فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

پس از سال ها دوری و بعد از مدت ها تلاش برای فراموشی، به واسطه هویت شغلی جدید، دوباره وارد فضای آکادمیک شدم. سرنوشت انگار روند زندگی مرا به دانشگاه گره زده بود. من توانایی گریز از دانشگاه را نداشتم و دانشگاه نیز از من. روز اولی که وارد دانشگاه شدم، غربت عجیبی وجود مرا فرا گرفت. فضاها و کالبدهایی که بین من و دانشگاه پیوند برقرار می کرد، خالی از همه چیزهایی بود که بدان معنا می بخشید. من در «وطن خویش غریب»، باید به سوگ همه چیزهایی می نشستم که روح را در زندگی دانشگاهی ام می دمید: نشست و برخاست های بر و بچه های انجمن، جلسه های سخنرانی، میتینگ های سیاسی، مناظره های دانشجویی، بحث و جدلِ شب های خوابگاه، یارهای دبستانی، سکوت ها، فریادها، شادی ها، غم ها و ... . ایام بدین منوال می گذشت و منِ بی خویش با زیبایی یک نوستالژی، روزهای افول دانشگاه را دوام می آوردم. من در مقطعی از تاریخ تحولات دانشگاه گرفتار آمده بودم. گویا زندگی دانشگاهی من از از مهرماه 85 آغاز شده و در خردادماه 89 پایان یافته بود. کاش هیچگاه به دانشگاه باز نمی گشتم. کاش می گذاشتم زیبایی آن برهه از زمان برای همیشه، برای کل زندگی، در ذهنم بماند. 16 آذرماه فرا رسید. 16 آذر 94 در نهایت ابتذال برگزار شد. جشن و پایکوبیِ لمپن هایی که تاریخ را قانع می ساختند شانزدهمین روز آذرماه را از گردش ایام کنار گذارد. «گناهی شان نبود، از جنمی دگر بودند». گویا تقدیر برای آنان نیز چنین رقم زده بود. چند صباحی گذشت و من با محیط خو می گرفتم. اما انگار چیزی در من، در گذشته من، جا مانده بود.

در یک روز سرد زمستانی چند تن از دانشجویان به سراغم آمدند. تصمیم داشتند، انجمن اسلامی دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی را برپا نمایند. از من راهنمایی خواستند. امید در وجودم شعله کشید. نمی دانم چرا تا آن زمان آن ها را ندیده بودم. جوانان پر شور و با انگیزه ای بودند و منِ در پیله خود فرو رفته، آن ها را نیافته بودم. نشست و برخاست من با آنان آغاز شد. انجمن نیز راه اندازی شد و اعضای جدید به آن پیوستند. من به واسطه تلاش برای تأسیس انجمن، دوستان جدیدی پیدا کرده بودم. همان آرمان ها، ایده ها و تفکرات در ذهن شان بود با رنگی جدید، سبکی متفاوت و طرحی نو. آن ها نیز در پیله خود تنیده بودند. انجمن بهانه ای شد تا پرواز کنند. هر چه روزها در پی هم می رفت، بیشتر با سبکِ زندگیِ نسل شان مأنوس می شدم. آنان نه فریاد می کشیدند و نه سکوت می کردند؛ فقط آنگونه که دلشان می خواست زندگی می کردند. آن ها نه قهرمان داشتند و نه قهرمان کسی بودند، بلکه خود قهرمانِ زندگیِ خود بودند. حاضر نبودند پای آرمان ها بمیرند، آنان پای اهداف شان زندگی می کردند. آنان به بیرونِ «زندگی»، به سیاست، فرهنگ، اجتماع، هنر، اقتصاد و ...، به اعتبار مسأله «زندگی» می نگریستند. آن ها در تکرارِ تاریخیِ بی پایانِ بازیِ قدرت ها، سودای اصالت دادن در سر داشتند: اصالت نیروهای زندگی. گردش ایام به آنان مدارا آموخته بود؛ تساهل در برابر قدرت، در برابر نسل های پیشین، در برابر استاد، در برابر ساختار اداری و در برابر سختی های معیشت. آری، جنبش دانشجویی جدید، تفاوت های نسلی بزرگی را به نمایش گذاشته است. «آن ها به لحاظ اقتصادی، تحصیلی، شغلی، رفاه و کیفیتِ زندگی رشد می کنند. این جوانان تحت تأثیر فناوری های نوین تحول می یابند و بازتولید می شوند. آن ها به خارج از کشور سفر کرده و با دنیا ارتباط برقرار می کنند. آن ها دائما سبک زندگی خود را تغییر داده و باز تغییر می دهند. آن ها جوانان متساهلی می شوند که در روز عاشورا مشکی می پوشند و عزاداری می کنند، زادروز کوروش را گرامی می دارند و جشن می گیرند، به مصدق می بالند و افتخار می کنند، به وقتش پای صندوق های رأی می آیند و تعطیلات را در آنتالیا و دوبی می گذرانند» و به زندگی ادامه می دهند. من یک پوزش خواهیِ بزرگِ نسلی به آن ها بدهکار بودم. آنان به این رسیده بودند که می توان فریاد نکشید، هزینه نداد، سکوت نکرد و پای آرمان ها ایستاد و همچنان زندگی کرد، زندگییییییییییییییییی.  

۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۶:۴۰
مهرداد کاظمیان

 

مهرسام، پسر عزیزم

 

 

در این دم که این سطور را می نویسم، 7 روز از آن لحظه باشکوهی که دیده به جهان گشودی می گذرد و من همچنان هیجان زده و مات و مبهوت ام. تصمیم گرفته بودم بنویسم آنچه بر من گذشت و بر دیگرانی که ثانیه به ثانیه انتظار میلادت را می کشیدند اما ذوق و شوق حضورت، وجودت و بودنت مجالی برای نوشتن باقی نگذاشت. امروز که به ناچار برای مدتی از تو دور شده ام، فرصتی پیدا کرده ام برای نوشتن. نمی دانم گردش روزگار تو را و من را و ما را به کجا خواهد برد اما می توانم امیدوار باشم که شاید روزی این دلنوشته را بخوانی. می دانی این روزها روزمرگی ها، دغدغه ها و گرفتاری ها باعث شده است که کمتر ببینند، بخوانند و تفکر کنند. غم نان و معیشت، پندار را به محاق برده و کمتر کسی پیدا می شود که هنوز وبلاگ بخواند و این خوشبختانه یا بدبختانه اینجا برای من کُنجی فراهم نموده که گاهی، هراز گاهی با خود خلوت کنم. مدتی ست مطالعات خود را بر ادبیات توسعه متمرکز کرده ام. چیزهایی می خوانم، هر کجا که فرصتی باشد، حرف هایی می زنم  و اینجا متن هایی می نویسم.

