فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

مصاحبه های موجود در گزارش برای ارائه تبیین کافی نیست اما کلیدی ترین مفهومی که از همین تعداد اندک مصاحبه بر می آید، می تواند این باشد: خشونت علیه خود. خشونتی که در جامعه ای با ضعف ساختاری و نهادی گسترده، روز به روز فراگیرتر می شود. صورت های مختلف آن را در سطوح خرد و کلان می توان مشاهده نمود؛ لجن پراکنی دو قطبی های سیاسی علیه یکدیگر، درگیری های لفظی و فیزیکی در بطن زندگی روزمره در خیابان های شهر، مشاجرات بین اعضاء خانواده (از تنش های زن و شوهری تا تقابل های بین نسلی والدین و فرزندان)، درگیری های بین کارمندان در بوروکراسی ناکارآمد و ساختار اداری خشن و ... . همه این ها حول یک محور می چرخد: خشونت مضاعف. خشنونتی مضاعف علیه دیگری، علیه دیگری ضعیف. در این چرخه خشونت، آن ها که ضعیف ترند، روز به روز بیشتر به حاشیه رانده می شوند و آن ها که قوی ترند ثانیه به ثانیه، بیشتر بساط سلطه خود می گسترانند. در فضایی به شدت آکنده از خشونت همه خشن شده اند. آن ها که در حاشیه ای ترین فضاها به سر می برند و در نظام سلسله مراتبی، زیردستی برای اعمال خشونت نمی یابند بر علیه خود به پا می خیزند: خشونت برای دیگری ای که وجود ندارد، خشونت برای خود. خشونت نهایتا باید اعمال شود حتی علیه خود. اما در خلاء نمی تواند به اندازه کافی مضاعف شود. باید علنی شود، نمایشی و همه گیر و چه فضایی بهتر از مدرسه.

مهرداد کاظمیان

  سهم بودجه تحقیق و توسعه از تولید ناخالص داخلی یکی از مهم ترین شاخص های میزان ارتقای کیفی آموزش عالی و رتبه بندی کشورهای جهان از نظر پیشرفت است. 

  بر اساس برنامه پنجم توسعه قرار بوده، در پایان این برنامه یعنی سال 1394، بودجه پژوهشی کشور به 3 درصد برسد. این رقم در سال 93، 0.4 درصد و در سال 94، 0.48 درصد بوده است.

  پژوهشگران و صاحب نظران همواره از سهم کم پژوهش و توسعه در لایحه بودجه نالیده اند و معتقدند هیچگاه تمام بودجه در نظر گرفته شده نیز تخصیص نمی یابد و در نتیجه رقم واقعی پژوهش بسیار کمتر از آن چیزی است که اعلام می شود.

  در لایحه بودجه کشور در سال 95، سهم پژوهش و تحقیقات 1 درصد برآورد شده است (چیزی در حدود 100 درصد رشد).

 

در سطح کلان، این رشد چشمگیر در نگاه اول بسیار اغواگر است اما واقعیت این است که در بدنه مدیریتی ساختار بوروکراتیک کشور، برای هزینه کرد بودجه پژوهشی انگیزه کافی وجود ندارد. صرف هزینه های تحقیقاتی برای پروژه ها به خصوص در حوزه مطالعات علوم انسانی معمولا بازخوردهای بلند مدت دارد. مدیران و رؤسای اداری ترجیح می دهند بودجه هایشان را در جایی هزینه کنند که عملکرد مثبت آن ها را در کوتاه مدت به نمایش بگذارد و همچنین ملموس باشد. به عنوان مثال اقدامات توسعه ای و عمرانی چشم ها را بیشتر به خود خواهد دوخت. مشکل وقتی مضاعف می شود که کسی که عملکرد او را ارزیابی می کند نیز به این نوع برنامه های توسعه ای خشنود تر است. در نتیجه، یا برنامه پژوهشی جدی ای وجود ندارد و یا اندک فعالیت های پژوهشی نیز به طراحی و اجرای همایش های متعدد که ویترین خوبی فراهم می کند، تقلیل پیدا خواهد کرد.

در سطحی خرد تر، نیروهای رسمی سازمان ها و اعضاء هیأت علمی دانشگاه ها، سلطه پژوهشی خود را تا توانسته اند، گسترانده اند. نیروی قراردادی یا پیمانی یک سازمان، یک دانشجو، کارمند یک دانشگاه و ... در صورتی می تواند از بودجه های پژوهشی استفاده نماید که سلطه این پژوهشگران خود خوانده را بپذیرد.

سیاست های چابک سازی دولت حسن روحانی نیز به این موضوع دامن زده و حالا قشری از پژوهشگرانی به وجود آورده که به لحاظ تحصیلات و تخصص از یقه سفیدان بالا نشین خود یقه سفید ترند، دغدغه حل مشکلات کشور دارند اما در برنامه های پژوهشی کشور، جایگاهی برای آنان تعریف نشده است. هفته پژوهش را به آنان تبریک می گویم.

