فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استیصال نهادی» ثبت شده است

 

انسان امروزی تقریبا یک سوم از زمان زندگی روزمره خود را در محیط کار می گذراند. اگر ذهن مشغولی های پس از آن را نیز در نظر بگیریم، بخش قابل توجهی از حیات ما به فضای کار و حواشی پیرامون آن پیوند می خورد. بدین ترتیب، محیط کاری هر فرد، عرصه ای مهم و غیرقابل انکار از زندگی او را شکل می دهد. از طرفی دیگر، روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری سازمان ها و ادارات دولتی، بنگاه های خصوصی، تعاونی ها، شرکت ها، مؤسسات و ...، سطح توسعه یافتگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک کشور را بازنمایی می کند. بنابراین، بررسی آسیب شناسانه روابط و ساختار حاکم بر فضای کاری، نظام منافع و مناسبات نفوذ و قدرت در سیستم بوروکراسی می تواند برای ادبیات توسعه کشور راهگشا باشد. این متن نمونه ای تحلیلی می باشد و بر سازمان یا ارگانی خاص انطباق کامل ندارد، بل، تنها وجهی از وجوه و دریچه ای از دریچه های گشوده بر این عرصه را با نگاهی بر آراء هانا آرنت، فیلسوف آلمانی کنکاش می نماید.

 

 

هانا آرنت احساسی نوستالژیک به جهان باستان داشت، آنجا که انسان می توانست آزادانه در حوزه عمومی فعالیت کند و یگانگی و کثرت خویش را تبلور بخشد. از این رو، آرنت آسیب شناس تمدن مدرن اروپایی است. او با نقد لیبرالیسم و سوژه محوری تمدن غربی به دنبال یک آرمانشهر بود. پرسش و دغدغه اصلی آرنت، وضعیت و هستار انسان است. انسان آرنتی، انسانی «عمل ورز» است تا «نظرورز». او انسان را حیوان عمل ورزی می داند که در جهان، هستن را تجربه می کند. در اندیشه آرنت، پراکسیس مقدم بر تئوری یا طرح می شود و آرنت دلبسته به حیات فعال تلاش می کند آن را در مقابل حیات نظری و تأملی زنده کند.

 

 

هانا آرنت سه وجه فعالیت بشر را از هم تمیز داده، که عبارتند از: زحمت یا تقلا (Labor)، کار (Work) و عمل (Action).  

 

 

·        زحمت تمامی کنش هایی را شامل می شود که انسان برای دوام و تداوم بقای خویش انجام می دهد و به تمامی تابع ضروریات و نیازهای زیستی انسان است. آرنت انسان را در این وضعیت، «حیوان تلاشگر» می نامد که همانند حیوانات تابع ضرورت است. در زحمت هدف چیزی جز رسیدن به آسایش و آرامش زیستی نیست. زحمت فعالیتی معنابخش نیست بلکه کنشی است معطوف به جسم و جان و بر این اساس تنها مختص انسان نیست چرا که حیوانات هم تغذیه و تولید مثل می کنند. زحمت ترکیبی از ضرورت و بیهودگی است و دور فاسد تولید و مصرف در آن تکرار می شود.

 

 

·        پس از زحمت و در مرتبتی بالاتر، آرنت کار را قرار می دهد که در آن نیز نسبتی با طبیعت قرار دارد. در کار انسان مواد اولیه و ماده خام مورد نیاز خود را از جهان پیرامون خویش أخذ می کند و با صرف ذوق و خلاقیت و دستکاری در آن، شیء جدیدی تولید می کند که از حیث صورت و ماده از طبیعت اولیه آن متفاوت است. آرنت برای تمایز این نوع فعالیت از دیگر صور کنش انسانی، از اصطلاح «انسان سازنده» بهره می جوید. حاصل کار انسان به این معنا وسایل، ابزارها، صنایع، تکنولوژی، آثار هنری و ... است؛ یعنی چیزهایی که بر طبیعت افزوده می شود. بدین سان، آدمی با کار و کوشش از طبیعت خارج می شود و جهانی انسانی می سازد. بنابراین، کار را می توان فعالیت تمدن ساز بشری تعریف کرد.

 

 

·        آرنت، عمل را عالی ترین نوع فعالیت انسان می دانست. به عقیده وی عمل وجوهی تجربی از زندگی آدمی را در بر می گیرد که با آزادی در ارتباط است و در عمل است که انسان ها خود را به منزله افرادی بی همتا آشکار می سازند. عمل تنها فعالیتی است که مستقیما میان انسان ها جاری است، بدون آن که اشیاء یا مواد در آن دخیل باشند.

 

 

***

 

 

در قلمرو زحمت یا تقلا، هدف رفع نیازهای زیستی، زنده بودن و یک نوع آسایش اولیه زیستی است. تقلا و زحمت از دیدگاه آرنت آغاز و پایان ندارد، یک نوع فعالیت تکراری است. انسان ها در این قلمرو مانند حیوانات تابع ضرورت های زیستی یا طبیعی هستند. شاید به همین دلیل، دیدن صحنه آشغال گردی یک انسان برای ما تأثر برانگیز است؛ انسانی که در میان آشغال ها به دنبال رفع ابتدایی ترین نیاز زیستی خود می باشد. همه ما نسبتا بیش و کم در این قلمرو بوده و هستیم. انسان در قلمرو زحمت پوچ، بی دنیا و بدون قصه است. انسانی که در سطح خورد و خوراک، خواب، لباس، مسکن، پوشاک، کرایه منزل و مانند این ها نگه داشته شود، به یک موجود بیهوده مبدل گشته و دیگر یک انسان نیست بلکه در این قامت تبدیل به یک حیوان خواهد شد. بدین ترتیب، آرنت با تأکید بر عنصر خلاقیت، انسان را وارد قلمرو والاترِ کار می کند. در قلمرو کار هم آغاز وجود دارد و هم پایان. در حالی که محصولات زحمت ناپایدار هستند و زوال می یابند، محصولات کار دارای عمر و دوام بیشتری هستند و اگر چه زحمت با درد و رنج همراه است، در کار نوعی خرسندی و احساس رضایت وجود دارد. اما در عصر مدرنیته امروزی که به سلطه ماشین بر انسان رسیده است، در واقعیت چیزی به اسم کار را به ندرت می توان یافت. و دلیل آن این است که دیگر تفکر خلاقی وجود نداشته و انسان ها صرفا دکمه ها را فشار می دهند. آرنت معتقد است، دنیای مدرن انسان های بیشتری را در قلمرو تقلا و زحمت فرو برده و این همان چیزی ست که گابریل مارسل آن را آفت جهان مدرن می دانست. آفت جهان مدرن بدین معناست که ما در جهان مدرن دائما در حال از دست دادن انسان بودگی خود هستیم. به اعتقاد آرنت فقط در مرحله عمل است که می توانیم بفهمیم انسان بودن به چه معناست. عمل به معنی قصه گویی و سیاست ورزی ست. قلمرو عمل، همان قلمرو سیاست است که ما را تبدیل به انسان قصه گو می کند. عملِ سیاسیِ آزاد همیشه با دو چیز رابطه داشته است: یکی تولد و دیگری مرگ. وقتی انسانی در جهان متولد می شود، یعنی قصه تازه ای در حال خلق شدن است. تولد هر کودک یعنی آغازگری. به عنوان مثال، می توان پرسید، چرا در عصر حضرت موسی به دنبال کودکی می گشتند که گفته می شد شاید پادشاه شود؟ و دستور دادند آن کودک را پیدا کرده و بکشند؟ به دلیل اینکه تولد هر انسان به معنای این است که یک قصه گو متولد شده است و به همین دلیل است که حاکمان از کودکان می ترسیدند؛ در واقع، حاکمان از انسان های آغازگر می ترسیدند. از انسان هایی که می خواهند راه تازه ای نشان دهند. از انسان هایی که حرف تازه ای دارند. بدین صورت است که آرنت می گوید سیاست را پیش آدم هایی پیدا کنید که آغازگر هستند. از دیدگاه آرنت عمل یعنی آغازگری که پیوندی جدی با آزادی دارد. انسان های آغازگر، انسان هایی هستند که آزادند. انسان هایی هستند که آغاز دارند اما پایان ندارند و کنترلی بر اندیشه آن ها نیست. و اما عمل و سیاست همچنان در پیوند با مرگ است. زیرا آرنت معتقد بود، انسانی که بر این آگاه است که می میرد، باید به سراغ راه حلی رود که یونانی ها برای مردن داشتند: جاودانه شدن. و این جاودانگی با شعر گفتن با قصه گفتن و با خلق محصولات تازه رخ می دهد. به همین دلیل، قلمرو سیاست و قصه گویی بر عکس زحمت و کار است: آغاز دارد اما پایان ندارد.