 

 

می دانی جهان روز به روز رو به انحطاط می رود. سایه جنگ، قحطی و ویرانی گسترانیده می شود. زیست محیط رو به زوال می رود. دنیا جای بدتری می شود برای زیستن، برای بودن. درست در همین لحظه کودکان بسیاری قربانی می شوند، سلاخی می شوند و می میرند و من حالیا از ژرفنای وجود می فهمم که چه فاجعه ایست وقتی کودکی معصومانه چشم از جهان می بندد. این روزها، مام میهن نیز حال و روز خوبی ندارد. حاصل یک عمر زوال عقلانیت، کم خردی و بی تدبیری ما، خود را نمایان ساخته و ثانیه به ثانیه از منزلگاه خوش خط و خال توسعه دور ساخته است. ضعف سیاست گذاری و کیفیت پایین حکمرانی مردم را به خستگی و درماندگی رسانیده است. صاحبان زور و زر و تزویر تن به طرحی نو از اصلاحات اساسی ساختاری نمی دهند و همچنان بر سبک و سیاق پیشین خود پای می فشارند. دقیقا نمی دانم برای چه این چیزها را به تو می گویم؟ اصلا نمی دانم زمانی که تو این ها را می خوانی، جهان چگونه جایی شده است؟ بشر به کجا رسیده است؟ وطن به کدامین سو رفته است؟ ما به عقلانیت روی آورده ایم؟ قدم در راه توسعه گذاشته ایم؟

 

 

واقعا نمی دانم چرا این چیزها را به تو می گویم؟ مهرسام عزیزم، می دانی حدود 13 سال است که بیش و کم فعالیت مدنی و اجتماعی داشته ام و تا به اکنون اینگونه به استیصال و نا امیدی نرسیده بودم. در این 13 سال هیچ گاه آرام و قرار نگرفته و همواره کوشیده بودم تا دنیایی که در آن زندگی می کنم و زندگی می کنند، جای بهتری برای زیستن باشد؛ اما مدتی ست که امیدی برای بهبود در من جاری نبود. من به رخوت و سستی و نومیدی رسیده بودم و حس می کردم هیچ داعیه ای برای ادامه فعالیت وجود ندارد. می دانی آدمی زمانی که امیدش را از دست می دهد، به تحلیل می رود، فرو می ریزد و نابود می شود. گاهی وقت ها چیزهایی در زندگی هست که با تمام وجودت انتظار خواهی کشید تا هر چه زودتر تمام شود. چیزهایی خارج از تو که به جانت رخنه کرده است و جزئی از وجودت شده است. اما درست در همان جایی که کورسوی امیدی رخ می نماید و تو خسته از یک عمر دست و پا زدن حس می کنی دارد تمام می شود، دوباره سر باز می کند و روح و جانت را آشفته می کند. این ایام، روزهای آشفتگی من بود، روزهای خستگی و درماندگی. بسیاری بر من خُرده گرفتند که باید مجدانه تر انتظار آمدنت را می کشیدم. باید از ثانیه به ثانیه دمیده شدن روح در وجودت لذت می بردم و شادی ام را جار می زدم. باید لحظات ورودت به دنیا را ثبت می کردم، فیلم و عکس می گرفتم، فضا را سرشار از جشن و سرور می کردم و کارهایی از این دست. باید دم به دم در آن نه ماهی که در درون ژینا کِز کرده بودی، با تو حرف می زدم، ناز و نوازشت می کردم و می گفتم که دوستت دارم و انتظارت را می کشم. پسر عزیزم، قدر مادرت، ژینای مهربان را بدان. او به تنهایی جور ما را کشید. او مرا فهمید و گذاشت تا خودم با خودم کنار بیایم. مهرسام عزیزم، شاید من این کارها را نکرده باشم یا آنگونه که شایسته وجود تو و مادرت بود تلاش نکردم اما برایم مهم است که تو بدانی من هر آنچه را که در توان داشتم، انجام داده ام. برایم مهم است که بدانی درست از آن زمانی که زاده شدی، امیدی دوباره در دل من زنده شد. من خسته بودم و فرسوده و رنجور اما تو باور کن از زمانی که تو آمدی امیدی در من زبانه کشید تا باز تلاش کنم که دنیا جایی برای بهتر زیستن باشد، برای تو و کودکان زلالی چون تو ...

 

1

۰۹ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۱
مهرداد کاظمیان

تنها اندک زمانی پس از انتخابات ریاست جمهوری 96، موضوع گردش نخبگان و به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی کشور به بحثی داغ و با حواشی خاص خود مبدل شد. رئیس جمهور منتخب اما با آرامش و لبخند به مردم اطمینان می داد که پای شعارهای انتخاباتی خود ایستاده است و امیدها را به ناامیدی نخواهد کشاند. «بر اساس تصویب نامه شورای عالی اداری، باید تا پایان برنامه ششم توسعه (یعنی تا 1400 ه.ش) نسبت مدیران زن در پُست های مدیریتی به 30 درصد افزایش یابد». من در همان حوالی در یک گفتگو با فعالان دانشجویی بر اساس ساختار حاکم بر سیستم اداری کشور استدلال کردم که با چنین مکانیسمی فرایند به کارگیری زنان و جوانان در پُست های مدیریتی به کاریکاتوری تلخ از عدالت سنی و جنسیتی در سیستم اداری دامن خواهد زد. آن زمان اشاره کردم که ساختار اداری کشور متصلب تر از آن است که اقشار حاشیه ای را در خود جای دهد و بر همین مبنا معتقد بودم باید اصل را بر سیاست های شایسته سالار برای گزینش بدنه مدیران نوین بنا نهاد. بدین گونه در ساختاری شایسته گزین خود زنان و جوانان راه شان را به بدنه مدیریتی کشور هموار می ساختند. اما متأسفانه سیاست گذاری ناقص در اندک زمانی همه جا را فرا گرفت. استان های کشور یکی پس از دیگری در واگذاری مناصب مدیریتی به زنان و جوانان گوی سبقت می ربودند. سیستان و بلوچستان با نرخ رشد بی سابقه در واگذاری مناصب بر سر زبان ها افتاد. جام جم آن لاین در 6 اردیبهشت 96 ستایشگرانه می نویسد: «چند سالی است که استان محروم سیستان و بلوچستان دارد خود و ظرفیت هایش را به رخ همه می کشاند. یکی از این ظرفیت ها مربوط به منابع انسانی و حضور پر رنگ خانم های این استان در صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی است که در یکی دو سال اخیر سیستان و بلوچستان را به استان رکورددار انتصاب و انتخاب مدیران زن در کشور تبدیل کرده است». اما تنها پس از گذشت یک سال اینجا (yon.ir/ishlr) گزارش همشهری در 5 خرداد 97 را بخوانید که چگونه ساختار در برابر پذیرش زنان مقاومت کرده و به تدریج آنان را از چرخه تصمیم سازی و بدنه مدیریتی حذف نموده است. آذر منصوری، فعال امور زنان در این رابطه می گوید: «با توجه به این نکته که سیستان و بلوچستان در موضوع مشارکت زنان در مناصب مدیریتی و مشارکت زنان در انتخابات به‌عنوان نمادی روشن در کارنامه دولت یازدهم و دوازدهم مطرح بوده، برکناری و تغییر مدیران زن که اتفاقا بسیاری از آن ها عملکرد مثبتی داشته اند، با سیاست‌های مدیریتی دولت مغایرت دارد؛ البته این روند متأسفانه در بسیاری از استان‌های دیگر هم آغاز شده است». این روند تنها مربوط به زنان نشد، بلکه جوانانی که بر روی این موج، پُست های مدیریتی گرفته بودند نیز به تدریج کنار گذاشته شدند.