 

پی نوشت:

1. موارد استثنا در بدنه سلطه را فراموش نمی کنم بلکه منظورم قدرتیست که جایگاه سلطه به آنان  می دهد، چه از آن استفاده کنند یا نه.

2. منظورم از سیاست چابک سازی، فرایندیست که در آن تحصیلکرده های بیکار پس از پشت سر گذاردن آزمون های سخت استخدامی، به صورت قراردادی یا پیمانی در سازمان ها مشغول به کار می شوند.

مهرداد کاظمیان

  یک کارشناس و پژوهشگر چند وقت پیش در برنامه ای اعلام می کند: «آموزش و پرورش به جای سند تحول، مرد تحول می خواهد».

  رئیس پژوهشکده مطالعات برنامه ریزی درسی و نوآوری های آموزشی نیز اخیرا در برنامه ای تلویزیونی می افزاید، «آموزش و پرورش بیش از هر چیز به مرد تحول و معلم پژوهشگر نیاز دارد».

واهمه آن دارم که «مرد تحول» از آن دست واژه هایی باشد که چند صباحی سر زبان ها می افتد، همه کاستی ها را به گردن می گیرد و آدرس اشتباهی می دهد تا زمانی که مفهومی دیگر آفریده شود و جای آن را بگیرد. معتقد نیستم که سند تحول، مسائل و مشکلات آموزش و پرورش (از این پس به اختصار آ.پ می نویسم) را برطرف خواهد کرد اما نمی توانم به این نیز اعتقاد داشته باشم که گره ها به دست «مرد تحول» گشوده می شود:

1- در بوروکراسی دست و پاگیر، ساختار فرسوده و فضای سیاست زده آ.پ مردان تحول سال به سال منزوی و منزوی تر شده اند. آن ها با قاعده های نوشته و نانوشته این ساختار فرصتی برای کنشگری نیافته اند.

2- در سال های اخیر به خاطر وضعیت آشفته بازار کار، دانش آموزانی تیزهوش و با رتبه بالا ترجیح داده اند از همان ابتدا وارد آ.پ شوند. آنان بدون شک بهترین گزینه برای تبدیل شدن به مردان تحول اند. اما در واقعیت، وقتی پس از اتمام تحصیلات تربیت معلم، در آ.پ مشغول به کار می شوند، رو به زوال می گذارند (ساختار قواعد خود را به آنان تحمیل می کند) و برای تأمین معاش و بازیابی هویت وانهاده خود به تدریس خصوصی و مشاغل تخصصی دیگر روی می آورند.

3- آ.پ برای تأمین نیرو، از تحصیل کرده های دانشگاه های دیگر نیز (که در سال های اخیر، از دانشجویان ممتاز و برتر بوده اند) استفاده می کند. این دسته از معلمان که به صورت پیمانی به استخدام آ.پ در می آیند، به دلیل محافظه کاری شغلی چاره ای جزء همراهی و حل شدن در ساختار ناسالم و دوری از واژه تحول نخواهند داشت.

4- ساختار معیوب، به صورت مداوم بازتولید می شود و مردان تحولی که عملا نمی توانند وجود خارجی داشته باشند و یا وجود دارند و در خاموشی به سر می برند، نمی توانند تحولی را رقم بزنند.

 

پی نوشت: مرد تحول نیاز واقعی ساختاری است که کنشگری او را بپذیرد و بسترهای لازم برای بازی مؤثر او فراهم نماید.

مهرداد کاظمیان

بارها فضای بیمارستان را تجربه کرده بودم اما این اولین باری بود که به عنوان همراه یک بیمار وارد بیمارستان می شدم. لذا مسئولیتی که با یک نقش مشخص چه از جانب بیمار و اطرافیان وی و چه از طرف ساختار بوروکراتیک بیمارستان بر دوش من نهاده شده بود، باعث شد نگاه دقیقتری به پیکربندی روابط اجتماعی داشته باشم.

 

اپیزود اول

حدود نیم ساعت است که به همراه بیمار بخش های مختلف بیمارستان را پشت سر می گذاریم تا نهایتا اتفاقی پذیرش مربوطه را می یابیم. آدم هایی با ظاهری که نشان از طبقه پایین اجتماعی آن ها دارد، انگار از صبح خیلی زود آنجا تلنبار شده اند. بیمارهای پولدار که دستشان به دهنشان می رسد، برای معالجه به بیمارستان های درجه یک و خصوصی مشهد و تهران مراجعه می کنند. پذیرش با دو پنجره نسبتا کوچک سرپایی و بستری از هم جدا شده بود. پایین پنجره پذیرش سرپایی، کلی دفترچه افراد روی هم قرار گرفته بود. چند پیرمرد نیز بالای سر دفترچه ها نگهبانی می دادند تا مبادا کسی بدون رعایت نوبت دفترچه اش را جا بزند. هر از گاهی، سر و صدایی بلند و با سلام و صلوات خاموش می شد. خوشبختانه بخش بستری دفترچه های کمتری داشت. دفترچه را گذاشتم و برای بیمارم به زحمت جایی پیدا کردم تا بنشیند. به ما گفته بودند رأس ساعت 7 در بیمارستان حاضر باشیم اما حدود ساعت 7.30 بود که کم کم چراغ های بخش پذیرش یکی پس از دیگری روشن شد و دو مرد با کمی خونسردی و اجرای ژست ها و حرکات بدنی ای که سعی در القای اهمیت کار آن ها داشت، ظاهر شدند و پنجره پذیرش را گشودند.