 

 

***

 

 

سیاست گذاری های دولت در سال های اخیر، عملا کارکنان را بیش از پیش در قلمرو زحمت و تقلا فرو برده است. آئین نامه های مربوط به استخدام افراد به صورت قراردادی، پیمانی، آزمایشی و ... و تحت الشعاع قرار دادن امنیت شغلی آنان و همچنین قدرت گرفتن اداره های نظارتی از یک سو و به نابودی کشاندن انجمن های صنفی و سندیکاهای کارگری از دیگر سو به این وضعیت دامن زده است. همه ما در واقع آشغالگردهایی شده ایم که صرفا به دنبال رفع نیازهای زیستی اولیه خود هستیم، با این تفاوت که کت و شلوار به تن می کنیم و با پرستیژ و ظاهر فریبنده تری در قلمرو زحمت دست و پا می زنیم؛ اما باطن یک چیز است: انسان هایی که تنها برای رفع ابتدایی ترین نیازهای زیستی تقلا می کنند و باید دهان شان را ببندند تا از این حق خود نیز محروم نشوند. این آدم ها در بدو ورود گزینش می شوند تا مبادا انسان های قصه گو وارد ساختار شوند. و اگر احیانا تعدادی از این مرحله عبور کرده و وارد سیستم شدند، اداره های نظارتی کاملا آماده اند تا هرگونه آغازگری و قصه گویی را در نطفه خفه کنند. هر کس که دهانش را ببندد، قصه ای روایت نکند و آغازگری نداشته باشد به راحتی رسمی شده، ارتقاء پیدا می کند و در ساختار بالا و بالاتر می رود. اما آن ها که خلاقیت داشته، حرف تازه ای برای گفتن دارند و آمده اند تا روایت گری خود را آغاز کنند، به تدریج منزوی شده و از سیستم حذف می شوند. این موضوع به کارکنان ختم نمی شود بلکه دامان استادان دانشگاه، معلمان، کارگران و افراد شاغل در بخش خصوصی را نیز به سوی خود کشیده است. دیگر کسی قصه نمی گوید، دیگر کسی آغازگری نمی کند، دیگر کسی طرحی در نمی اندازد. همگی در تقلا و زحمت فرو رفته ایم و کارهای تکراری روزمره را به پیش می بریم. همانگونه که هانا آرنت می گوید، «عصر مدرن، عصر جامعه توده ای ست که در آن جامعه به مفهوم جدید آن ظهور خواهد کرد و حیوان تقلا کننده بر انسان صاحب اندیشه و کنش پیروز خواهد شد. از سوی دیگر مدرنیته عصر اراده بوروکراسی و ظهور توتالیتاریسم، خشونت و ارعاب است. وی معتقد است که مدرنیته فضای عمومی کنش و سخن را به نفع دنیای خصوصی و منافع خصوصی نادیده انگاشته است. مدرنیته عصر زوال انسان به عنوان حیوان سیاسی است، عصر نابودی سیاست و عمل و عصر نابودی تکثر و آزادی است».

 

 

 

 

 

پی نوشت:

 

 

چندی پیش یکی از انسان های قصه گو از سیستم اداری یکی از سازمان های دولتی خارج شد. این متن را تقدیم می کنم به آزادگی منش او. شاید روزی بتوانم قصه او را بازگو کنم. به امید آن روز.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع:

 

 

Villa, Dana, (2000), HANNAH A RENT, Cambrige up, Londan

 

 

آرنت، هانا، انقلاب، ترجمه فولادوند، تهران (۱۳۶۱)

 

 

انصاری، منصور، هانا آرنت ونقد فلسفه سیاسی، تهران (۱۳۷۹)

 

 

احمدی، بابک، هایدگر و تاریخ هستی، تهران (۱۳۸۱)

 

 

بردشا، لی، هانا آرنت، ترجمه دیهیمی، تهران (۱۳۸۰)

 

 

فولادوند، عزت الله، خرد در سیاست، تهران، (۱۳۷۷)

 

 

سخنرانی دکتر مصطفی مهرآئین (1398) به مناسبت روز کارگر.

 

 

 

 

 

 

 

 

۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۵
مهرداد کاظمیان

 

«بنا به اندیشه سیاسی اسلاوی ژیژک، حکومت های ایدئولوژیک دو گونه دشمن دارند: یکی کسانی که ایدئولوژی را خیلی جدی می گیرند و معتقدند باید صفر تا صد آن را رعایت کرد و دوم گروهی که کاملا ایدئولوژی را رد می کنند و به مخالفت مستقیم با آن می پردازند. حکومت های ایدئولوژیک کسانی را دوست دارند که در میانه قرار می گیرند. کسانی که ایدئولوژی را به طور جدی اجرا نمی کنند و در مخالفت با آن هم خیلی جدی نیستند». من می خواهم با تأسی از این مقوله از اندیشه سیاسی ژیژک، بخشی از ساختار اداری کشور را تحلیل نمایم. هر آینه، پر واضح است که این یک نمونه تحلیلی خواهد بود و شاید بر هر ساختاری کاملا منطبق نیفتد.

