فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ساختار بوروکراتیک» ثبت شده است

من دانش آموخته جامعه شناسی هستم. در باب توسعه اجتماعی، مبادی و مبانی توسعه سیاسی و همچنین مناسبات ساختار اداری و نسبت آن با توسعه، چه بسا کتاب می خوانم، کمی سخن می گویم و کمتر از آن می نویسم. این خواندن و گفتن و نوشتن، گهگاه مایه دردسر برای خودم و خانواده ام شده است. همین چند وقت پیش در محیط کارم، به جهت ایده هایی که در سر می پروراندم و به خاطر مبارزه برای جامه عمل پوشاندن به آن ها با مقاومت هایی مواجه شده و گرفتاری هایی برایم پیش آمد. هر آینه، این اولین بار نبود و گمان نمی کنم که آخرین بار باشد. بر این اساس، اطرافیان از جهت شفقت و گاه بیم ها و امیدها، توصیه و اصرار می کنند که یا تنها کتاب بخوانم و یا مهاجرت از میهن. لیکن هر چند که سرخورده و دلخور باشم و خسته، چه کنم که ایران را چه بسیار دوست دارم و دلم برای وطن می ثپد؛ و درست به همین خاطر است که نمی توانم صرفا بخوانم و لب بربندم و قلم غلاف.

***

کار بالا گرفته بود و رئیس یکی از اداره های نظارتی، به همکارانم گفته بود که او اصلا به درد کار اداری نمی خورد و باید اخراج گردد. در این زمان، آن دسته از همکارانم که غالبا از طیف سیاسی مخالف دولت مستقر بوده و خود را تحت ستم می دیدند، با من ابراز همدردی نموده و از کیفیت بالاتر سازمان در زمان مدیریت خود و رفقا سخن می گفتند. آن ها همچنین در صورت در دست گرفتن دوباره امور، سازمانی را بشارت می دادند که بر شایسته گزینی و شایسته پروری، پذیرش نقد و نقادی، فراجناحی بودن، کارایی و کارآمدی، امنیت شغلی، آزادی بیان و ابراز عقیده و ... استوار خواهد بود. روزگاری بدین منوال گذشت. من خسته از خسته گی های انباشته ای که از دوران دانشجویی بر من بار گشته بود، دقیقا از همان زمانی که به خواندن صرف خاتمه دادم، گردش ایّام را سپری می نمودم؛ در حالی که هزاران امید قبلی ویران گشته و در کنج ذهن ام، پستوی خاطره ها، بر هم آوار گردیده بود. نمی دانستم این سراب واهی، این نقش اغواگر بر آب، این گرگ و میش خیال، این اُمید لعنتی! این اُمید لعنتی! این اُمید لعنتی! چه زمانی دست از سر من بر می داشت و یا من دست از سر او. ماه ها از پی ماه ها آمد و رفت. آن ها که نوید بهبود اوضاع داده بودند، بر سر کار آمدند. افسوس! که آنچه آن ها وعده داده بودند نیز نم نمک آب رفت و بر باد رفت؛ چونان که دیگران.

***

پائولو فریره در کتاب آموزش ستمدیدگان می گوید: ساخت فکری ستمدیدگان در نتیجه تضادهای درونی که در آن سنگر گرفته اند، نهاد فکری آنان را شکل داده است. آرمان آنان انسان بودن است، ولی در نظرشان انسان بودن یعنی ستمگر بودن. در این وضع، ستمدیگان نمی توانند انسان جدیدی را تجسم کنند که باید در نتیجه جای سپردن ستمگری به رهایی قدم به عرصه هستی گذارد. بدین ترتیب، بسیار نادر است دهقانی که به عنوان مباشر ارتقای مقام یابد نسبت به رفقای سابق خود (دهقانان دیگر) از مالک فعلی ظالم تر نباشد. در واقع، در نظر فریره ستمدیدگان به دلیل اینکه زمینه دیگری جز ستمگری را تجربه نکرده اند و از تضادهای درونی خود رها نشده اند، پس از به قدرت رسیدن، جایگاه و نقش ستمگر را پذیرا شده و آغاز به کارهایی می کنند که ستمگرانِ دیروز می کردند. آن ها دنیای دیگری را نمی شناسند، فقط دنیای ستمگری را تجربه کرده اند، فقط تفاوت اش در این است که حالا باید خود رأس باشند و دیگران مرئوس.

***

یادم می آید هنگامیکه مامان خاتون پس از حاجی بابا پر کشید و رفت و خانه قدیمی و باغ شان فروخته شد، روح من از کودکی پر کشید و به دنیایی دیگر قدم گذاشت. کاری به این و آن دنیا ندارم، فقط آن لحظه که از «آن» کنده و به «این» پرت شدم گویی مفردترین موجود زمین در برابر تاریخی به شدت جبرگرایانه، به هیچی گرفته شده است. این موقعیت تلخ چندبار برای من اتفاق افتاده، مانند روزی که به سربازی رفتم؛ و هر بار که تکرار شده ترس مرا برای موقعیت تلخ بعدی فزونی بخشیده است. برای همیشه ترس انباشته ای با من است که «مانند خوره روح مرا می خورد»، و آن اینکه در آن دم که طیاره به هوا بر می خیزد و برای همیشه وطن را ترک می گوید، آیا اینبار آنقدر قوی هستم که دوام آورم؟ نمی دانم شاید نه. اما این را خوب می دانم که اگر نتوانم بخوانم، بگویم و بنویسم دیگر نمی توانم به «این» زندگی ادامه دهم. «این» زندگی زیر بار ستم، قطعا مرا زنده زنده به سوی مرگ خواهد کشید.

***

نخستین سفرم

با اسبی آغاز شد

- که در جیبم جای می گرفت-

از اتاق تا بالکن.

سفر کوتاهی بود

اما من دریاها را پشت سر گذاشتم

شهرهای پرستاره را

از ابتدای جهان

تا انتهای جهان رفتم

و این سفر

تنها سفر بی خطر من بود

«رسول یونان»

 

 

۰۹ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۲۰
مهرداد کاظمیان

 

انسان امروزی تقریبا یک سوم از زمان زندگی روزمره خود را در محیط کار می گذراند. اگر ذهن مشغولی های پس از آن را نیز در نظر بگیریم، بخش قابل توجهی از حیات ما به فضای کار و حواشی پیرامون آن پیوند می خورد. بدین ترتیب، محیط کاری هر فرد، عرصه ای مهم و غیرقابل انکار از زندگی او را شکل می دهد. از طرفی دیگر، روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری سازمان ها و ادارات دولتی، بنگاه های خصوصی، تعاونی ها، شرکت ها، مؤسسات و ...، سطح توسعه یافتگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک کشور را بازنمایی می کند. بنابراین، بررسی آسیب شناسانه روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری، نظام منافع و مناسبات نفوذ و قدرت در سیستم بوروکراسی می تواند برای ادبیات توسعه کشور راهگشا باشد. این متن نمونه ای تحلیلی می باشد و بر سازمان یا ارگانی خاص انطباق کامل ندارد، بل، تنها وجهی از وجوه و دریچه ای از دریچه های گشوده بر این عرصه را با نگاهی بر آراء هانا آرنت، فیلسوف آلمانی کنکاش می نماید.