استان خراسان شمالی نیز به سان استان های دیگر مسیری مشابه پیموده است. در پسا انتخابات تب انتصاب زنان و جوانان بالا گرفت. کارگروهی با عنوان «بانوان موفق» برای شناسایی و به کارگیری زنان شکل گرفت. از میان جوانانی که به آنان وعده گردش نخبگانی داده شده بود، تنی چند به پُست های رده بالا دست یافتند؛ همان هایی که در سر سودای تحول داشتند و توسعه. اما به تدریج شاخصه ها و ویژگی های دستگاه اداری مقاومت هایی از خود نشان داد. عوامل بسیاری باید در کنار هم می نشست تا زنان و جوانان از بدنه مدیریتی کنار گذاشته شوند، اما یکی از مهمترین عوامل به فرایند آغاز آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس مربوط می شود. هر دوره، اکثر نمایندگان با نزدیک شدن به انتخابات مجلس در فرمانداری ها، بخشداری ها و سازمان های مهم، مهره های نزدیک به خود را جایگزین می نمایند. مهمترین عامل ابقاء برای یک نماینده مجلس، حامی گزینی و ویژه پروری می باشد. بدون شک، آرایش انتخاباتی نمایندگان مجلس نمی توانست زنان و جوانان تازه به قدرت رسیده را تاب آورد. آنان نه بر اساس حامی گزینی که بر اساس مطالبات عمومی پس از انتخابات ریاست جمهوری سر کار آمده بودند. بنابراین، منافع هم راستایی با نمایندگان مجلس نخواهند داشت. می توان تضاد منافع بین آنان با نمایندگان مجلس را با توجه به ابعاد روان شناختی، جامعه شناختی، فرهنگی، پژوهش های نسلی و ... نیز مورد تحلیل قرار داد. بدنه فرسوده مدیریتی به نوعی محافظه کاری مزمن مبتلا شده است که مناقشه با نمایندگان مجلس و به خطر انداختن پُست و جایگاه اداری در آن جایی ندارد. فرا روی آن، جوانانِ جسورتر، شجاع تر، مستقل تر و با قدرت ریسک بالاتر هستند که هیچ تمایلی به قرار گرفتن در دایره خودی های نمایندگان مجلس ندارند. بر اساس تفاوت هایی از این دست، زنان و جوانان نمی باید در ساختار اداری بر اریکه جایگاه های دارای قدرت و نفوذ تکیه زنند ...

ادامه دارد


۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۴
مهرداد کاظمیان

این مطلب در کانال تلگرامی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی منتشر شده است.


همانگونه که قبلا اشاره کرده ام، رویکرد جامعه شناختی من انتقادی ست و معمولا متن هایی که نوشته ام بی رحمانه به ساختارهای ناکارآمد سطح کلان تاخته است. اما در سال 97 تصمیم گرفته بودم در حاشیه این متون و گفتارهای انتقادی، از جریان هایِ ترقی گرایِ سطح خُرد و پرفورمنس هایِ کنشگرانِ توسعه گرا تجلیل و قدردانی نمایم. در همین راستا، چند صباحی ست تصمیم داشتم به گونه ای از هیأت مؤسس و اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی و همچنین برخی از اعضای هیأت تحریریه نشریه پندار که به تازگی فارغ التحصیل شده اند، تقدیر و تشکر نمایم. اما افسوس که در نظام سیاست گذاری مراسم و آیین های دانشگاه جایگاهی نداشته و نتوانستم آنگونه که شایسته بزرگی تلاششان بود، مراسمی درخور برگزار نمایم. تنها کاری که از دستم برمی آید نوشتن است، هر چند می دانم بدون شک درخور بنایی که بنیان گذاشتند، نخواهد بود. بدین طریق، صادقانه و ستایشگرانه از آن ها سپاسگزاری و قدردانی می کنم و امیدوارم راهشان پر رهرو باشد. حال می توانم با جرأت کنشگران راه توسعه بخوانمشان و از آنجا که می دانم دیگر آرام و قرار نخواهند گرفت، چند کلامی برای ادامه راه شان بنگارم.

 

 

 

 

 

***

 

 

 

 

 