 

اگر مجموعه قوانین، قواعد و مقررات اداری را به مثابه ایدئولوژی در انگاره های ژیژک در نظر بگیریم، ساختاری سازمانی که بر پایه ای غیر از شایسته سالاری و شایسته گزینی بنا نهاده شده باشد، دو گونه دشمن خواهد داشت: اول، کسانی که قوانین و مقررات را بسیار جدی می گیرند و بر اجرای تام و تمام آن تأکید دارند. و این بدین دلیل است که اگر قوانین خیلی جدی گرفته شود، مشروعیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و بنابراین آئین نامه ها و مقررات باید وجود داشته باشد اما کسی نباید تا بدین حد آن ها را به جدّ پیگیری نماید. آن ها صرفا زینت بخش سیستم هستند و مایه اعمال قدرت و نه بر علیه قدرت. این ها کسانی هستند که در هر حوزه به دنبال اجرای کامل قوانین و مقررات بوده و معتقدند تمامی ارکان ساختار باید در برابر قوانین و مقررات پاسخگو باشند. در حالی که چنین سیستمی اینگونه جدی گرفتن کامل را نخواهد پذیرفت. دوم، کسانی که قوانین و مقررات و نظم موجود را تماما رد می کنند. و این بدین دلیل است که در اینصورت موجودیت ساختار فعلی زیر سوال خواهد رفت و همچنین موجودیت قدرتی که به وسیله انتخابِ گزینشیِ مقررات، اعمال می گردد. اینها کسانی هستند که مثلا فکر می کنند اگر ساختار بر قوانین و مقررات انطباق کامل ندارد، آن ها نیز می توانند سر وقت سر کار نیایند، نامه های اداری را پاسخ نگویند، در جلسات حضور نیابند، در ساعات اداری امور غیر اداری خود را پیگیری نمایند و ... . در حالی که ساختار نادیده گرفتن تام و تمام را نیز تاب نمی آورد.

 

بدین ترتیب است که ساختارهای اداریِ ویژه پرور و حامی گزین، میان مایگان را خواهند پسندید. انسان های میانه ای که هر جا ساختار بخواهد قوانین و مقررات را جدی گرفته و هر کجا ساختار تشخیص دهد، از جدی گرفتن آن ها صرف نظر می کنند. میان مایگان در ساختار اداری به تجربه می آموزند که چگونه در هر مهلکه ای راه میانه را جستجو کرده و بیابند. آن ها به تدریج خواهند آموخت که چگونه می توان نان را به نرخ روز خورد. بنابراین، توسعه اداری و در نتیجه توسعه کشور دو دشمن اساسی خواهد داشت: اول بی مایگان (کسانی که قوانین و مقررات را کلا جدی نمی گیرند) و دوم میان مایگان.

 

 

 

پی نوشت:

این متن با الهام از تحلیل مصطفی مهرآیین نوشته شده است.

 

 

 

۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۵
مهرداد کاظمیان

تنها اندک زمانی پس از انتخابات ریاست جمهوری 96، موضوع گردش نخبگان و به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی کشور به بحثی داغ و با حواشی خاص خود مبدل شد. رئیس جمهور منتخب اما با آرامش و لبخند به مردم اطمینان می داد که پای شعارهای انتخاباتی خود ایستاده است و امیدها را به ناامیدی نخواهد کشاند. «بر اساس تصویب نامه شورای عالی اداری، باید تا پایان برنامه ششم توسعه (یعنی تا 1400 ه.ش) نسبت مدیران زن در پُست های مدیریتی به 30 درصد افزایش یابد». من در همان حوالی در یک گفتگو با فعالان دانشجویی بر اساس ساختار حاکم بر سیستم اداری کشور استدلال کردم که با چنین مکانیسمی فرایند به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی به کاریکاتوری تلخ از عدالت سنی و جنسیتی در سیستم اداری دامن خواهد زد. آن زمان اشاره کردم که ساختار اداری کشور متصلب تر از آن است که اقشار حاشیه ای را در خود جای دهد و بر همین مبنا معتقد بودم باید اصل را بر سیاست های شایسته سالار برای گزینش بدنه مدیران نوین بنا نهاد. بدین گونه در ساختاری شایسته گزین خود زنان و جوانان راه شان را به بدنه مدیریتی کشور هموار می ساختند. اما متأسفانه سیاست گذاری ناقص در اندک زمانی همه جا را فرا گرفت. استان های کشور یکی پس از دیگری در واگذاری مناصب مدیریتی به زنان و جوانان گوی سبقت می ربودند. سیستان و بلوچستان با نرخ رشد بی سابقه در واگذاری مناصب بر سر زبان ها افتاد. جام جم آن لاین در 6 اردیبهشت 96 ستایشگرانه می نویسد: «چند سالی است که استان محروم سیستان و بلوچستان دارد خود و ظرفیت هایش را به رخ همه می کشاند. یکی از این ظرفیت ها مربوط به منابع انسانی و حضور پر رنگ خانم های این استان در صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی است که در یکی دو سال اخیر سیستان و بلوچستان را به استان رکورددار انتصاب و انتخاب مدیران زن در کشور تبدیل کرده است». اما تنها پس از گذشت یک سال اینجا (yon.ir/ishlr) گزارش همشهری در 5 خرداد 97 را بخوانید که چگونه ساختار در برابر پذیرش زنان مقاومت کرده و به تدریج آنان را از چرخه تصمیم سازی و بدنه مدیریتی حذف نموده است. آذر منصوری، فعال امور زنان در این رابطه می گوید: «با توجه به این نکته که سیستان و بلوچستان در موضوع مشارکت زنان در مناصب مدیریتی و مشارکت زنان در انتخابات به‌عنوان نمادی روشن در کارنامه دولت یازدهم و دوازدهم مطرح بوده، برکناری و تغییر مدیران زن که اتفاقا بسیاری از آن ها عملکرد مثبتی داشته اند، با سیاست‌های مدیریتی دولت مغایرت دارد؛ البته این روند متأسفانه در بسیاری از استان‌های دیگر هم آغاز شده است». این روند تنها مربوط به زنان نشد، بلکه جوانانی که بر روی این موج، پُست های مدیریتی گرفته بودند نیز به تدریج کنار گذاشته شدند.