 

 

هانا آرنت احساسی نوستالژیک به جهان باستان داشت، آنجا که انسان می توانست آزادانه در حوزه عمومی فعالیت کند و یگانگی و کثرت خویش را تبلور بخشد. از این رو، آرنت آسیب شناس تمدن مدرن اروپایی است. او با نقد لیبرالیسم و سوژه محوری تمدن غربی به دنبال یک آرمانشهر بود. پرسش و دغدغه اصلی آرنت، وضعیت و هستار انسان است. انسان آرنتی، انسانی «عمل ورز» است تا «نظرورز». او انسان را حیوان عمل ورزی می داند که در جهان، هستن را تجربه می کند. در اندیشه آرنت، پراکسیس مقدم بر تئوری یا طرح می شود و آرنت دلبسته به حیات فعال تلاش می کند آن را در مقابل حیات نظری و تأملی زنده کند.

 

 

هانا آرنت سه وجه فعالیت بشر را از هم تمیز داده، که عبارتند از: زحمت یا تقلا (Labor)، کار (Work) و عمل (Action).  

 

 

·        زحمت تمامی کنش هایی را شامل می شود که انسان برای دوام و تداوم بقای خویش انجام می دهد و به تمامی تابع ضروریات و نیازهای زیستی انسان است. آرنت انسان را در این وضعیت، «حیوان تلاشگر» می نامد که همانند حیوانات تابع ضرورت است. در زحمت هدف چیزی جز رسیدن به آسایش و آرامش زیستی نیست. زحمت فعالیتی معنابخش نیست بلکه کنشی است معطوف به جسم و جان و بر این اساس تنها مختص انسان نیست چرا که حیوانات هم تغذیه و تولید مثل می کنند. زحمت ترکیبی از ضرورت و بیهودگی است و دور فاسد تولید و مصرف در آن تکرار می شود.

 

 

·        پس از زحمت و در مرتبتی بالاتر، آرنت کار را قرار می دهد که در آن نیز نسبتی با طبیعت قرار دارد. در کار انسان مواد اولیه و ماده خام مورد نیاز خود را از جهان پیرامون خویش أخذ می کند و با صرف ذوق و خلاقیت و دستکاری در آن، شیء جدیدی تولید می کند که از حیث صورت و ماده از طبیعت اولیه آن متفاوت است. آرنت برای تمایز این نوع فعالیت از دیگر صور کنش انسانی، از اصطلاح «انسان سازنده» بهره می جوید. حاصل کار انسان به این معنا وسایل، ابزارها، صنایع، تکنولوژی، آثار هنری و ... است؛ یعنی چیزهایی که بر طبیعت افزوده می شود. بدین سان، آدمی با کار و کوشش از طبیعت خارج می شود و جهانی انسانی می سازد. بنابراین، کار را می توان فعالیت تمدن ساز بشری تعریف کرد.

 

 

·        آرنت، عمل را عالی ترین نوع فعالیت انسان می دانست. به عقیده وی عمل وجوهی تجربی از زندگی آدمی را در بر می گیرد که با آزادی در ارتباط است و در عمل است که انسان ها خود را به منزله افرادی بی همتا آشکار می سازند. عمل تنها فعالیتی است که مستقیما میان انسان ها جاری است، بدون آن که اشیاء یا مواد در آن دخیل باشند.

 

 

***

 

 

در قلمرو زحمت یا تقلا، هدف رفع نیازهای زیستی، زنده بودن و یک نوع آسایش اولیه زیستی است. تقلا و زحمت از دیدگاه آرنت آغاز و پایان ندارد، یک نوع فعالیت تکراری است. انسان ها در این قلمرو مانند حیوانات تابع ضرورت های زیستی یا طبیعی هستند. شاید به همین دلیل، دیدن صحنه آشغال گردی یک انسان برای ما تأثر برانگیز است؛ انسانی که در میان آشغال ها به دنبال رفع ابتدایی ترین نیاز زیستی خود می باشد. همه ما نسبتا بیش و کم در این قلمرو بوده و هستیم. انسان در قلمرو زحمت پوچ، بی دنیا و بدون قصه است. انسانی که در سطح خورد و خوراک، خواب، لباس، مسکن، پوشاک، کرایه منزل و مانند این ها نگه داشته شود، به یک موجود بیهوده مبدل گشته و دیگر یک انسان نیست بلکه در این قامت تبدیل به یک حیوان خواهد شد. بدین ترتیب، آرنت با تأکید بر عنصر خلاقیت، انسان را وارد قلمرو والاترِ کار می کند. در قلمرو کار هم آغاز وجود دارد و هم پایان. در حالی که محصولات زحمت ناپایدار هستند و زوال می یابند، محصولات کار دارای عمر و دوام بیشتری هستند و اگر چه زحمت با درد و رنج همراه است، در کار نوعی خرسندی و احساس رضایت وجود دارد. اما در عصر مدرنیته امروزی که به سلطه ماشین بر انسان رسیده است، در واقعیت چیزی به اسم کار را به ندرت می توان یافت. و دلیل آن این است که دیگر تفکر خلاقی وجود نداشته و انسان ها صرفا دکمه ها را فشار می دهند. آرنت معتقد است، دنیای مدرن انسان های بیشتری را در قلمرو تقلا و زحمت فرو برده و این همان چیزی ست که گابریل مارسل آن را آفت جهان مدرن می دانست. آفت جهان مدرن بدین معناست که ما در جهان مدرن دائما در حال از دست دادن انسان بودگی خود هستیم. به اعتقاد آرنت فقط در مرحله عمل است که می توانیم بفهمیم انسان بودن به چه معناست. عمل به معنی قصه گویی و سیاست ورزی ست. قلمرو عمل، همان قلمرو سیاست است که ما را تبدیل به انسان قصه گو می کند. عملِ سیاسیِ آزاد همیشه با دو چیز رابطه داشته است: یکی تولد و دیگری مرگ. وقتی انسانی در جهان متولد می شود، یعنی قصه تازه ای در حال خلق شدن است. تولد هر کودک یعنی آغازگری. به عنوان مثال، می توان پرسید، چرا در عصر حضرت موسی به دنبال کودکی می گشتند که گفته می شد شاید پادشاه شود؟ و دستور دادند آن کودک را پیدا کرده و بکشند؟ به دلیل اینکه تولد هر انسان به معنای این است که یک قصه گو متولد شده است و به همین دلیل است که حاکمان از کودکان می ترسیدند؛ در واقع، حاکمان از انسان های آغازگر می ترسیدند. از انسان هایی که می خواهند راه تازه ای نشان دهند. از انسان هایی که حرف تازه ای دارند. بدین صورت است که آرنت می گوید سیاست را پیش آدم هایی پیدا کنید که آغازگر هستند. از دیدگاه آرنت عمل یعنی آغازگری که پیوندی جدی با آزادی دارد. انسان های آغازگر، انسان هایی هستند که آزادند. انسان هایی هستند که آغاز دارند اما پایان ندارند و کنترلی بر اندیشه آن ها نیست. و اما عمل و سیاست همچنان در پیوند با مرگ است. زیرا آرنت معتقد بود، انسانی که بر این آگاه است که می میرد، باید به سراغ راه حلی رود که یونانی ها برای مردن داشتند: جاودانه شدن. و این جاودانگی با شعر گفتن با قصه گفتن و با خلق محصولات تازه رخ می دهد. به همین دلیل، قلمرو سیاست و قصه گویی بر عکس زحمت و کار است: آغاز دارد اما پایان ندارد.