هایدیگر در درس گفتارهای های زمستان 1936 در فرایبورگ می گوید: لازمه فرد انقلابی به معنی دقیق کلمه زیر و زبر ساختن نیست، بلکه آن است که در زیر و زبرسازی، آنچه را که تعیین کننده و اساسی است، «آشکار کند» (به نقل از نجف زاده، 1389). با تأسی از انگاره های هایدیگر، معتقدم آنچه در راه نیل به توسعه ضرورتی انکارناپذیر می یابد همین تصریح آن چیزی ست که در زیر و زبرسازی تعیین کننده و اساسی ست. بر این پایه کار کنشگر راه توسعه فراتر از تخریب، تأیید، مثبت گردانی یا منفی نمایی، از رهگذر «تصریح» خواهد بود. او با افراد، اسم ها، عقبه شان، گرایشات سیاسی، چپ و راست، فضاسازی های رسانه ای و چیزهایی از این دست کاری ندارد. رسالت او در پیکره تاریخ جای دارد. او به قضاوت تاریخی حساس است. تبار سلسله علت ها را در تاریخ می کاود، خود در آن زمانِ حالی که به تاریخ خواهد پیوست تأثیرگذار است و نسبت به آینده و آیندگان متعهد خواهد ماند، چه جامعه به او اقبال یابد یا طردش کند. او تنها به مسیر توسعه می اندیشد و بر مبنای آن عمل می کند. بدین سان فی المثل، در فضایی که در آن اعتماد عمومی به شدت کاهش یافته، احساسات جمعی جریحه دار شده، امید به آینده ای روشن و پایدار هر روز به قهقرا رفته و در نتیجه احساس امنیت اقتصادی و معیشتی هر روز افول می نماید، کنشگر راه توسعه به دنبال تصریح مجموعه عوامل و سنخ شناسی ژرفناها ست، هر چند این آشکارسازی تعیین کننده ها و اساسی ها در نظر جامعه ایده آل هایی لوکس و غیرضروری به شمار رود. هنگامی که فساد، حامی پروری و ویژه گزینی فلان مسئولان در سطح کلان آنقدر عینی، آنی و ملموس در دیالوگ های سطح خُرد و زندگی روزمره مردم حضور دارد و نا امیدی را برای تک تک افراد فضای اجتماعی موجه می انگارد، او امیدوارانه به دنبال تصریح آن چیزی ست که اساسی ست. او نیز از مصادیق واقعی فساد رنج خواهد کشید، ناله سرخواهد داد و با همین مردم زندگی خواهد کرد اما همچنان در پی ژرفناها ست، در پی ساختارهایی که کار را بدین جا کشانده است. او می داند در ساختار معیوبِ فساد انگیز مُهره ها هر چند خوب، هر چند انسان، هر چند با سابقه انقلابی گری چندان اهمیتی ندارند. ساختار فساد انگیز یعنی آمادگی برای پذیرا بودن فساد، یعنی هر کس بیاید بالقوه در معرض خطر است. بدین گونه او در پی اصلاحاتِ اساسیِ ساختاری ست به جای اینکه بنشیند، یکی خوب بیاید (از این جناح یا آن جناح) خطا کند، دسته اش را بکوبد، حامیانش را تخریب کند، دسته خود را تأیید کند و بعد منتظر نفر بعدی بماند. او می داند اگر اصلاحات ساختاری صورت پذیرد، مُهره ای هر چند بد، هر چند شر در چنین چارچوبی مُحکم، محکومِ به خوب عمل کردن است. بدین سان، او می تواند مطمئن باشد، فشارهای هر چند تحسین برانگیز شبکه هایِ اجتماعیِ مدنی، اگر از روی اشخاص بد بر روی ساختارهای خراب متمرکز شود، می توان هنوز به آینده امیدوار بود. کنشگر راه توسعه در جستجوی بی پایان راهی ست برای تصریح آنچه اساسی ست و تعیین کننده؛ راهی به رهایی، راهی به زندگی ...

 

 

 

 

 

مهرداد کاظمیان

 

 

شهریورماه یک هزار و سیصد و نود و هفت

 

 

۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۳۷
مهرداد کاظمیان

این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


رئیس جمهور روحانی در ششم تیرماه 1397 در جمع مدیران ارشد دولتی گفت: «اگر مردم در شرایط جدید باید صرفه جویی کنند، ما باید شروع کنیم، دولت باید شروع کند». اظهارات آقای رئیس جمهور می توانست امید آفرین باشد، اینکه دولت بالاخره تصمیم گرفته است برای ارتقاء اعتماد عمومی، جدیتِ در صرفه جویی را از خود آغاز کند. من البته امیدوار بودم گفته های رئیس جمهور اینبار نیز از آن دست نباشد که در عرصه عمل به نسیان اش سپارد. مثلا از آن دست سخنانی که به منشور حقوق شهروندی دعوت می کند و بعد که دانشجویی، کارگری، معلمی، شهروند معترضی، بانویی، خبرنگار یا روزنامه نگاری لبیکش گفت و گرفتار آمد، سکوت کند و حمایتش را دریغ. پس از آن، مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی وزارت نیرو کلیپی منتشر کرد و در آن از هر مدیر و کارمند دولتی خواست تا اصلاحات در مصرف انرژی را از خودش شروع کند تا رفاه و اعتماد مردم به دست آید. اما من می توانم معتقد باشم که این بهترین و موثرترین روش آغاز صرفه جویی در دولت نیست.

ریچارد تیلر (1397)، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2017، در جایی اشاره می کند که در حوزه سیاست گذاری یک فرض اشتباه این است: «تقریبا همه مردم در همه اوقات، گزینه هایی را انتخاب می کنند که بیشترین منفعت را برایشان دارد». به عنوان مثال، او در رد این فرضیه به رژیم های غذایی پرمخاطره، کشیدن سیگار و نوشیدن الکل اشاره می کند که موجب نرخ بالایی از مرگ زودرس در سال می شود. او کسی که در همه حال بهترین انتخاب ها در راستای بالاترین منافع را دارد، «انسان اقتصادی» می نامد که می تواند همانند آلبرت اینشتین فکر کند، حافظه اش به اندازه ابرکامپیوترها ظرفیت ذخیره دارد و عزم و اراده اش نظیر مهاتما گاندی است. این انسان البته صرفا یک نمونه آرمانی ست و اکثریت مردم نمی توانند اینگونه باشند. حال، آیا جماعتی که برای بالاترین منفعت شخصیِ خود، گاهی به انتخاب های نادرست دست می زنند، می توانند در جهت منافع جامعه همواره درست انتخاب کنند؟ آیا کسانی که برای منافع کوتاه مدت خود نیز اغلب اشتباه انتخاب می کنند، می توانند منافع بلند مدت را در نظر گیرند؟

حال همانگونه که ریچارد تیلر مفهوم «انسان اقتصادی» را در برابر انسان عادی برساخته است، می توان «انسان اجتماعی» را نیز مفهوم سازی کرد. انسان اجتماعی، موجودی ست که همواره به منافع بلند مدت جامعه فکر می کند و منافع کوتاه مدت فردی را قربانی آن می نماید. و باز به مثابه همان، انسان اجتماعی نیز یک نمونه آرمانی ست که با انسان های عادیِ واقعی فرسنگ ها فاصله دارد. در واقع، همین فاصله بین انسان اقتصادی و انسان اجتماعی با انسان های عادی، ضرورت اولویت دادن به سیاست گذاری و بنا نهادن ساختارهای کلان در برابر اتکاء به فرهنگ سازی و اراده فردی را روشن می سازد.