استان خراسان شمالی نیز به سان استان های دیگر مسیری مشابه پیموده است. در پسا انتخابات تب انتصاب زنان و جوانان بالا گرفت. کارگروهی با عنوان «بانوان موفق» برای شناسایی و به کارگیری زنان شکل گرفت. از میان جوانانی که به آنان وعده گردش نخبگانی داده شده بود، تنی چند به پُست های رده بالا دست یافتند؛ همان هایی که در سر سودای تحول داشتند و توسعه. اما به تدریج شاخصه ها و ویژگی های دستگاه اداری مقاومت هایی از خود نشان داد. عوامل بسیاری باید در کنار هم می نشست تا زنان و جوانان از بدنه مدیریتی کنار گذاشته شوند، اما یکی از مهمترین عوامل به فرایند آغاز آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس مربوط می شود. هر دوره، اکثر نمایندگان با نزدیک شدن به انتخابات مجلس در فرمانداری ها، بخشداری ها و سازمان های مهم، مهره های نزدیک به خود را جایگزین می نمایند. مهمترین عامل ابقاء برای یک نماینده مجلس، حامی گزینی و ویژه پروری می باشد. بدون شک، آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس نمی توانست زنان و جوانان تازه به قدرت رسیده را تاب آورد. آنان نه بر اساس حامی گزینی که بر اساس مطالبات عمومی پس از انتخابات ریاست جمهوری سر کار آمده بودند. بنابراین، منافع هم راستایی با نمایندگان مجلس نخواهند داشت. می توان تضاد منافع بین آنان با نمایندگان مجلس را با توجه به ابعاد روان شناختی، جامعه شناختی، فرهنگی، پژوهش های نسلی و ... نیز مورد تحلیل قرار داد. بدنه فرسوده مدیریتی به نوعی محافظه کاری مزمن مبتلا شده است که مناقشه با نمایندگان مجلس و به خطر انداختن پُست و جایگاه اداری در آن جایی ندارد. فرا روی آن، جوانانِ جسورتر، شجاع تر، مستقل تر و با قدرت ریسک بالاتر هستند که هیچ تمایلی به قرار گرفتن در دایره خودی های نمایندگان مجلس ندارند. بر اساس تفاوت هایی از این دست، زنان و جوانان نمی باید در ساختار اداری بر اریکه جایگاه های دارای قدرت و نفوذ تکیه زنند ...

ادامه دارد


۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۴
مهرداد کاظمیان

این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


رئیس جمهور روحانی در ششم تیرماه 1397 در جمع مدیران ارشد دولتی گفت: «اگر مردم در شرایط جدید باید صرفه جویی کنند، ما باید شروع کنیم، دولت باید شروع کند». اظهارات آقای رئیس جمهور می توانست امید آفرین باشد، اینکه دولت بالاخره تصمیم گرفته است برای ارتقاء اعتماد عمومی، جدیتِ در صرفه جویی را از خود آغاز کند. من البته امیدوار بودم گفته های رئیس جمهور اینبار نیز از آن دست نباشد که در عرصه عمل به نسیان اش سپارد. مثلا از آن دست سخنانی که به منشور حقوق شهروندی دعوت می کند و بعد که دانشجویی، کارگری، معلمی، شهروند معترضی، بانویی، خبرنگار یا روزنامه نگاری لبیکش گفت و گرفتار آمد، سکوت کند و حمایتش را دریغ. پس از آن، مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی وزارت نیرو کلیپی منتشر کرد و در آن از هر مدیر و کارمند دولتی خواست تا اصلاحات در مصرف انرژی را از خودش شروع کند تا رفاه و اعتماد مردم به دست آید. اما من می توانم معتقد باشم که این بهترین و موثرترین روش آغاز صرفه جویی در دولت نیست.

ریچارد تیلر (1397)، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2017، در جایی اشاره می کند که در حوزه سیاست گذاری یک فرض اشتباه این است: «تقریبا همه مردم در همه اوقات، گزینه هایی را انتخاب می کنند که بیشترین منفعت را برایشان دارد». به عنوان مثال، او در رد این فرضیه به رژیم های غذایی پرمخاطره، کشیدن سیگار و نوشیدن الکل اشاره می کند که موجب نرخ بالایی از مرگ زودرس در سال می شود. او کسی که در همه حال بهترین انتخاب ها در راستای بالاترین منافع را دارد، «انسان اقتصادی» می نامد که می تواند همانند آلبرت اینشتین فکر کند، حافظه اش به اندازه ابرکامپیوترها ظرفیت ذخیره دارد و عزم و اراده اش نظیر مهاتما گاندی است. این انسان البته صرفا یک نمونه آرمانی ست و اکثریت مردم نمی توانند اینگونه باشند. حال، آیا جماعتی که برای بالاترین منفعت شخصیِ خود، گاهی به انتخاب های نادرست دست می زنند، می توانند در جهت منافع جامعه همواره درست انتخاب کنند؟ آیا کسانی که برای منافع کوتاه مدت خود نیز اغلب اشتباه انتخاب می کنند، می توانند منافع بلند مدت را در نظر گیرند؟

حال همانگونه که ریچارد تیلر مفهوم «انسان اقتصادی» را در برابر انسان عادی برساخته است، می توان «انسان اجتماعی» را نیز مفهوم سازی کرد. انسان اجتماعی، موجودی ست که همواره به منافع بلند مدت جامعه فکر می کند و منافع کوتاه مدت فردی را قربانی آن می نماید. و باز به مثابه همان، انسان اجتماعی نیز یک نمونه آرمانی ست که با انسان های عادیِ واقعی فرسنگ ها فاصله دارد. در واقع، همین فاصله بین انسان اقتصادی و انسان اجتماعی با انسان های عادی، ضرورت اولویت دادن به سیاست گذاری و بنا نهادن ساختارهای کلان در برابر اتکاء به فرهنگ سازی و اراده فردی را روشن می سازد.

ورای مطالب فوق، انسان های عادی زمانی که انرژی را از خزانه هیبتی به نام دولت مصرف می کنند، بسیار دست و دلبازتر، اشرافی تر و همچنین «عادی» تر (در برابر انسان اقتصادی) از زمانی می شوند که دست در جیب خود دارند. یک کارمند دولت در خانه خود به خاطر سرد نگه داشتن یک شیشه آب یک یخچال را روشن نمی کند اما قطعا در اداره دولتی اینکار را انجام می دهد. یک کارمند هنگامی که در منزل است وسیله سرمایشی خود را از 7 صبح با درجه بسیار پایین روشن نمی کند اما در اداره قطعا اینکار را انجام می دهد. همه ما زمانی که در منزل هستیم رایانه را برای مدت معینی روشن، کارمان را انجام داده و خاموش می کنیم، اما در اداره رایانه صبح تا ظهر روشن است.