 

 

***

 

 

سیاست گذاری های دولت در سال های اخیر، عملا کارکنان را بیش از پیش در قلمرو زحمت و تقلا فرو برده است. آئین نامه های مربوط به استخدام افراد به صورت قراردادی، پیمانی، آزمایشی و ... و تحت الشعاع قرار دادن امنیت شغلی آنان و همچنین قدرت گرفتن اداره های نظارتی از یک سو و به نابودی کشاندن انجمن های صنفی و سندیکاهای کارگری از دیگر سو به این وضعیت دامن زده است. همه ما در واقع آشغالگردهایی شده ایم که صرفا به دنبال رفع نیازهای زیستی اولیه خود هستیم، با این تفاوت که کت و شلوار به تن می کنیم و با پرستیژ و ظاهر فریبنده تری در قلمرو زحمت دست و پا می زنیم؛ اما باطن یک چیز است: انسان هایی که تنها برای رفع ابتدایی ترین نیازهای زیستی تقلا می کنند و باید دهان شان را ببندند تا از این حق خود نیز محروم نشوند. این آدم ها در بدو ورود گزینش می شوند تا مبادا انسان های قصه گو وارد ساختار شوند. و اگر احیانا تعدادی از این مرحله عبور کرده و وارد سیستم شدند، اداره های نظارتی کاملا آماده اند تا هرگونه آغازگری و قصه گویی را در نطفه خفه کنند. هر کس که دهانش را ببندد، قصه ای روایت نکند و آغازگری نداشته باشد به راحتی رسمی شده، ارتقاء پیدا می کند و در ساختار بالا و بالاتر می رود. اما آن ها که خلاقیت داشته، حرف تازه ای برای گفتن دارند و آمده اند تا روایت گری خود را آغاز کنند، به تدریج منزوی شده و از سیستم حذف می شوند. این موضوع به کارکنان ختم نمی شود بلکه دامان استادان دانشگاه، معلمان، کارگران و افراد شاغل در بخش خصوصی را نیز به سوی خود کشیده است. دیگر کسی قصه نمی گوید، دیگر کسی آغازگری نمی کند، دیگر کسی طرحی در نمی اندازد. همگی در تقلا و زحمت فرو رفته ایم و کارهای تکراری روزمره را به پیش می بریم. همانگونه که هانا آرنت می گوید، «عصر مدرن، عصر جامعه توده ای ست که در آن جامعه به مفهوم جدید آن ظهور خواهد کرد و حیوان تقلا کننده بر انسان صاحب اندیشه و کنش پیروز خواهد شد. از سوی دیگر مدرنیته عصر اراده بوروکراسی و ظهور توتالیتاریسم، خشونت و ارعاب است. وی معتقد است که مدرنیته فضای عمومی کنش و سخن را به نفع دنیای خصوصی و منافع خصوصی نادیده انگاشته است. مدرنیته عصر زوال انسان به عنوان حیوان سیاسی است، عصر نابودی سیاست و عمل و عصر نابودی تکثر و آزادی است».

 

 

 

 

 

پی نوشت:

 

 

چندی پیش یکی از انسان های قصه گو از سیستم اداری یکی از سازمان های دولتی خارج شد. این متن را تقدیم می کنم به آزادگی منش او. شاید روزی بتوانم قصه او را بازگو کنم. به امید آن روز.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع:

 

 

Villa, Dana, (2000), HANNAH A RENT, Cambrige up, Londan

 

 

آرنت، هانا، انقلاب، ترجمه فولادوند، تهران (۱۳۶۱)

 

 

انصاری، منصور، هانا آرنت ونقد فلسفه سیاسی، تهران (۱۳۷۹)

 

 

احمدی، بابک، هایدگر و تاریخ هستی، تهران (۱۳۸۱)

 

 

بردشا، لی، هانا آرنت، ترجمه دیهیمی، تهران (۱۳۸۰)

 

 

فولادوند، عزت الله، خرد در سیاست، تهران، (۱۳۷۷)

 

 

سخنرانی دکتر مصطفی مهرآئین (1398) به مناسبت روز کارگر.

 

 

 

 

 

 

 

 

۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۵
مهرداد کاظمیان

 

«بنا به اندیشه سیاسی اسلاوی ژیژک، حکومت های ایدئولوژیک دو گونه دشمن دارند: یکی کسانی که ایدئولوژی را خیلی جدی می گیرند و معتقدند باید صفر تا صد آن را رعایت کرد و دوم گروهی که کاملا ایدئولوژی را رد می کنند و به مخالفت مستقیم با آن می پردازند. حکومت های ایدئولوژیک کسانی را دوست دارند که در میانه قرار می گیرند. کسانی که ایدئولوژی را به طور جدی اجرا نمی کنند و در مخالفت با آن هم خیلی جدی نیستند». من می خواهم با تأسی از این مقوله از اندیشه سیاسی ژیژک، بخشی از ساختار اداری کشور را تحلیل نمایم. هر آینه، پر واضح است که این یک نمونه تحلیلی خواهد بود و شاید بر هر ساختاری کاملا منطبق نیفتد.

 

اگر مجموعه قوانین، قواعد و مقررات اداری را به مثابه ایدئولوژی در انگاره های ژیژک در نظر بگیریم، ساختاری سازمانی که بر پایه ای غیر از شایسته سالاری و شایسته گزینی بنا نهاده شده باشد، دو گونه دشمن خواهد داشت: اول، کسانی که قوانین و مقررات را بسیار جدی می گیرند و بر اجرای تام و تمام آن تأکید دارند. و این بدین دلیل است که اگر قوانین خیلی جدی گرفته شود، مشروعیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و بنابراین آئین نامه ها و مقررات باید وجود داشته باشد اما کسی نباید تا بدین حد آن ها را به جدّ پیگیری نماید. آن ها صرفا زینت بخش سیستم هستند و مایه اعمال قدرت و نه بر علیه قدرت. این ها کسانی هستند که در هر حوزه به دنبال اجرای کامل قوانین و مقررات بوده و معتقدند تمامی ارکان ساختار باید در برابر قوانین و مقررات پاسخگو باشند. در حالی که چنین سیستمی اینگونه جدی گرفتن کامل را نخواهد پذیرفت. دوم، کسانی که قوانین و مقررات و نظم موجود را تماما رد می کنند. و این بدین دلیل است که در اینصورت موجودیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و همچنین موجودیت قدرتی که به وسیله انتخابِ گزینشیِ مقررات، اعمال می گردد. اینها کسانی هستند که مثلا فکر می کنند اگر ساختار بر قوانین و مقررات انطباق کامل ندارد، آن ها نیز می توانند سر وقت سر کار نیایند، نامه های اداری را پاسخ نگویند، در جلسات حضور نیابند، در ساعات اداری امور غیر اداری خود را پیگیری نمایند و ... . در حالی که ساختار نادیده گرفتن تام و تمام را نیز تاب نمی آورد.