ورای مطالب فوق، انسان های عادی زمانی که انرژی را از خزانه هیبتی به نام دولت مصرف می کنند، بسیار دست و دلبازتر، اشرافی تر و همچنین «عادی» تر (در برابر انسان اقتصادی) از زمانی می شوند که دست در جیب خود دارند. یک کارمند دولت در خانه خود به خاطر سرد نگه داشتن یک شیشه آب یک یخچال را روشن نمی کند اما قطعا در اداره دولتی اینکار را انجام می دهد. یک کارمند هنگامی که در منزل است وسیله سرمایشی خود را از 7 صبح با درجه بسیار پایین روشن نمی کند اما در اداره قطعا اینکار را انجام می دهد. همه ما زمانی که در منزل هستیم رایانه را برای مدت معینی روشن، کارمان را انجام داده و خاموش می کنیم، اما در اداره رایانه صبح تا ظهر روشن است.

بر این اساس، من منتظر بودم، دولت با مجموعه ای از قوانین، آئین نامه ها و مقررات اداری صرفه جویی را از خود آغاز کند. مثلا دقیقا با این جزئیات اعلام کند که در هیچ اداره دولتی درجه وسیله سرمایشی از فلان عدد پایین تر نباشد. اما نهایتا آغاز صرفه جویی صرفا با تغییر ساعات اداری در برخی استان ها شروع شد. حالا دیگر منتظر این خواهم بودم که دولت اصلاحات اساسی ساختاری را از خود آغاز کند؛ اصلاح در بدنه فرسوده مدیریتی، اصلاح در سیاست گذاری، اصلاح در نظام تدبیر و  ...

۰۸ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۵۸
مهرداد کاظمیان

نظریه پردازان توسعه معتقدند: «متهم کردن به فساد بیشتر از آنکه به منظور تصحیح حکومت صورت بگیرد، سلاحی سیاسی است. در جوامعی که اغلب سیاستمداران فاسدند، مجازات یک نفر به خاطر فساد بیشتر از آنکه نشانه اصلاح باشد، نشانه جنگ قدرت است». این عبارات صرفا بیان حال جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه نیست، بلکه بیشتر کشورهای توسعه یافته نیز بیش و کم به آن مبتلا شده و خواهند شد. تفاوت بین کیفیت سیستم های حکمرانی (از کمتر توسعه یافته تا توسعه یافته ترین) از آنجایی آغاز می شود که خود اصلاح گری به مدد ابعاد مختلف دموکراسی یعنی آزادی بیان، آزادی مطبوعات، مکانیسم های شفافیت زا، جریان آزاد اطلاعات و دسترسی به آن برای عموم، تحزب گرایی و ... رخ می نماید. در این زاویه دید، بالطبع برگزاری انتخابات یکی از حداقلی ترین و کم اولویت ترین ابعاد دموکراسی در نیل به کیفیت حکومت است. هم بدین خاطر است که در زمان برگزاری مناظره های انتخاباتی ریاست جمهوری 96، کسانی که دغدغه توسعه داشتند و درد وطن، می توانستند مطمئن باشند که پرده دری ها و متهم کردن ها به فساد، کوچکترین تأثیری در کیفیت حکومت داری و در نتیجه قدم گذاردن در راه پرفراز و نشیب توسعه نخواهد داشت. آن ها شاید به انتخابات صرفا به مثابه دریچه ای می نگریستند که زمینه ای مساعد برای جولان سایر ابعاد دموکراسی فراهم نماید، هر چند در بازه زمانی بسیار اندک. اما دریغ که طی سالیان، این بازه زمانی چنان ناچیز بوده است که نمی توانسته در برابر کرانه هایِ زمانیِ فضایِ بستهِ سیاسی، اقبالی برای تأثیرگذاری بر کیفیت سیستم حکمرانی داشته باشد.

به شخصه همواره سعی کرده ام از به کار بردن پیکرهِ مفهومیِ واژهِ مبهمی به نام «مردم» اجتناب نمایم. اما امروزِ روز، می توان با قدرتِ تمام از نقش مردم در نیل به کیفیت حکومت و در نتیجه شمایلی از توسعه با استفاده از «فضای مجازی» بحث کرد. همان مردمی که، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، حالا فهمیده اند انتشار عکس این و آن با فلان اختلاس گر بزرگ نشانه جنگ قدرت است و سلاحی سیاسی. این شاید فرصت تاریخی یک جامعه برای صورت بندی طرحی جدید از توسعه باشد. آن ها که با چنگ و دندان، چه هدفمند، چه از سر اتفاق و چه از سر اجبار، سعی در حفظ این عرصهِ «فضای مجازی» دارند، در حال رقم زدن نقطه عطفی برای ادبیات توسعه این مرز و بوم اند. حال این سیاست ورزان اند که باید تصمیم بگیرند در کجای معادله قرار بگیرند: با مردم برای کیفیت حکومت یا بدون مردم برای جنگ قدرت.


۳۰ تیر ۹۷ ، ۰۹:۵۶
مهرداد کاظمیان

در یکی از دانشگاه هایی که به آنجا رفت و آمد دارم، دو کتابخانه و در کل حدود 17000 جلد کتاب وجود دارد. اگر به طور میانگین ارزش هر کتاب را 20000 تومان در نظر بگیریم، در این دو کتابخانه حدودا 340 میلیون تومان کتاب وجود دارد. آنگونه که حساب کرده ام دو کتابدار این دانشگاه با سهمیه ها و مزایایی که می گیرند، سالیانه بیش از 100 میلیون تومان حقوق دریافت می کنند (به عنوان مثال یکی از آن ها با توجه به سهمیه ای که دارد، معادل دکتری حقوق و مزایا دریافت می نماید). حال اگر طرح «کتابخانه باز» اجرا شود و بر فرض محال سالانه حدود 30 درصد از کتاب ها به کتابخانه بازگردانده نشود، پس از 3 سال و 4 ماه می توان تمامی کتاب ها را با مجموع حقوق و مزایای دو کتابدار جایگزین کرد. مسئولان می گویند چند سال پیش، در یکی از دانشکده ها طرح بوفه باز با موفقیت تام اجرا شده است. بدین ترتیب که هر کس اقلام مورد نیازش را از بوفه برمی داشته و مبلغ آن را درون صندوق می گذاشته است و به همین دلیل از فرض محال استفاده کرده ام.

با این وجود، در بدبینانه ترین حالت (به لحاظ تصمیم گیری معطوف به عقلانیت سازمانی) اگر سالی 30 درصد از کتاب ها پس داده نشود:

1) آنچه به غارت رفته کتاب است. این می تواند همسوترین دزدی دنیا با روند نیل به توسعه باشد.

2) کتاب ها به جای آنکه در قفسه های کتابخانه خاک بخورد، در خوابگاه ها و کلاس های درس بین دانشجویان و استادان رد و بدل می شود و موجب ارتقاء اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی خواهد شد.