بر این اساس، من منتظر بودم، دولت با مجموعه ای از قوانین، آئین نامه ها و مقررات اداری صرفه جویی را از خود آغاز کند. مثلا دقیقا با این جزئیات اعلام کند که در هیچ اداره دولتی درجه وسیله سرمایشی از فلان عدد پایین تر نباشد. اما نهایتا آغاز صرفه جویی صرفا با تغییر ساعات اداری در برخی استان ها شروع شد. حالا دیگر منتظر این خواهم بودم که دولت اصلاحات اساسی ساختاری را از خود آغاز کند؛ اصلاح در بدنه فرسوده مدیریتی، اصلاح در سیاست گذاری، اصلاح در نظام تدبیر و  ...

۰۸ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۵۸
مهرداد کاظمیان

فقدان عدالت خدمات پزشکی در کشور به ناچار بار دیگر من و خانواده ام را عازم مشهد ساخته بود؛ آن هم به قصد دیدار پزشکی که هیچگاه حاضر نبود دست کم ده تا بیست دقیقه از وقت گرانبهایش را در اختیار ما بگذارد و کمی ابعاد موضوع را بگشاید. هر بار با ابهام بیشتری باز می گشتیم و من ساعت ها در گوگل به دنبال نشانه ها و تبیین هایی بودم و البته کمی امید و دلگرمی. او بسیار آرام حرف می زند و لهجه بدی دارد و من نیز فوبیای عجیبی گرفته ام که نکند سخنِ مهمی بگوید و من متوجه نشوم و از او خواهش کنم جمله اش را تکرار کند. مادرم می گوید گرچه بداخلاق است و نسبتا بی ادب اما در این عرصه حرف اول را می زند و ارزشش را دارد. نمی دانم چگونه هر بار مرا قانع می کند تا دوباره پیش او برویم و نمی دانم این کابوس تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟

 

اپیزود اول

سفر را آغاز کرده ایم. هوا به شدت گرم است. متصدی جایگاه سوخت با چهره ای بسیار بی تفاوت و با ایماء و اشاره اتومبیل ها را هدایت می کند. اگر منظورش را متوجه نشوی، عصبانی می شود و سوتِ اعتراضیِ دو انگشتی می زند. سه نفری با هم مشورت کردیم تا حدس زدیم مرادش از این حرکات چیست! خوشبختانه درست متوجه شدم. منظورش این بود که سر و ته در جایگاه قرار بگیرم، تا منتظر نمانده و کار سریع تمام شود. راننده ای از آن طرف می آید و سرنشینانی را که در اتومبیل های دیگر مانده اند به بیرون از جایگاه فرا می خواند. سر من هم غُر می زند که چرا به حرف متصدی گوش داده و سر و ته وارد شده ام. راست می گوید کار خطرناکی کرده ام. کارمان تمام شده و تقریبا با هم از جایگاه خارج می شویم. با اشاره مرا نگه داشته و می گوید، به اتفاق پیش رئیس جایگاه برویم و عدم رعایت موارد ایمنی توسط متصدی و همچنین اینکه مبالغ را به طرف بالا گرد می کند و بقیه پول را پس نمی دهد، گزارش دهیم.

 

اپیزود دوم

ناگهان دیدم اتومبیل پلیسی که آنطرف جاده مقابل ما ایستاده، پشت سر هم چراغ می دهد. نزدیک تر که شدیم یک دست از پنجره اش بیرون آمد و دستور توقف داد. من حدود چهار دقیقه ست که منتظرم اما کسی نمی آید. در این مدت اتومبیل های دیگری نیز متوقف شده اند. متوجه شدم که جناب سروان فریاد می کشد که چرا نمی روم. گفتم وظیفه شماست که تشریف بیاورید. گفت اگر بیایم اتومبیلت را به پارکینگ منتقل می کنم. اما من تخلفی نکرده ام. چند راننده دیگر آمدند و گفتند ارزش ندارد وقتت را تلف کنی، بیا برویم. پیش او رفتم. اسمش را از روی اِتکت لباسش خواندم. عصبانی بود از اینکه در اتومبیلم منتظر او بوده ام. اما زمانی که اسمش را خطاب کردم و گفتم که از او شکایت می کنم، کوتاه آمد و مدارکم را سر سری نگاهی کرد و پس داد. هنگامی که با راننده های دیگر به طرف دیگر جاده آمدیم، یکی از آن ها در حالیکه حقوق شهروندی را برایمان توضیح می داد، از ما خواست تا هر یک از ما با شماره تلفن 197 تماس بگیریم و موضوع را گزارش کنیم.

 

اپیزود سوم

کار ما تقریبا تمام شده است، البته کار آقای دکتر؛ کار من، کار ما تازه آغاز شده است. روز بعدش داریم از مشهد به سمت بجنورد خارج می شویم. تعطیلی ست و هوا نسبتا خوب. ترافیک سنگینی حاکم است. اولش از اینکه به اتومبیل های اطراف نگاه و مخصوصا با کودکان ارتباط برقرار کنیم، لذت می بردیم؛ یک نوع بازتولید حس همبستگی و تلاش برای زنده نگه داشتن سرمایه اجتماعی. اما رفته رفته همگی کاسه صبرمان لبریز می شود. برخی از اتومبیل ها انداخته اند توی شانه خاکی و در حالیکه کنترل شان را از دست داده اند، از هر روزنه ای می خواهند عبور کنند. برخی دیگر با آن ها لجبازی کرده و جلوی آن ها را خالی نمی کنند تا به آنان بیاموزند که به حقوق دیگران احترام بگذارند. خلاصه فضا پر از تنش و تشنج شده بود. با خود می اندیشیدم، دولتی که مالیات می گیرد تا خدمات عمومی ارائه کند، کجاست؟ در اینگونه فضاها بر اساس انگاره های نظریه انتخاب عقلانی، منافع کوتاه مدتِ شخصی به سرعت وارد عمل شده و بر علیه مصالح عمومی طغیان می نماید. زمانی که منافع شخصی تک تک بازیگران به کار افتد عملا همگان آسیب و هزینه خواهند داد. به عنوان مثال، اگر هر کس بر اساس منفعت شخصی اش قصد کند هر جا روزنه ای دید وارد شود و خط خود را تغییر دهد تا زودتر برسد، همه خطوط قفل شده، بی نظمی حاکم گشته و همگان حتی خود او هزینه خواهند داد. باید ساختاری منسجم، نهادی قدرتمند، نظارتی بیرونی به همراه کنترلی به شدت درونی وارد عمل شده و منافع فردی را مهار نماید. من به طرز فجیعی منتظر چنین نیروی نویدبخشی بوده ام. انتظارم به آستانه تحمل ناپذیری رسیده بود تا اینکه صدای چند جوان خوش تیپ در فضا طنین انداز شد: «آقا بین خطوط حرکت کن. جون مادرت برو بین خطوط. برادر بین خطوط بری هممون زودتر می رسیم. داداش هی خطتو عوض نکن. یه خطو بگیر برو تا ترافیک روان بشه». در کسری از ثانیه هیستری وار توصیه هایشان همه جا را فراگرفت. سرنشینان همه اتومبیل ها به یکدیگر گوشزد می کردند و از مزایای حرکت بین خطوط برای روان شدن ترافیک می گفتند. کم کم سرعت مان بیشتر شد و راه افتادیم.  