 

بدین ترتیب است که ساختارهای اداریِ ویژه پرور و حامی گزین، میان مایگان را خواهند پسندید. انسان های میانه ای که هر جا ساختار بخواهد قوانین و مقررات را جدی گرفته و هر کجا ساختار تشخیص دهد، از جدی گرفتن آن ها صرف نظر می کنند. میان مایگان در ساختار اداری به تجربه می آموزند که چگونه در هر مهلکه ای راه میانه را جستجو کرده و بیابند. آن ها به تدریج خواهند آموخت که چگونه می توان نان را به نرخ روز خورد. بنابراین، توسعه اداری و در نتیجه توسعه کشور دو دشمن اساسی خواهد داشت: اول بی مایگان (کسانی که قوانین و مقررات را کلا جدی نمی گیرند) و دوم میان مایگان.

 

 

 

پی نوشت:

این متن با الهام از تحلیل مصطفی مهرآیین نوشته شده است.

 

 

 

۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۵
مهرداد کاظمیان

تنها اندک زمانی پس از انتخابات ریاست جمهوری 96، موضوع گردش نخبگان و به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی کشور به بحثی داغ و با حواشی خاص خود مبدل شد. رئیس جمهور منتخب اما با آرامش و لبخند به مردم اطمینان می داد که پای شعارهای انتخاباتی خود ایستاده است و امیدها را به ناامیدی نخواهد کشاند. «بر اساس تصویب نامه شورای عالی اداری، باید تا پایان برنامه ششم توسعه (یعنی تا 1400 ه.ش) نسبت مدیران زن در پُست های مدیریتی به 30 درصد افزایش یابد». من در همان حوالی در یک گفتگو با فعالان دانشجویی بر اساس ساختار حاکم بر سیستم اداری کشور استدلال کردم که با چنین مکانیسمی فرایند به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی به کاریکاتوری تلخ از عدالت سنی و جنسیتی در سیستم اداری دامن خواهد زد. آن زمان اشاره کردم که ساختار اداری کشور متصلب تر از آن است که اقشار حاشیه ای را در خود جای دهد و بر همین مبنا معتقد بودم باید اصل را بر سیاست های شایسته سالار برای گزینش بدنه مدیران نوین بنا نهاد. بدین گونه در ساختاری شایسته گزین خود زنان و جوانان راه شان را به بدنه مدیریتی کشور هموار می ساختند. اما متأسفانه سیاست گذاری ناقص در اندک زمانی همه جا را فرا گرفت. استان های کشور یکی پس از دیگری در واگذاری مناصب مدیریتی به زنان و جوانان گوی سبقت می ربودند. سیستان و بلوچستان با نرخ رشد بی سابقه در واگذاری مناصب بر سر زبان ها افتاد. جام جم آن لاین در 6 اردیبهشت 96 ستایشگرانه می نویسد: «چند سالی است که استان محروم سیستان و بلوچستان دارد خود و ظرفیت هایش را به رخ همه می کشاند. یکی از این ظرفیت ها مربوط به منابع انسانی و حضور پر رنگ خانم های این استان در صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی است که در یکی دو سال اخیر سیستان و بلوچستان را به استان رکورددار انتصاب و انتخاب مدیران زن در کشور تبدیل کرده است». اما تنها پس از گذشت یک سال اینجا (yon.ir/ishlr) گزارش همشهری در 5 خرداد 97 را بخوانید که چگونه ساختار در برابر پذیرش زنان مقاومت کرده و به تدریج آنان را از چرخه تصمیم سازی و بدنه مدیریتی حذف نموده است. آذر منصوری، فعال امور زنان در این رابطه می گوید: «با توجه به این نکته که سیستان و بلوچستان در موضوع مشارکت زنان در مناصب مدیریتی و مشارکت زنان در انتخابات به‌عنوان نمادی روشن در کارنامه دولت یازدهم و دوازدهم مطرح بوده، برکناری و تغییر مدیران زن که اتفاقا بسیاری از آن ها عملکرد مثبتی داشته اند، با سیاست‌های مدیریتی دولت مغایرت دارد؛ البته این روند متأسفانه در بسیاری از استان‌های دیگر هم آغاز شده است». این روند تنها مربوط به زنان نشد، بلکه جوانانی که بر روی این موج، پُست های مدیریتی گرفته بودند نیز به تدریج کنار گذاشته شدند.

استان خراسان شمالی نیز به سان استان های دیگر مسیری مشابه پیموده است. در پسا انتخابات تب انتصاب زنان و جوانان بالا گرفت. کارگروهی با عنوان «بانوان موفق» برای شناسایی و به کارگیری زنان شکل گرفت. از میان جوانانی که به آنان وعده گردش نخبگانی داده شده بود، تنی چند به پُست های رده بالا دست یافتند؛ همان هایی که در سر سودای تحول داشتند و توسعه. اما به تدریج شاخصه ها و ویژگی های دستگاه اداری مقاومت هایی از خود نشان داد. عوامل بسیاری باید در کنار هم می نشست تا زنان و جوانان از بدنه مدیریتی کنار گذاشته شوند، اما یکی از مهمترین عوامل به فرایند آغاز آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس مربوط می شود. هر دوره، اکثر نمایندگان با نزدیک شدن به انتخابات مجلس در فرمانداری ها، بخشداری ها و سازمان های مهم، مهره های نزدیک به خود را جایگزین می نمایند. مهمترین عامل ابقاء برای یک نماینده مجلس، حامی گزینی و ویژه پروری می باشد. بدون شک، آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس نمی توانست زنان و جوانان تازه به قدرت رسیده را تاب آورد. آنان نه بر اساس حامی گزینی که بر اساس مطالبات عمومی پس از انتخابات ریاست جمهوری سر کار آمده بودند. بنابراین، منافع هم راستایی با نمایندگان مجلس نخواهند داشت. می توان تضاد منافع بین آنان با نمایندگان مجلس را با توجه به ابعاد روان شناختی، جامعه شناختی، فرهنگی، پژوهش های نسلی و ... نیز مورد تحلیل قرار داد. بدنه فرسوده مدیریتی به نوعی محافظه کاری مزمن مبتلا شده است که مناقشه با نمایندگان مجلس و به خطر انداختن پُست و جایگاه اداری در آن جایی ندارد. فرا روی آن، جوانانِ جسورتر، شجاع تر، مستقل تر و با قدرت ریسک بالاتر هستند که هیچ تمایلی به قرار گرفتن در دایره خودی های نمایندگان مجلس ندارند. بر اساس تفاوت هایی از این دست، زنان و جوانان نمی باید در ساختار اداری بر اریکه جایگاه های دارای قدرت و نفوذ تکیه زنند ...