3) نگهداری از اندک کتاب های کمیاب و مرجع را می توان به گروه های دانشجویی علاقه مند و داوطلب سپرد.

4) کتاب های تازه نشریافته در بازه زمانی کمتری جایگزین کتاب های قدیمی تر می شود و کتابخانه به روز می ماند.

5) در این زمانه کم اقبالی به کتاب، این فرایند می تواند ناخودآگاه عطش به داشتن و خواندن کتاب را بیشتر نماید و حس مسئولیت پذیری و تعهد را ارتقاء دهد.

 

پی نوشت:

من می بایست با مثالی فربگی و ناکارآمدی سیستم اداری کشور را برای کسانی توضیح می دادم و این متن صرفا بدین منظور نگاشته شده است و هیچ قصد و نیت دیگری ندارد. وقتی می گویند نظام اداری کشور فربه و ناکارآمد گردیده و نظام تدبیر و سیاست گذاری مستأصل مانده است، دقیقا از چنین رخدادهایی به ظاهر بدیهی سخن می گویند. هنگامی که می گویند از بافت و ساختارِ مدیریتیِ فرسودهِ داخلی بیش از دشمنی دشمنان خارجی آسیب دیده ایم، دقیقا این چنین سبک های مدیریتی مد نظر است که تدبیر در آن جایی ندارد. ساختار اداری کنونی کشور نیاز به اصلاحات اساسی دارد. هیچ معجزه ای برای برون رفت از بحران ها در کار نیست. ساختار و سیستم اداری کشور ظرفیت چندانی برای تعدیل بحران ها نخواهد داشت، مگر آنکه به اصلاحات اساسی تن در دهد.


۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۳۹
مهرداد کاظمیان

فقدان عدالت خدمات پزشکی در کشور به ناچار بار دیگر من و خانواده ام را عازم مشهد ساخته بود؛ آن هم به قصد دیدار پزشکی که هیچگاه حاضر نبود دست کم ده تا بیست دقیقه از وقت گرانبهایش را در اختیار ما بگذارد و کمی ابعاد موضوع را بگشاید. هر بار با ابهام بیشتری باز می گشتیم و من ساعت ها در گوگل به دنبال نشانه ها و تبیین هایی بودم و البته کمی امید و دلگرمی. او بسیار آرام حرف می زند و لهجه بدی دارد و من نیز فوبیای عجیبی گرفته ام که نکند سخنِ مهمی بگوید و من متوجه نشوم و از او خواهش کنم جمله اش را تکرار کند. مادرم می گوید گرچه بداخلاق است و نسبتا بی ادب اما در این عرصه حرف اول را می زند و ارزشش را دارد. نمی دانم چگونه هر بار مرا قانع می کند تا دوباره پیش او برویم و نمی دانم این کابوس تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟

 

اپیزود اول

سفر را آغاز کرده ایم. هوا به شدت گرم است. متصدی جایگاه سوخت با چهره ای بسیار بی تفاوت و با ایماء و اشاره اتومبیل ها را هدایت می کند. اگر منظورش را متوجه نشوی، عصبانی می شود و سوتِ اعتراضیِ دو انگشتی می زند. سه نفری با هم مشورت کردیم تا حدس زدیم مرادش از این حرکات چیست! خوشبختانه درست متوجه شدم. منظورش این بود که سر و ته در جایگاه قرار بگیرم، تا منتظر نمانده و کار سریع تمام شود. راننده ای از آن طرف می آید و سرنشینانی را که در اتومبیل های دیگر مانده اند به بیرون از جایگاه فرا می خواند. سر من هم غُر می زند که چرا به حرف متصدی گوش داده و سر و ته وارد شده ام. راست می گوید کار خطرناکی کرده ام. کارمان تمام شده و تقریبا با هم از جایگاه خارج می شویم. با اشاره مرا نگه داشته و می گوید، به اتفاق پیش رئیس جایگاه برویم و عدم رعایت موارد ایمنی توسط متصدی و همچنین اینکه مبالغ را به طرف بالا گرد می کند و بقیه پول را پس نمی دهد، گزارش دهیم.

 

اپیزود دوم

ناگهان دیدم اتومبیل پلیسی که آنطرف جاده مقابل ما ایستاده، پشت سر هم چراغ می دهد. نزدیک تر که شدیم یک دست از پنجره اش بیرون آمد و دستور توقف داد. من حدود چهار دقیقه ست که منتظرم اما کسی نمی آید. در این مدت اتومبیل های دیگری نیز متوقف شده اند. متوجه شدم که جناب سروان فریاد می کشد که چرا نمی روم. گفتم وظیفه شماست که تشریف بیاورید. گفت اگر بیایم اتومبیلت را به پارکینگ منتقل می کنم. اما من تخلفی نکرده ام. چند راننده دیگر آمدند و گفتند ارزش ندارد وقتت را تلف کنی، بیا برویم. پیش او رفتم. اسمش را از روی اِتکت لباسش خواندم. عصبانی بود از اینکه در اتومبیلم منتظر او بوده ام. اما زمانی که اسمش را خطاب کردم و گفتم که از او شکایت می کنم، کوتاه آمد و مدارکم را سر سری نگاهی کرد و پس داد. هنگامی که با راننده های دیگر به طرف دیگر جاده آمدیم، یکی از آن ها در حالیکه حقوق شهروندی را برایمان توضیح می داد، از ما خواست تا هر یک از ما با شماره تلفن 197 تماس بگیریم و موضوع را گزارش کنیم.

 