 

سخن آخر

یکی از کارکردهای دولتِ مدرن ارائه خدمات عمومی ست. خدماتی که حتی افراطی ترین کسانی که معتقد به کوتاه شدن پای دولت از بازار، مالکیت فردی، عرصه خصوصی زندگی شهروندان و ... هستند، نیز آن را پذیرفته و ضروری دانسته اند. حقوق شهروندی، امنیت، بهداشت، آموزش، فراغت و ... از این دست خدمات می باشند و خود اصلاح گری، پالایش و نظارت از مهمترین ارکان ارتقاء کیفیت در میدان ارائه خدمات عمومی است. این روزها در جامعه ما استیصال نهادی، ضعف نظام تدبیر، بدنه فرسوده مدیریتی و ناکارآمدی نظام سیاست گذاری به شدت کیفیت ارائه خدمات عمومی و از آن مهمتر سیستم های نظارتی را فلج نموده است. من به عنوان جامعه شناسی ساختارگرا، همیشه بر اولویت اصلاح ساختارهای کلان، به عوض تأکید بر فرهنگ سازی در کنشگران سطح خُرد، ایمان داشته ام. اما در آن مقطعی که روند تغییر و تحولاتِ توسعه، آدمی را بالکل از اصلاحات اساسی ساختاری ناامید می کند، پرفورمنسِ همراه با تعهدِ کنشگرانِ سطح خُرد بذر امید را در انسان زنده نگاه می دارد. به یُمن گسترش فضاها و شبکه های اجتماعی مجازی، حلقه های نظارتی و ساختارهای ضد فساد در جایی خارج از بدنه بوروکراتیک کشور شکل گرفته است. می توان در کنار ناامیدیِ مقطعی از اصلاحات اساسی در سبک های حکمرانی به آن ها امید داشت و با آن ها همراه بود.   

۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۱۲
مهرداد کاظمیان

این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


مدت ها بود تصمیم داشتم با تأسی از کتاب نظم و زوال سیاسی فرانسیس فوکویاما نحوه مواجهه نهادهای سیاسی را با پدیده هایی چون تلگرام تحلیل نمایم. هنگامی که کتاب را می خواندم، بسیار به شرایط دیروز، امروز و آینده ایران اندیشیدم. امیدوارم آنچه در ادامه می آید، با ایمان به حُسن نیت نگارنده نسبت به آینده ایران خوانده شود.    

عزت الله ضرغامی، رییس سابق سازمان صدا سیما و عضو شورای عالی فضای مجازی، اواخر سال 96، در مطلبی اینستاگرامی با عنوان حکمرانی به سبک فضای مجازی اعلام می کند: «در حاشیه جلسه دوشنبه شب شورای عالی فضای مجازی با وزیر جوان و پرتلاش وزارت ارتباطات گفتگو می کردم. من هم مثل او قبول داشتم که خیلی از اعضاء نمی توانند برای خودشان یک ایمیل بسازند. مثل بزرگترهای جلسه!! معتقدم ساختار وزارت ارتباطات اصلاً آمادگی مدیریت فضای مجازی که یک حکمرانی به معنای واقعی کلمه است را ندارد».

فوکویاما معتقد است «نوعی محافظه کاری همیشگی در رفتار آدمی وجود دارد که باعث می شود پس از استقرار نهادها از نظر احساسی نیز روی آن ها سرمایه گذاری کند». این بدان معنا ست که انسان ها اساسا به نهادها وفادارند و پذیرش ناکارآیی و ناکارآمدیِ نهادی با مناقشه ای فردی- درونی برای تک تک کنشگران همراه است. این مجادله برای آدم های نسل اول و همانانی که خود را دست اندر کار انعقاد نظم نوین نهادی می دانند، بسیار عظیم تر و  جانکاه تر است. حال چه شده است که ضرغامی پذیرفته است، بخشی از ساختار نهادی کشور ناکارآمد و رو به زوال است؟ انسان های نسل اولیِ دیگری نیز وجود دارند که طی سالیان اخیر به نهادهایی چون صدا سیما، آموزش و پرورش، موسیقی و خانواده انتقاد وارد نموده و مناقشه درونی خود را به منصه ظهور رسانده اند. آیا بانگ فاجعه ای ساختاری- نهادی به گوش می رسد؟

نهادها مطابق تعریف ارائه شده از سوی فوکویاما «الگوهای پایدار رفتاری هستند که در واکنش به نیازهای یک لحظه خاص تاریخی ایجاد می شوند»، اما همانگونه که او به خوبی آگاه است و اذعان می کند، جوامع و به خصوص آن هایی که در حال توسعه هستند، ثابت نمی مانند. مردمان نسل های آتیِ جوامع در حال توسعه و حتی همان هایی که اولین متولی نظم نهادی بوده اند، تحرک طبقاتی دارند. آن ها به لحاظ اقتصادی، تحصیلی، شغلی، رفاه و کیفیتِ زندگی رشد می کنند. این مردمان تحت تأثیر فناوری های نوین تحول می یابند و بازتولید می شوند. آن ها به خارج از کشور سفر کرده و با دنیا ارتباط برقرار می کنند. آن ها دائما سبک زندگی خود را تغییر داده و باز تغییر می دهند. آن ها دوران هایی از رکود را تجربه می کنند اما باز به حرکت در می آیند. آن ها مردمان متساهلی می شوند که در عاشورا مشکی می پوشند و عزاداری می کنند، زادروز کوروش را گرامی می دارند و جشن می گیرند، به مصدق می بالند و افتخار می کنند، به وقتش پای صندوق های رأی می آیند و تعطیلات را در آنتالیا و دوبی می گذرانند.