ادامه دارد


۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۴
مهرداد کاظمیان

در یکی از دانشگاه هایی که به آنجا رفت و آمد دارم، دو کتابخانه و در کل حدود 17000 جلد کتاب وجود دارد. اگر به طور میانگین ارزش هر کتاب را 20000 تومان در نظر بگیریم، در این دو کتابخانه حدودا 340 میلیون تومان کتاب وجود دارد. آنگونه که حساب کرده ام دو کتابدار این دانشگاه با سهمیه ها و مزایایی که می گیرند، سالیانه بیش از 100 میلیون تومان حقوق دریافت می کنند (به عنوان مثال یکی از آن ها با توجه به سهمیه ای که دارد، معادل دکتری حقوق و مزایا دریافت می نماید). حال اگر طرح «کتابخانه باز» اجرا شود و بر فرض محال سالانه حدود 30 درصد از کتاب ها به کتابخانه بازگردانده نشود، پس از 3 سال و 4 ماه می توان تمامی کتاب ها را با مجموع حقوق و مزایای دو کتابدار جایگزین کرد. مسئولان می گویند چند سال پیش، در یکی از دانشکده ها طرح بوفه باز با موفقیت تام اجرا شده است. بدین ترتیب که هر کس اقلام مورد نیازش را از بوفه برمی داشته و مبلغ آن را درون صندوق می گذاشته است و به همین دلیل از فرض محال استفاده کرده ام.

با این وجود، در بدبینانه ترین حالت (به لحاظ تصمیم گیری معطوف به عقلانیت سازمانی) اگر سالی 30 درصد از کتاب ها پس داده نشود:

1) آنچه به غارت رفته کتاب است. این می تواند همسوترین دزدی دنیا با روند نیل به توسعه باشد.

2) کتاب ها به جای آنکه در قفسه های کتابخانه خاک بخورد، در خوابگاه ها و کلاس های درس بین دانشجویان و استادان رد و بدل می شود و موجب ارتقاء اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی خواهد شد.

3) نگهداری از اندک کتاب های کمیاب و مرجع را می توان به گروه های دانشجویی علاقه مند و داوطلب سپرد.

4) کتاب های تازه نشریافته در بازه زمانی کمتری جایگزین کتاب های قدیمی تر می شود و کتابخانه به روز می ماند.

5) در این زمانه کم اقبالی به کتاب، این فرایند می تواند ناخودآگاه عطش به داشتن و خواندن کتاب را بیشتر نماید و حس مسئولیت پذیری و تعهد را ارتقاء دهد.

 

پی نوشت:

من می بایست با مثالی فربگی و ناکارآمدی سیستم اداری کشور را برای کسانی توضیح می دادم و این متن صرفا بدین منظور نگاشته شده است و هیچ قصد و نیت دیگری ندارد. وقتی می گویند نظام اداری کشور فربه و ناکارآمد گردیده و نظام تدبیر و سیاست گذاری مستأصل مانده است، دقیقا از چنین رخدادهایی به ظاهر بدیهی سخن می گویند. هنگامی که می گویند از بافت و ساختارِ مدیریتیِ فرسودهِ داخلی بیش از دشمنی دشمنان خارجی آسیب دیده ایم، دقیقا این چنین سبک های مدیریتی مد نظر است که تدبیر در آن جایی ندارد. ساختار اداری کنونی کشور نیاز به اصلاحات اساسی دارد. هیچ معجزه ای برای برون رفت از بحران ها در کار نیست. ساختار و سیستم اداری کشور ظرفیت چندانی برای تعدیل بحران ها نخواهد داشت، مگر آنکه به اصلاحات اساسی تن در دهد.


۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۳۹
مهرداد کاظمیان

فقدان عدالت خدمات پزشکی در کشور به ناچار بار دیگر من و خانواده ام را عازم مشهد ساخته بود؛ آن هم به قصد دیدار پزشکی که هیچگاه حاضر نبود دست کم ده تا بیست دقیقه از وقت گرانبهایش را در اختیار ما بگذارد و کمی ابعاد موضوع را بگشاید. هر بار با ابهام بیشتری باز می گشتیم و من ساعت ها در گوگل به دنبال نشانه ها و تبیین هایی بودم و البته کمی امید و دلگرمی. او بسیار آرام حرف می زند و لهجه بدی دارد و من نیز فوبیای عجیبی گرفته ام که نکند سخنِ مهمی بگوید و من متوجه نشوم و از او خواهش کنم جمله اش را تکرار کند. مادرم می گوید گرچه بداخلاق است و نسبتا بی ادب اما در این عرصه حرف اول را می زند و ارزشش را دارد. نمی دانم چگونه هر بار مرا قانع می کند تا دوباره پیش او برویم و نمی دانم این کابوس تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟

 

اپیزود اول

سفر را آغاز کرده ایم. هوا به شدت گرم است. متصدی جایگاه سوخت با چهره ای بسیار بی تفاوت و با ایماء و اشاره اتومبیل ها را هدایت می کند. اگر منظورش را متوجه نشوی، عصبانی می شود و سوتِ اعتراضیِ دو انگشتی می زند. سه نفری با هم مشورت کردیم تا حدس زدیم مرادش از این حرکات چیست! خوشبختانه درست متوجه شدم. منظورش این بود که سر و ته در جایگاه قرار بگیرم، تا منتظر نمانده و کار سریع تمام شود. راننده ای از آن طرف می آید و سرنشینانی را که در اتومبیل های دیگر مانده اند به بیرون از جایگاه فرا می خواند. سر من هم غُر می زند که چرا به حرف متصدی گوش داده و سر و ته وارد شده ام. راست می گوید کار خطرناکی کرده ام. کارمان تمام شده و تقریبا با هم از جایگاه خارج می شویم. با اشاره مرا نگه داشته و می گوید، به اتفاق پیش رئیس جایگاه برویم و عدم رعایت موارد ایمنی توسط متصدی و همچنین اینکه مبالغ را به طرف بالا گرد می کند و بقیه پول را پس نمی دهد، گزارش دهیم.

 

اپیزود دوم

ناگهان دیدم اتومبیل پلیسی که آنطرف جاده مقابل ما ایستاده، پشت سر هم چراغ می دهد. نزدیک تر که شدیم یک دست از پنجره اش بیرون آمد و دستور توقف داد. من حدود چهار دقیقه ست که منتظرم اما کسی نمی آید. در این مدت اتومبیل های دیگری نیز متوقف شده اند. متوجه شدم که جناب سروان فریاد می کشد که چرا نمی روم. گفتم وظیفه شماست که تشریف بیاورید. گفت اگر بیایم اتومبیلت را به پارکینگ منتقل می کنم. اما من تخلفی نکرده ام. چند راننده دیگر آمدند و گفتند ارزش ندارد وقتت را تلف کنی، بیا برویم. پیش او رفتم. اسمش را از روی اِتکت لباسش خواندم. عصبانی بود از اینکه در اتومبیلم منتظر او بوده ام. اما زمانی که اسمش را خطاب کردم و گفتم که از او شکایت می کنم، کوتاه آمد و مدارکم را سر سری نگاهی کرد و پس داد. هنگامی که با راننده های دیگر به طرف دیگر جاده آمدیم، یکی از آن ها در حالیکه حقوق شهروندی را برایمان توضیح می داد، از ما خواست تا هر یک از ما با شماره تلفن 197 تماس بگیریم و موضوع را گزارش کنیم.

