتاق عمل در طول روز نیز نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار سختی باشد.

4- یک سری از مقولات چون تابلوهای هنری، المان های امید بخش، رنگ آمیزی های متنوع (مخصوصا برای بیماران کودک)، گل ها و گیاهان شاداب و ... حتی اگر جزو تجهیزات پزشکی به حساب نیایند و در فرایند درمان و بهبود بیمار تأثیر مستقیم نگذارند، باز نمی توان از کارکرد معنابخش آنان صرف نظر کرد. به نظرم باید در کنار کادر درمانی هر بخش، چند روان شناس و مشاور نیز وجود داشته باشند تا وضعیت روحی بیماران را بررسی و رصد نمایند و بهبود بخشند.

5- به شخصه به عنوان همراه بیمار گاهی کارهایی را انجام می دادم که حس می کردم باید در شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان نهفته باشد. مثلا هنگامی که بیمار را روی تخت ها جا به جا می کردم یا راه می بردم، بسیار سبک سنگین می کردم که آسیبی به او نرسد اما هیچ گاه مطمئن نبودم که واقعا این کارها به نحو صحیح صورت می گیرد. اگر واحد اطلاع رسانی به بیمار تشکیل شود، می تواند اطلاعاتی در خصوص حقوق بیمار و همراهش و همچنین شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان ارائه دهد.

مهرداد کاظمیان