«نهادهای موجود اما اغلب نمی توانند همگام با این بازیگران تازه حرکت کنند و لذا برای تغییر تحت فشار قرار می گیرند». آغاز زوالِ نهادی زمانی اتفاق می افتد که نهادها از تغییر و تحولات اجتماعی باز می مانند و این می تواند نقطه عطف مهمی در تاریخ توسعه کشورها باشد. در واقع، مسیر توسعه فراز و نشیب دارد و همانگونه که فوکویاما اشاره می کند، «مطالعه توسعه، فرایندی است که طی آن نهادهای سیاسی ظهور کرده، کامل می شوند و در نهایت رو به زوال می روند». اما این یک مسیر تک خطی نیست؛ دورانی تاریخی ست که تکرار می شود و تکرار آن منوط به پذیرش نقد درون سیستمی و خوداصلاح گری ساختارهای نهادی ست. بر اساس تعریف ساموئل هانتینگتون «نهادهای سیاسی از طریق پیچیده تر شدن، انطباق پذیری، استقلال عمل و انسجام یافتن توسعه می یابند». این گفته هانتینگتون می تواند یک بسته کلیدی برای نقاط رو به زوال در تاریخ توسعه بشری باشد. در این مورد خاص منظورم این نیست که ساختار نهادی همواره باید به تمام خواست های اجتماع تن در دهد. مراد این است که ساختار نهادی باید در مقابل فرایند تکامل یافتن سر تعظیم فرود آورد و بتواند خود را همگام با مقتضیات اصلاح نماید. در دنیای امروز در کنار رقبای رو به توسعه، برای مسائل بزرگ و پیچیده دیگر نمی توان به راهکارهای دم دستی و ساده رجوع کرد. باید با جامعه وارد گفتگو شد. باید برای اعتماد عمومی حرمت قائل شد. باید برای مکانیزم پاسخگویی و شفافیت تدبیری اندیشید و باید با ارتباط مستمر با جامعه به انطباق و تکامل دست یافت.

روند فیلترینگ تلگرام با دستور دادسرای فرهنگ و رسانه از دهم اردیبهشت ماه آغاز شده است؛ با راهکاری دم دستی و ساده و البته با در نظر نگرفتن تمام پیچیدگی های یک جامعه. این یک نقطه حساس تاریخی ست. از آن مقاطعی که می توان تصمیم گرفت، رو به زوال یا رو به توسعه و تکامل. آن هایی که به نظام تدبیر و تصمیم گیری، به بازیگران اصلی نهادی، به نخبگانی که با ویژه پروری قدرت را قبضه کرده اند، امید داده و همچنان حفظ وضع موجود را نوید می دهند، در تاریخ توسعه ایران خیانت کارند. ایران در مقطع کنونی، در منطقه خاورمیانه، در دنیای ترامپ، پوتین، نتانیاهو، بن سلمان و اردوغان نباید رو به زوال رود؛ فرایند توسعه نهادی را آغاز کنیم؛ با واقع بینی و خود اصلاح گری.   


۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۷
مهرداد کاظمیان

چندین سال پیش، حوالیِ نوروز، زمانی که برای سفر وارد جاده ها شدم، کنشِ ارتباطیِ بدیعی بین راننده ها شکل گرفته بود. قاعده کنش از این قرار بود، اگر در جاده راننده ای با پلیس راهنمایی و رانندگی مواجه می شد، به محض اینکه از آن موقعیت عبور می کرد با دو چراغ ممتد و حرکات دست به شکل آژیر پلیس، به راننده هایِ رو به رو می فهماند که کمی بعد با پلیس مواجه خواهند شد و بنابراین باید قوانین (معمولا بستن کمربند، سرعت و سبقت مجاز) را رعایت کنند تا جریمه نشوند. این مکانیسم ارتباطی برای سرنشینان خودرو نیز جالب توجه بود و آن ها نیز با ذوق و شوق به همراه راننده در این فرایند ارتباطی مشارکت می کردند. این موقعیت برای مدت ها ادامه داشت و در کل جاده های کشور اجرا می شد و هنوز هم بیش و کم در جریان است. بعدها با چند افسر پلیس و مربی آموزشگاه رانندگی که صحبت می کردم، اذعان داشتند، هنگامی که در جاده با لباس و اتومبیل شخصی رانندگی می کردند، در طول مسیر به صورت غیرواقعی قاعده را اجرا می نمودند تا به تدریج صحت و سقم این مکانیسم ارتباطی فرو ریزد. من برای آن ها استدلال کردم که فارغ از زمینه شکل گیری این مکانیسم ارتباطی و نتیجه آن (دور زدن راهنمایی و رانندگی)، نوعی اعتماد اجتماعی در جاده های کشور بین مردم شکل گرفته است که قطعا خسران های شکستن آن در دراز مدت بیشتر از زیانی ست که به راهنمایی و رانندگی در کوتاه مدت می رسد. چالشی چون افول اعتماد اجتماعی، ارزش آن را داشت که نظام تدبیر، مسأله و راهِ حل مسأله را تا این حد ساده نبیند و بسته ای از راهکارهای سیاست گذارانه با پشتوانه علمی را پی ریزی کند تا هم مشکل مرتفع گردد و هم به اعتماد اجتماعی خدشه ای وارد نشود. نمی دانم در آن زمان نظام سیاست گذاری سطح کلانِ راهنمایی و رانندگی این تصمیم را گرفته بود یا کنشگران سطح پایین تر خود به این راهکار رسیده بودند. در هر صورت، به سیستمی که خودسرها در چنین مسأله مهمی بتوانند اینگونه تأویل، تفسیر و تصمیم گیری نمایند نیز نقد وارد است. این نمونه ای از پیکره نظام سیاست گذاری کشور است.

نظام تدبیر و سیاست گذاری، در کلیه شئون خود در برابر مسائلی بسیار پیچیده به راهکارهایِ دم دستی اتکا می کند. عدم انسجام در نظام تصمیم گیری و عدم اعتماد بدنه پایین تر به سطوح بالاتر، کنشگری خودسرانه را نیز رواج داده است. بدنه مدیریتی کشور بیش از هر زمان دیگری نیازمند تربیت سیاست گذاران و گردش نخبگان می باشد. همین نقصان ها در نظام سیاست گذاری، امروز بی اعتمادی را در سطوح مختلف اجتماعی رواج داده است. خطاهای استراتژیک کوچک و تدریجی توسط انسان هایی که به اشتباه جایگاه های بزرگ را اشغال کرده اند (که البته شاید در سطح عاملیت آدم های خوب و خیرخواهی باشند)، اکنون سطح بالایی از بی اعتمادی انباشته را رقم زده است که حالا دامان نهادهای کلان را فرا گرفته است. حواشی زلزله کرمانشاه نمود واقعی و هشداردهنده این نوع از بی اعتمادی ست که طی سال های متوالی، اندک اندک رشد و نمو داشته است. نظام تدبیر کشور صرفا آدم خوب نمی خواهد، آدمی می خواهد که به معنای واقعی کلمه سیاست گذار باشد و البته خوب.

 

۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۲
مهرداد کاظمیان
این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک منتشر شده است.