 

اپیزود سوم

کار ما تقریبا تمام شده است، البته کار آقای دکتر؛ کار من، کار ما تازه آغاز شده است. روز بعدش داریم از مشهد به سمت بجنورد خارج می شویم. تعطیلی ست و هوا نسبتا خوب. ترافیک سنگینی حاکم است. اولش از اینکه به اتومبیل های اطراف نگاه و مخصوصا با کودکان ارتباط برقرار کنیم، لذت می بردیم؛ یک نوع بازتولید حس همبستگی و تلاش برای زنده نگه داشتن سرمایه اجتماعی. اما رفته رفته همگی کاسه صبرمان لبریز می شود. برخی از اتومبیل ها انداخته اند توی شانه خاکی و در حالیکه کنترل شان را از دست داده اند، از هر روزنه ای می خواهند عبور کنند. برخی دیگر با آن ها لجبازی کرده و جلوی آن ها را خالی نمی کنند تا به آنان بیاموزند که به حقوق دیگران احترام بگذارند. خلاصه فضا پر از تنش و تشنج شده بود. با خود می اندیشیدم، دولتی که مالیات می گیرد تا خدمات عمومی ارائه کند، کجاست؟ در اینگونه فضاها بر اساس انگاره های نظریه انتخاب عقلانی، منافع کوتاه مدتِ شخصی به سرعت وارد عمل شده و بر علیه مصالح عمومی طغیان می نماید. زمانی که منافع شخصی تک تک بازیگران به کار افتد عملا همگان آسیب و هزینه خواهند داد. به عنوان مثال، اگر هر کس بر اساس منفعت شخصی اش قصد کند هر جا روزنه ای دید وارد شود و خط خود را تغییر دهد تا زودتر برسد، همه خطوط قفل شده، بی نظمی حاکم گشته و همگان حتی خود او هزینه خواهند داد. باید ساختاری منسجم، نهادی قدرتمند، نظارتی بیرونی به همراه کنترلی به شدت درونی وارد عمل شده و منافع فردی را مهار نماید. من به طرز فجیعی منتظر چنین نیروی نویدبخشی بوده ام. انتظارم به آستانه تحمل ناپذیری رسیده بود تا اینکه صدای چند جوان خوش تیپ در فضا طنین انداز شد: «آقا بین خطوط حرکت کن. جون مادرت برو بین خطوط. برادر بین خطوط بری هممون زودتر می رسیم. داداش هی خطتو عوض نکن. یه خطو بگیر برو تا ترافیک روان بشه». در کسری از ثانیه هیستری وار توصیه هایشان همه جا را فراگرفت. سرنشینان همه اتومبیل ها به یکدیگر گوشزد می کردند و از مزایای حرکت بین خطوط برای روان شدن ترافیک می گفتند. کم کم سرعت مان بیشتر شد و راه افتادیم.  

 

سخن آخر

یکی از کارکردهای دولتِ مدرن ارائه خدمات عمومی ست. خدماتی که حتی افراطی ترین کسانی که معتقد به کوتاه شدن پای دولت از بازار، مالکیت فردی، عرصه خصوصی زندگی شهروندان و ... هستند، نیز آن را پذیرفته و ضروری دانسته اند. حقوق شهروندی، امنیت، بهداشت، آموزش، فراغت و ... از این دست خدمات می باشند و خود اصلاح گری، پالایش و نظارت از مهمترین ارکان ارتقاء کیفیت در میدان ارائه خدمات عمومی است. این روزها در جامعه ما استیصال نهادی، ضعف نظام تدبیر، بدنه فرسوده مدیریتی و ناکارآمدی نظام سیاست گذاری به شدت کیفیت ارائه خدمات عمومی و از آن مهمتر سیستم های نظارتی را فلج نموده است. من به عنوان جامعه شناسی ساختارگرا، همیشه بر اولویت اصلاح ساختارهای کلان، به عوض تأکید بر فرهنگ سازی در کنشگران سطح خُرد، ایمان داشته ام. اما در آن مقطعی که روند تغییر و تحولاتِ توسعه، آدمی را بالکل از اصلاحات اساسی ساختاری ناامید می کند، پرفورمنسِ همراه با تعهدِ کنشگرانِ سطح خُرد بذر امید را در انسان زنده نگاه می دارد. به یُمن گسترش فضاها و شبکه های اجتماعی مجازی، حلقه های نظارتی و ساختارهای ضد فساد در جایی خارج از بدنه بوروکراتیک کشور شکل گرفته است. می توان در کنار ناامیدیِ مقطعی از اصلاحات اساسی در سبک های حکمرانی به آن ها امید داشت و با آن ها همراه بود.   

۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۱۲
مهرداد کاظمیان

راستش من ناخرسند بودم از اینکه حرف، حرف خودش است. همکارانم می گفتند تازه از فضای آکادمیک آمده و با سیستم اداری خو نگرفته ام. اما ته دل شان آن ها نیز از این رفتار غیر دموکراتیک ناراضی بودند. در فضاهایِ فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، قُر می زدند. من در خصوص هر تصمیم گیری استراتژیک و حساس، «سوابق اداری، آئین نامه ها، اسناد بالادستی و خلاصه هر آنچه را که بود، مطالعه می کردم. تجربه کشورهای پیشرو و سازمان های موفق را بررسی نموده و در صورت نیاز با متخصصان دانشگاهی، سمن ها، نمایندگان بخش خصوصی و کلیه ذینفعان مذاکره و گمانه زنی می کردم. بر مبنای آن ها متنی سیاستی می نوشتم و به جلسه می بردم. تصمیم داشتم بعد از اجرای سیاستگذاری نیز ارزیابی های تأثیرات را با کمک اداره های نظارتی انجام دهم». اما او اقتدارگرا و خود رأی بود. او در جلسات هر چند نظر همه کارشناسان را می شنید اما در نهایت آراء خود را دیکته، صورتجلسه و اجرا می نمود. در زمان هایی که رأی گیری صورت می گرفت نیز سایرین می ایستادند تا او نظرش را اعلام کند و سپس آن ها نیز اگر دستش را بالا برد، تأیید می کردند. ایامی گذشت، ارتقاء گرفت، جایگاه بالاتری کسب نمود و در نتیجه از اینجا به محل کار جدیدش منتقل شد. انگار به یکباره روح دموکراسی در کالبد سیستم اداری کوچک ما دمیده شد. هیچ کس حتی سعی نکرد خوشحالی اش را پنهان کند. او هر چند در نیلِ به توسعه، ساخت و سازی و تک بعدی بود، اما به هر حال دستاوردهای بزرگی داشت. همه اما در شور و شعف غرق بوده و وعده تغییر و تحول می دادند. برای کلیه امورات حتی جزئی ترین و کوچکترین آن ها جلسات متعدد برگزار و بدنه مدیریتی نظر تک تک کارشناسان و حتی نیروهای خدماتی را جویا می شد. بر روی مشارکت حداکثری کارکنان در برنامه ها تأکید و برای ایده ها و نظرات خلاقانه فراخوان داده شد. این محل کار آرمانی و دموکراتیک برای کارکنان سایر سازمان ها وسوسه برانگیز شده بود. روزگاری نیز بدین منوال گذشت. در فقدان بدنه مدیریتی مقتدر، بخش های مختلفی سر بر آورده و از قدرت سهم خواهی نمودند. هر چند نفر بر اساس منافع مشترک دور هم جمع شده و دار و دسته ای راه انداخته بودند. اداره های نظارتی از یک سو و واحدهای اداری- مالی از سویی دیگر در طراحی و اجرای برنامه ها جهت دهی و نفوذ داشتند. کار تا جایی بالا گرفت که کوچکترین تصمیم ها که کسی شکی در ضرورت اجرای آن نداشت، آنقدر بین منافع گروه های مختلف چرخ می خورد تا به لحاظ زمانی از رده خارج می شد. برای اجرای یک مراسم ساده، جلسات متعددی برگزار شده و دست آخر به دلیل عدم اجماع طرف های ذینفوذ مراسم لغو می شد. جلسات تصمیم گیری به میدان هایی برای تسویه حساب های باندی بدل شده بود و اقدامات توسعه ای هر طرف (هر چند سایر طرف های درگیر به ضرورت و کیفیت آن ایمان داشتند) با تخریب طرف های دیگر نیمه کاره رها می شد. همگی خسته شده بودیم. فضای شبه دموکراتیک بدون حاکمیت قانون و اقتداری مرکزی آفت زده شد. حالا دیگر در فضاهای فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، همگی می گفتند: «کاش او برگردد و حرف اول و آخر را بزند». اما من حالا دیگر می دانستم، هر کدام شان به تنهایی توسعه را به یغما می برد. باید به دنبال طرحی جامع بود.