اپیزود سوم

کار ما تقریبا تمام شده است، البته کار آقای دکتر؛ کار من، کار ما تازه آغاز شده است. روز بعدش داریم از مشهد به سمت بجنورد خارج می شویم. تعطیلی ست و هوا نسبتا خوب. ترافیک سنگینی حاکم است. اولش از اینکه به اتومبیل های اطراف نگاه و مخصوصا با کودکان ارتباط برقرار کنیم، لذت می بردیم؛ یک نوع بازتولید حس همبستگی و تلاش برای زنده نگه داشتن سرمایه اجتماعی. اما رفته رفته همگی کاسه صبرمان لبریز می شود. برخی از اتومبیل ها انداخته اند توی شانه خاکی و در حالیکه کنترل شان را از دست داده اند، از هر روزنه ای می خواهند عبور کنند. برخی دیگر با آن ها لجبازی کرده و جلوی آن ها را خالی نمی کنند تا به آنان بیاموزند که به حقوق دیگران احترام بگذارند. خلاصه فضا پر از تنش و تشنج شده بود. با خود می اندیشیدم، دولتی که مالیات می گیرد تا خدمات عمومی ارائه کند، کجاست؟ در اینگونه فضاها بر اساس انگاره های نظریه انتخاب عقلانی، منافع کوتاه مدتِ شخصی به سرعت وارد عمل شده و بر علیه مصالح عمومی طغیان می نماید. زمانی که منافع شخصی تک تک بازیگران به کار افتد عملا همگان آسیب و هزینه خواهند داد. به عنوان مثال، اگر هر کس بر اساس منفعت شخصی اش قصد کند هر جا روزنه ای دید وارد شود و خط خود را تغییر دهد تا زودتر برسد، همه خطوط قفل شده، بی نظمی حاکم گشته و همگان حتی خود او هزینه خواهند داد. باید ساختاری منسجم، نهادی قدرتمند، نظارتی بیرونی به همراه کنترلی به شدت درونی وارد عمل شده و منافع فردی را مهار نماید. من به طرز فجیعی منتظر چنین نیروی نویدبخشی بوده ام. انتظارم به آستانه تحمل ناپذیری رسیده بود تا اینکه صدای چند جوان خوش تیپ در فضا طنین انداز شد: «آقا بین خطوط حرکت کن. جون مادرت برو بین خطوط. برادر بین خطوط بری هممون زودتر می رسیم. داداش هی خطتو عوض نکن. یه خطو بگیر برو تا ترافیک روان بشه». در کسری از ثانیه هیستری وار توصیه هایشان همه جا را فراگرفت. سرنشینان همه اتومبیل ها به یکدیگر گوشزد می کردند و از مزایای حرکت بین خطوط برای روان شدن ترافیک می گفتند. کم کم سرعت مان بیشتر شد و راه افتادیم.  

 

سخن آخر

یکی از کارکردهای دولتِ مدرن ارائه خدمات عمومی ست. خدماتی که حتی افراطی ترین کسانی که معتقد به کوتاه شدن پای دولت از بازار، مالکیت فردی، عرصه خصوصی زندگی شهروندان و ... هستند، نیز آن را پذیرفته و ضروری دانسته اند. حقوق شهروندی، امنیت، بهداشت، آموزش، فراغت و ... از این دست خدمات می باشند و خود اصلاح گری، پالایش و نظارت از مهمترین ارکان ارتقاء کیفیت در میدان ارائه خدمات عمومی است. این روزها در جامعه ما استیصال نهادی، ضعف نظام تدبیر، بدنه فرسوده مدیریتی و ناکارآمدی نظام سیاست گذاری به شدت کیفیت ارائه خدمات عمومی و از آن مهمتر سیستم های نظارتی را فلج نموده است. من به عنوان جامعه شناسی ساختارگرا، همیشه بر اولویت اصلاح ساختارهای کلان، به عوض تأکید بر فرهنگ سازی در کنشگران سطح خُرد، ایمان داشته ام. اما در آن مقطعی که روند تغییر و تحولاتِ توسعه، آدمی را بالکل از اصلاحات اساسی ساختاری ناامید می کند، پرفورمنسِ همراه با تعهدِ کنشگرانِ سطح خُرد بذر امید را در انسان زنده نگاه می دارد. به یُمن گسترش فضاها و شبکه های اجتماعی مجازی، حلقه های نظارتی و ساختارهای ضد فساد در جایی خارج از بدنه بوروکراتیک کشور شکل گرفته است. می توان در کنار ناامیدیِ مقطعی از اصلاحات اساسی در سبک های حکمرانی به آن ها امید داشت و با آن ها همراه بود.   

۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۱:۱۲
مهرداد کاظمیان

 

آن روز صبح، تاریک و روشن بود که بیدار شدم. بوی پاییز می آمد. عینکم روی میز نهارخوری بود. نمی دیدمش اما می توانستم فاصله اش را حس کنم، با تمام وجود. دستم را دور و بر می چرخاندم اما چیزی نبود. یک روتختی سبز، زرد یا شاید آبی، رنگ و رو رفته، شبیه یک نقاشی به سبک کوبیسم آنطرف روی زمین نقش بسته بود اما رمقی نداشتم تا برش دارم و روی خود بیندازم. خودم را جمع کردم تا کمی گرم شوم. پس از آن گرمای جان گداز، این نسیم نسبتا سرد دلچسب بود. اما افسوس که بوی پاییز می داد؛ بوی غم. شروع کردم به تداعیِ طرح هایی نیمه تمام؛ به جملاتی از یک کتاب، به نمایی از یک فیلم، به تصویری از یک آرمانشهر؛ به تکه تکه های طرحی از یک زندگی که باید آرام آرام، صبورانه، با متانت و فروتنی کنار هم چیده می شد. اما انگار دیر شده است، خیلی دیر. لحظه ها گذشته است و من در افکارم غرق شده ام. برخواستم به طرف آئینه رفتم. خطوط چهره ام عمیق تر شده بود. در همین چند هفته موهایی سپید روئیده بود. وقتی ناامیدی و ناتوانی در برابر تمام آنچه دارد اتفاق می افتد با احساساتی چون عشق، نفرت با دردهایی چون درد وطن و غم نان در هم می آمیزد، نابودت می کند. حالا دیگر یکی پیدا شده تا بگوید وقت تو تمام است. اما رسمش نبود اینگونه پایان یابد. کسی باید بیاید و کارهای نیمه تمام تو را تمام کند؛ کسی شاید از جنس تو. کسی شاید تکه ای از وجود تو؛ باید بیاید و تمامش کند. چکه چکه های باران به دریچه اتاق می زند و طرحی نو زاده می شود ...

 

 

 