در یک عصر نه چندان دلچسب زمستانی برای خرید لوازم و وسایل منزل به بازار رفته بودم. بسیار شلوغ بود و رفت و آمد عجیبی در نبض بازار به راه افتاده بود. در همین حین صدای ناله و ضجه غریبی که از دوردست¬ها نزدیک می¬شد، توجه همگان را جلب می¬نمود. زنی جوان با نوزادی در آغوشش که معلوم نبود واقعا موجودی زنده باشد، از جمعیت تقاضای کمک می¬کرد اما آنچه برای من قابل توجه¬تر می¬نمود، بازخورد رفتار او در مادر و دختری بود که با سبد خرید به بازار آمده بودند و از ظاهر آن¬ها به نظر می¬رسید، از خانواده¬ای متوسط به بالا باشند. مادر دست خود را در کیفش برده بود و می¬خواست به زن بینوا کمک کند اما دختر جوان او که مرا به یاد آن شخصیت¬های قوی و منسجم اجتماعی در زندگی روزمره شهروندی و معتقد به اصول و عقایدی متمدنانه می¬انداخت، مانع از این کار می¬شد. در نهایت، مادر نتوانست در برابر گزاره¬های مستحکم دخترش مقاومت نماید. پول را به کیفش برگرداند و با چشمانی اشک آلود و صورتی متاثر گذر کرد و رفت. این اولین باری نبود که تردید و دو دلی را در رفتار یک شهروند و یک کنشگر اجتماعی دیده¬ام. همه ما با این دست موقعیت¬ها مواجه شده¬ایم: 1) گاهی وقت¬ها افرادی را در خیابان می¬بینیم که مشغول تکدی¬گری هستند و از ما درخواست کمک و اعانه می¬کنند و نمی¬دانیم آیا باید به او کمک کنیم یا با بی¬تفاوتی از کنار او بگذریم؟ آیا او واقعا یک نیازمند است یا فردی ست که به حرفه تکدی¬گری مشغول است؟ 2) اغلب اوقات که می¬خواهیم برای رفتن به مقصدی تاکسی بگیریم، ده¬ها مسافرکش شخصی برایمان بوق می¬زند و این پرسش در ذهن ما نقش می¬بندد که آیا درست است به جای تاکسی¬های مجوزدار، از این وسایل نقلیه استفاده کنیم؟ 3) بعضی وقت¬ها وسیله¬ای را به شدت نیاز داریم و اتفاقا آن را در بساط یک دستفروش می¬یابیم و لابد در اغلب موارد قیمتش نیز مناسب¬تر است؛ مردد می¬مانیم که آیا صحیح است از کسی که نه مالیات می¬پردازد، نه اجاره و نه نظارتی روی آن است، خرید کنیم؟ 4) در خیلی از جاهایی که نیاز به صف¬بندی دارد مثل پمپ بنزین، پمپ گاز، صف نانوایی و ...، با افرادی مواجه شده¬ایم که حقوق دیگران را ضایع می¬کنند و نوبت خود را رعایت نمی¬کنند و اتفاقا مسئول و یا متصدی آن محل نیز متوجه می¬شود و ما می¬مانیم که آیا باید به عنوان یک شهروند مسئولیت¬پذیر به او تذکر دهیم یا خیر؟ به شدت بر حق خود پای فشاریم و از آن دفاع کنیم یا خیر؟ اگر کنشگر، بر اساس قواعد و اصول شهروندی خود عمل کند و در موقعیت¬های اینچنینی به اصول خود پایبند باشد، باید هر روزه سطحی از درگیری و تنش روحی- روانی و گاه فیزیکی را در خود ببیند و اگر بر خلاف آن عمل کند، هر روزه نوعی عذاب وجدان را با خود به همراه دارد. تنش و درگیری متداوم، سطح اعتماد اجتماعی را کاهش می¬دهد و نوعی دیدگاه بدبینانه و نگاه مفید- انگل¬وار و یا گونه¬ای متمدن- بی-فرهنگ را در جامعه گسترش می¬دهد. همچنین، فرد اگر در بلند مدت سایر کنشگران را با خود همراه نبیند، احساس خواهد کرد در صحنه نقش¬آفرینی اجتماعی و شهروندی، یک بازنده تمام عیار بوده است و در نتیجه بعد از مدتی بی¬تفاوت خواهد شد. اگر کنشگر، قواعد و اصول خود را کنار بگذارد، از طرفی هر روزه طعم نوعی عذاب وجدان اجتماعی را خواهد چشید و باز در بلند مدت بی¬تفاوت خواهد شد و از جهتی دیگر به اقتصاد بومی- محلی ضرباتی جبران¬ناپذیر وارد نموده و در رشد و توسعه آسیب¬های اجتماعی و فرهنگی به صورت مستقیم و غیرمستقیم دخیل بوده است. اصولا وقتی نهادها، ادارات و سازمان¬های مسئول، از انجام ماموریت¬های خود در ایجاد ساختاری سالم و منسجم در برخورد و حذف اینگونه موقعیت¬ها باز می¬مانند، شهروند کنشگر باید بهایش را بپردازد. در این مواقع واژگانی چون فرهنگ¬سازی و ضرورت افزایش سطح آگاهی کنشگر خیلی باب می¬شود و مسئولین سازمان¬های مختلف مصاحبه¬هایی می¬کنند با این مضمون که باید سطح فرهنگ و آگاهی شهروندان در خصوص این موضوع خاص بالا رود تا بتوانند در این موقعیت¬ها به نحو صحیح عمل نمایند. خلا تمام استراتژی¬ها برای حل معضل، قواعد و مکانیسم¬های تنظیم¬گرانه، طراحی سازوکارها، مشوق¬ها و محرک¬ها، واکنش مسئولانه و راهکارهای ممکن و مطلوب، تمام قوانین سختگیرانه در برخورد با این موضوعات و ضمانت اجراهایی که باید وجود می¬داشت و ندارد، بر کنشگر بار می¬شود. در بسیاری از مواقع نیز کنشگر به عنوان مقصر اصلی شناخته می¬شود، با جملاتی اینچنین: «اگر مردم از دستفروش خرید نکنند، دستفروشی اینقدر باب نمی¬شود. اگر شهروندان به متکدیان کمک نکنند، اینقدر تکدی¬گری گسترش نمی¬یابد و ...». مثلا نگاهی به نحوه برخورد با بحران محیط زیست و بحران آب بیندازید. تمام در و دیوار شهر پر شده است از شعارهایی که به کنشگر القا می¬کند که شما در بحران پیش¬آمده مقصر بوده¬اید و حال باید آگاهی¬تان را بالا ببرید تا از بحران گذر کنیم. و این در حالی ست که در این موقعیت¬ها، سازمان¬های مربوطه در برخورد با این معضلات به نهایت استیصال نهادی و ساختاری رسیده¬اند و بهای سنگینش را باید کنشگر بپردازد و در صورت نهایت لطف به کنشگر، عدم هماهنگی بین دستگاه¬های مختلف در رابطه با موضوع خاص به عنوان مقصر اصلی شناخته می¬شود. در واقع، با این روش رفتار شهروندان با رانت اطلاعات کاذب و نوعی تقلیل-گرایی غیرمنصفانه به عنوان علت و راهکار معرفی می¬شود.
مهرداد کاظمیان