***

در هفته ای که گذشت یکی از دانشجویان پرسید: چرا مردم در اعتراضات دیماه شعار «رضاشاه روحت شاد» سر می دادند؟ با جمله ای از فوکویاما پاسخ او را دادم: «در بسیاری از کشورها دموکراسی به این دلیل تهدید می شود که دولت یا بسیار فاسد یا در انجام وظایف خود خیلی ناکارآمد است. در چنین شرایطی مردم وجود یک مقام مسئول قدرتمند را آرزو می کنند- دیکتاتور یا نجات دهنده ای که به چرندگویی سیاستمداران پایان داده و در عمل کارها را پیش ببرد». زمانی که سطح مناقشه بین افراد صاحب نفوذ و قدرت که خود را در حکمرانی دخیل می دانند، بالا می گیرد عملا اقدامات توسعه ای به حال تعلیق در می آید. در این موقعیت مناقشه بر سر کوچکترین مسائل چون رفتن بانوان به ورزشگاه و برگزاری کنسرت تا بزرگترین مسائل سطح کلان چون جهت گیری سیاست خارجی و سرمایه گذاری خارجی اقتصادی بین طرف های درگیر وجود دارد. نظام تدبیر راکد مانده و مردم خود را در بی عملی نخبگان سیاسی گرفتار می یابند. هیچ امید و اعتمادی به روند توسعه وجود ندارد. در اینجاست که خودآگاه یا ناخودآگاه دیکتاتور فراخوانده می شود، برای امید به پویایی. برای فرار از موقعیت کنونی. در واقع، در ابتدا باید دولتی مقتدر وجود داشته باشد تا بعد بتوان به وسیله قانون یا دموکراسی او را محدود و پاسخگو کرد و اقتدارش را رام نمود. دموکراسی بدون حاکمیت قانون و دولتی مقتدر به توسعه پایدار ختم نخواهد شد.

 

پی نوشت:

- متن حاضر برای نفی دموکراسی یا طرفداری از دولت تنظیم نشده است. نیل به توسعه سه بُعد اصلی دارد: «دولت مقتدر، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک». بررسی تطبیقیِ تجربهِ کشورهای مختلف نشان داده است، جوامعی که قبل از وجود دولتی مقتدر به دموکراسی رسیده اند، از آسیب های دموکراسی ای که به ویژه پروری و قبضه دولت منجر شده، ضربات سهمگین تری خورده اند (مانند ایتالیا و یونان) تا دولت های اقتدارگرا. در عوض جوامعی که دولت اقتدارگرا داشته اند (مانند چین و پروس)، توانسته اند با شتاب رو به توسعه روند. بهترین حالت اما در رشد متوازن و همزمان سه بُعد بوده است (مانند دانمارک). (مثال ها از فوکویاما، 1396).

- در منزلگاه زوال سیاسی، دولت مستقر و دولت در سایه، دولت بی تفنگ و دولت با تفنگ، دولت مشروع و دولت رانتی همه با هم سقوط می کنند. آنجا دیگر تفکیکی در کار نیست.

- زوال سیاسی صرفا حاکمیت را با خود نمی برد. هیچ بهار عربی به تابستانی پرمحصول برای توسعه نرسیده است. هیچ جایی با دخالت یا حمایت آمریکا یا هر کشور خارجی دیگری به توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نرسیده است. در پیکره تاریخی که آیندگان به قضاوتش می نشینند، همه ایران یعنی حاکمیت، دولت، گروه های سهم خواه و ما مردم همگی با هم تقاص خواهیم داد.

   


۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴
مهرداد کاظمیان

- باور عمومی بر این بوده که انتصابات در پُست های کلیدی استان مانند معاونت های استانداری، مدیر کل ها، رؤسای دانشگاه ها و ... معمولا سیاسی است. در انتصابات سیاسی کسانی که در ستادهای فرد پیروزِ انتخابات نقش های سطح بالا داشته اند، بخت بیشتری دارند. در اینگونه انتصابات، انگاره «هزینه دادن» برای جناح همسو بسیار کلیدی است. اینکه فرد در بین جریانات همسو، به هزینه دادن شهره باشد. حالا هزینه دادن می تواند نگرفتن پُست درموسمِ جریان رقیب باشد یا یک سخنرانی جنجالی دردسرساز یا مثلا حضور در ستاد انتخاباتی. دیگر کسی به کیفیت یا دلایل چنین هزینه هایی یا شایستگی ها و صلاحیت های حرفه ای فرد کاری ندارد، صرفا همین که به این شهره باشد کافی ست.

- البته گاهی اوقات مسأله به این سادگی ها نیست. برخورد منافع و فشارهای نمایندگان مجلس، بده بستان های نمایندگان و استاندار، زد و بندهای احزاب سیاسی، فشار گروه های پرنفوذ سازمان مربوطه و البته در سال های اخیر با ضریب تأثیر پایین تر، فشار فعالان مدنی در این انتصابات نقش دارند. بدین ترتیب، کسی که مثلا می خواهد مدیر کل شود، هزار چرخ می خورد و با افراد بانفوذ چانه زنی می کند و بعضا جایگاه های کلیدی و معاونت های سازمانش را قبل از اینکه انتصاب شود، بین گروه ها تقسیم می کند و وعده و وعید می دهد تا بتواند آن را به دست آورد. معمولا افرادی که شایستگی دارند در این بازی ها وارد نمی شوند و عطایش را به لقایش خواهند بخشید. گردش نخبگان، در این سطح بسیار پایین است.

- در این بین، افرادی که در دوره های قبل پُست های مدیریتی داشته اند و حتی در دوره اخیر نیز نقش برجسته ای در ستادها ایفا نکرده اند، بخت بالایی دارند (این افراد معمولا پس از تجربه یک دوره پُست کلیدی به محافظه کاری روی آورده و با احتیاط بیشتر و در سایه در انتخابات مشارکت می کنند). صرفا ورود به دایره «خودی ها» می تواند سال های متمادی برای یک فرد پُست به ارمغان آورد. ساختار بوروکراسی کشور در این بخش بسیار محافظه کار و ضد گردش نخبگان است.