۲۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۶
مهرداد کاظمیان

راستش من ناخرسند بودم از اینکه حرف، حرف خودش است. همکارانم می گفتند تازه از فضای آکادمیک آمده و با سیستم اداری خو نگرفته ام. اما ته دل شان آن ها نیز از این رفتار غیر دموکراتیک ناراضی بودند. در فضاهایِ فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، قُر می زدند. من در خصوص هر تصمیم گیری استراتژیک و حساس، «سوابق اداری، آئین نامه ها، اسناد بالادستی و خلاصه هر آنچه را که بود، مطالعه می کردم. تجربه کشورهای پیشرو و سازمان های موفق را بررسی نموده و در صورت نیاز با متخصصان دانشگاهی، سمن ها، نمایندگان بخش خصوصی و کلیه ذینفعان مذاکره و گمانه زنی می کردم. بر مبنای آن ها متنی سیاستی می نوشتم و به جلسه می بردم. تصمیم داشتم بعد از اجرای سیاستگذاری نیز ارزیابی های تأثیرات را با کمک اداره های نظارتی انجام دهم». اما او اقتدارگرا و خود رأی بود. او در جلسات هر چند نظر همه کارشناسان را می شنید اما در نهایت آراء خود را دیکته، صورتجلسه و اجرا می نمود. در زمان هایی که رأی گیری صورت می گرفت نیز سایرین می ایستادند تا او نظرش را اعلام کند و سپس آن ها نیز اگر دستش را بالا برد، تأیید می کردند. ایامی گذشت، ارتقاء گرفت، جایگاه بالاتری کسب نمود و در نتیجه از اینجا به محل کار جدیدش منتقل شد. انگار به یکباره روح دموکراسی در کالبد سیستم اداری کوچک ما دمیده شد. هیچ کس حتی سعی نکرد خوشحالی اش را پنهان کند. او هر چند در نیلِ به توسعه، ساخت و سازی و تک بعدی بود، اما به هر حال دستاوردهای بزرگی داشت. همه اما در شور و شعف غرق بوده و وعده تغییر و تحول می دادند. برای کلیه امورات حتی جزئی ترین و کوچکترین آن ها جلسات متعدد برگزار و بدنه مدیریتی نظر تک تک کارشناسان و حتی نیروهای خدماتی را جویا می شد. بر روی مشارکت حداکثری کارکنان در برنامه ها تأکید و برای ایده ها و نظرات خلاقانه فراخوان داده شد. این محل کار آرمانی و دموکراتیک برای کارکنان سایر سازمان ها وسوسه برانگیز شده بود. روزگاری نیز بدین منوال گذشت. در فقدان بدنه مدیریتی مقتدر، بخش های مختلفی سر بر آورده و از قدرت سهم خواهی نمودند. هر چند نفر بر اساس منافع مشترک دور هم جمع شده و دار و دسته ای راه انداخته بودند. اداره های نظارتی از یک سو و واحدهای اداری- مالی از سویی دیگر در طراحی و اجرای برنامه ها جهت دهی و نفوذ داشتند. کار تا جایی بالا گرفت که کوچکترین تصمیم ها که کسی شکی در ضرورت اجرای آن نداشت، آنقدر بین منافع گروه های مختلف چرخ می خورد تا به لحاظ زمانی از رده خارج می شد. برای اجرای یک مراسم ساده، جلسات متعددی برگزار شده و دست آخر به دلیل عدم اجماع طرف های ذینفوذ مراسم لغو می شد. جلسات تصمیم گیری به میدان هایی برای تسویه حساب های باندی بدل شده بود و اقدامات توسعه ای هر طرف (هر چند سایر طرف های درگیر به ضرورت و کیفیت آن ایمان داشتند) با تخریب طرف های دیگر نیمه کاره رها می شد. همگی خسته شده بودیم. فضای شبه دموکراتیک بدون حاکمیت قانون و اقتداری مرکزی آفت زده شد. حالا دیگر در فضاهای فارغ از سلطه که پای درد و دل شان می نشستی، همگی می گفتند: «کاش او برگردد و حرف اول و آخر را بزند». اما من حالا دیگر می دانستم، هر کدام شان به تنهایی توسعه را به یغما می برد. باید به دنبال طرحی جامع بود.

***

در هفته ای که گذشت یکی از دانشجویان پرسید: چرا مردم در اعتراضات دیماه شعار «رضاشاه روحت شاد» سر می دادند؟ با جمله ای از فوکویاما پاسخ او را دادم: «در بسیاری از کشورها دموکراسی به این دلیل تهدید می شود که دولت یا بسیار فاسد یا در انجام وظایف خود خیلی ناکارآمد است. در چنین شرایطی مردم وجود یک مقام مسئول قدرتمند را آرزو می کنند- دیکتاتور یا نجات دهنده ای که به چرندگویی سیاستمداران پایان داده و در عمل کارها را پیش ببرد». زمانی که سطح مناقشه بین افراد صاحب نفوذ و قدرت که خود را در حکمرانی دخیل می دانند، بالا می گیرد عملا اقدامات توسعه ای به حال تعلیق در می آید. در این موقعیت مناقشه بر سر کوچکترین مسائل چون رفتن بانوان به ورزشگاه و برگزاری کنسرت تا بزرگترین مسائل سطح کلان چون جهت گیری سیاست خارجی و سرمایه گذاری خارجی اقتصادی بین طرف های درگیر وجود دارد. نظام تدبیر راکد مانده و مردم خود را در بی عملی نخبگان سیاسی گرفتار می یابند. هیچ امید و اعتمادی به روند توسعه وجود ندارد. در اینجاست که خودآگاه یا ناخودآگاه دیکتاتور فراخوانده می شود، برای امید به پویایی. برای فرار از موقعیت کنونی. در واقع، در ابتدا باید دولتی مقتدر وجود داشته باشد تا بعد بتوان به وسیله قانون یا دموکراسی او را محدود و پاسخگو کرد و اقتدارش را رام نمود. دموکراسی بدون حاکمیت قانون و دولتی مقتدر به توسعه پایدار ختم نخواهد شد.

 

پی نوشت:

- متن حاضر برای نفی دموکراسی یا طرفداری از دولت تنظیم نشده است. نیل به توسعه سه بُعد اصلی دارد: «دولت مقتدر، حاکمیت قانون و پاسخگویی دموکراتیک». بررسی تطبیقیِ تجربهِ کشورهای مختلف نشان داده است، جوامعی که قبل از وجود دولتی مقتدر به دموکراسی رسیده اند، از آسیب های دموکراسی ای که به ویژه پروری و قبضه دولت منجر شده، ضربات سهمگین تری خورده اند (مانند ایتالیا و یونان) تا دولت های اقتدارگرا. در عوض جوامعی که دولت اقتدارگرا داشته اند (مانند چین و پروس)، توانسته اند با شتاب رو به توسعه روند. بهترین حالت اما در رشد متوازن و همزمان سه بُعد بوده است (مانند دانمارک). (مثال ها از فوکویاما، 1396).

- در منزلگاه زوال سیاسی، دولت مستقر و دولت در سایه، دولت بی تفنگ و دولت با تفنگ، دولت مشروع و دولت رانتی همه با هم سقوط می کنند. آنجا دیگر تفکیکی در کار نیست.

- زوال سیاسی صرفا حاکمیت را با خود نمی برد. هیچ بهار عربی به تابستانی پرمحصول برای توسعه نرسیده است. هیچ جایی با دخالت یا حمایت آمریکا یا هر کشور خارجی دیگری به توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نرسیده است. در پیکره تاریخی که آیندگان به قضاوتش می نشینند، همه ایران یعنی حاکمیت، دولت، گروه های سهم خواه و ما مردم همگی با هم تقاص خواهیم داد.

   


۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴
مهرداد کاظمیان