- گروه دیگر، کسانی هستند که بر بال شانس و اقبال به پرواز در می آیند. به عنوان مثال، اگر سیاست رئیس جمهور یا استاندار این باشد که درصدی از پست های کلیدی را در اختیار بانوان یا جوانان قرار دهد، اینان از طریق این اقبال وارد گردونه پُست های مدیریتی خواهند شد. البته معمولا اینگونه انتصابات در رده های پایین تر صورت خواهد گرفت.

***

- از رده های بالای مدیریتی که بگذریم، انتصابات در رده های پایین تر مانند معاونان مدیر کل، مشاوران ستادی، معاونان دانشگاه ها، معاونان سازمان های مختلف و ... بر مبنای چانه زنی های قبلی و وعده ها به گروه های بانفوذ و فشار بالا صورت می گیرد. در این بخش عامل اساسی انگاره «وفاداری» خواهد بود. اینکه صاحبان اینگونه مناصب تا چقدر به مدیر مافوق خود و منافعش وفادارند و در طولانی مدت این منافع را به خطر نمی اندازند.

- در این سطحِ بدنه مدیریتی، چند نوع تیپ شخصیتی وجود دارد: 1) آن هایی که در سابقه اجرایی خود وفاداری را همواره نهفته دارند. این قشر همان افرادی اند که در چند دوره مختلف و حتی جناح رقیب در بدنه مدیریتی ثابت بوده اند. اینان به تجربه دریافته اند که چگونه خود را در معرض ارزیابی مدیران قرار دهند تا احساس وفاداری را به آنان القا کنند. اینان چیرگی خاصی در نشان دادن بی خطری دارند. 2) کسانی که تبحر خاصی در حفظ وضع موجود و مدیریت اعتراض ها دارند. اینان همان هایی خواهند بود که سطح تنش بین کارکنان را به صفر رسانده و به مدیران اطمینان می دهند که هیچگونه تضادی که منافعشان را تهدید کند، در سازمان رخ نخواهد داد. 3) کسانی که تیپ شخصیتی کاملا مطیع دارند. اینان گروهی هستند که معمولا در پُست های مالی و جایگاه های نظارتی مورد استفاده قرار می گیرند.

- در این سطح همچنان گردش نخبگان پایین است اما به هر حال به ندرت انتصاب افرادی شایسته نیز بروز و ظهور می یابد. همان افرادی که به زودی با «ساختار ناکارآمد» و مقاومت هایش مواجه شده و به تدریج از حمایت های بدنه مدیریتی محروم می مانند. سعی خواهم کرد در نوشته های آتی به این ساختار بپردازم ...    

 

پی نوشت:

- استثناءها همواره وجود دارند، اما در اینجا مراد توصیف ویژگی های ساختار (structure) است.

- موارد فوق شاید برای کسانی که درون سیستم مشغول به کار هستند، بدیهی به نظر رسد. باید برای ما در همین حد بدیهی باشد که با چنین ساختاری توسعه بسیار دور از دسترس است.

- گاهی اوقات برای دستیابی به الگوی صحیح، باید ساختار را به خوبی شناخت و به عاملان کلیدی در تغییر ساختار نیز شناساند. برخی ها نقد می کنند و برخی بر پایه نقدها، خوب راهکار می دهند.

 


۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۳۴
مهرداد کاظمیان

  سهم بودجه تحقیق و توسعه از تولید ناخالص داخلی یکی از مهم ترین شاخص های میزان ارتقای کیفی آموزش عالی و رتبه بندی کشورهای جهان از نظر پیشرفت است. 

  بر اساس برنامه پنجم توسعه قرار بوده، در پایان این برنامه یعنی سال 1394، بودجه پژوهشی کشور به 3 درصد برسد. این رقم در سال 93، 0.4 درصد و در سال 94، 0.48 درصد بوده است.

  پژوهشگران و صاحب نظران همواره از سهم کم پژوهش و توسعه در لایحه بودجه نالیده اند و معتقدند هیچگاه تمام بودجه در نظر گرفته شده نیز تخصیص نمی یابد و در نتیجه رقم واقعی پژوهش بسیار کمتر از آن چیزی است که اعلام می شود.

  در لایحه بودجه کشور در سال 95، سهم پژوهش و تحقیقات 1 درصد برآورد شده است (چیزی در حدود 100 درصد رشد).

 

در سطح کلان، این رشد چشمگیر در نگاه اول بسیار اغواگر است اما واقعیت این است که در بدنه مدیریتی ساختار بوروکراتیک کشور، برای هزینه کرد بودجه پژوهشی انگیزه کافی وجود ندارد. صرف هزینه های تحقیقاتی برای پروژه ها به خصوص در حوزه مطالعات علوم انسانی معمولا بازخوردهای بلند مدت دارد. مدیران و رؤسای اداری ترجیح می دهند بودجه هایشان را در جایی هزینه کنند که عملکرد مثبت آن ها را در کوتاه مدت به نمایش بگذارد و همچنین ملموس باشد. به عنوان مثال اقدامات توسعه ای و عمرانی چشم ها را بیشتر به خود خواهد دوخت. مشکل وقتی مضاعف می شود که کسی که عملکرد او را ارزیابی می کند نیز به این نوع برنامه های توسعه ای خشنود تر است. در نتیجه، یا برنامه پژوهشی جدی ای وجود ندارد و یا اندک فعالیت های پژوهشی نیز به طراحی و اجرای همایش های متعدد که ویترین خوبی فراهم می کند، تقلیل پیدا خواهد کرد.

در سطحی خرد تر، نیروهای رسمی سازمان ها و اعضاء هیأت علمی دانشگاه ها، سلطه پژوهشی خود را تا توانسته اند، گسترانده اند. نیروی قراردادی یا پیمانی یک سازمان، یک دانشجو، کارمند یک دانشگاه و ... در صورتی می تواند از بودجه های پژوهشی استفاده نماید که سلطه این پژوهشگران خود خوانده را بپذیرد.

سیاست های چابک سازی دولت حسن روحانی نیز به این موضوع دامن زده و حالا قشری از پژوهشگرانی به وجود آورده که به لحاظ تحصیلات و تخصص از یقه سفیدان بالا نشین خود یقه سفید ترند، دغدغه حل مشکلات کشور دارند اما در برنامه های پژوهشی کشور، جایگاهی برای آنان تعریف نشده است. هفته پژوهش را به آنان تبریک می گویم.

 

پی نوشت:

1. موارد استثنا در بدنه سلطه را فراموش نمی کنم بلکه منظورم قدرتیست که جایگاه سلطه به آنان  می دهد، چه از آن استفاده کنند یا نه.

2. منظورم از سیاست چابک سازی، فرایندیست که در آن تحصیلکرده های بیکار پس از پشت سر گذاردن آزمون های سخت استخدامی، به صورت قراردادی یا پیمانی در سازمان ها مشغول به کار می شوند.

مهرداد کاظمیان