 

اپیزود دوم

بیمار من پذیرش شده بود. به بخش مربوطه مراجعه کردیم تا بستری شود. پرستاران و کادر اداری بخش در حال تعویض شیفت بودند. مجبور بودیم دقایقی دیگر را بلاتکلیف تحمل کنیم تا شیفت ها عوض شود. بیمار من به اندازه کافی خسته شده بود تا ظاهرش به کلافگی اش اقرار کند. پرستار مسئول بخش که این موضوع را فهمیده بود، به او گفت تا شیفت عوض می شود لباس های مربوط به جراحی را که رنگ آبی داشت به تن کند. مرا به سوی فروشگاه بیمارستان فرستاد تا برای بیمار لباس تهیه کنم. لباس ها را به او دادم و او در اتاق درمان لباس هایش را عوض کرد. تا آن موقع، شیفت ها تعویض شده بود. پرستار، بیمار مرا صدا زد و برگه رضایتنامه را به او داد تا امضاء کند و اثر انگشت بزند. در همین حین برای او توضیح می داد که پزشک او می بایست عوارض و خطرات احتمالی جراحی را برای او شرح داده باشد و با آگاهی از آن ها برگه رضایتنامه را امضاء کند. اشاره کرد که توضیحی از پزشک دریافت نکرده است اما با توجه به اینکه آلترناتیو دیگری پیش رویش قرار نداشت، برگه رضایتنامه را امضا کرد. به او دستبند شناسایی دادند و به سوی بستری شدن روانه شد.

 

اپیزود سوم

بیمار من در اتاق 7 بستری شده است. از مسئول بخش، زمان عمل جراحی او را پرسیدم. گفت هیچ زمان خاصی ندارد. هر وقت پزشک او بیاید و اتاق عمل نیز آماده باشد، با ما تماس می گیرند تا او را برای عمل بفرستیم. محیط فیزیکی بخش تمیز است و مرتب آن را نظافت می کنند اما فضا بسیار بی روح و فاقد معنا می باشد. تنها چند تابلو برای اطلاع رسانی در مورد بیماری ها نصب شده است. دمای هوا نیز به نظر استاندارد نمی آید و بیش از حد گرم است. بوی نامطبوعی به مشام می رسد. هر وقت با من کاری دارند، از ایستگاه پرستاری فریاد می کشند: همراه فلانی و من باید به سرعت خود را به آنجا برسانم. اگر دیر برسم، غر می زنند که کجایی آقا؟ هر کسی هم که برای عمل احضار شده باشد، بیماربر از ایستگاه پرستاری خطابش می کند و همراه باید بیمارش را بلافاصله سرویس بهداشتی ببرد و آماده کند و با بیماربر روانه اتاق عمل شوند. کمی فرصت داشته ام دوری در بخش بزنم و با همراه بیمارهای مختلف صحبت کنم. تقریبا هیچ کس از زمان دقیق عملش اطلاعی ندارد.


اپیزود چهارم

بعد از حدود دو ساعت و نیم مرا صدا می زنند: همراه فلانی. بیماربر می گوید «بیمارت را بیاور برویم اتاق عمل». راه روهای بیمارستان را پشت سر گذاشتیم تا به اتاق عمل رسیدیم. به من گفتند دمپایی هایش را بردار و در سالن منتظر باش. پرسیدم عملش تا کی طول می کشد؟ گفتند معلوم نیست. من به همراه دو خانواده دیگر در سالن انتظار حضور داریم. تقریبا هیچ جمله ای بین ما رد و بدل نمی شود. فضای سالن انتظار نیز به شدت خشک و زننده است. بیمارم خودش راجع به عملش در اینترنت جستجو کرده و به من گفته بود جراحی ساده ایست و نهایتا حدود پانزده دقیقه طول می کشد. پس از حدود پنجاه دقیقه انتظار کشنده، زنگ اتاق عمل را زدم و وارد کریدور شدم. گفتم جراحی بیمار من نباید اینقدر طول می کشید. پاسخی نداد و با نگاهش مرا به بیرون هدایت کرد. در همین حین بیماربر از راه رسید و گفت تا صدایتان نکردم، وارد نشوید. حدود 2 ساعت و 15 دقیقه از ورود بیمارم به اتاق عمل می گذرد و من تقریبا از نگرانی مرده ام. صدا زدند همراه فلانی. به سرعت وارد کریدور شدم. تخت بیمارم را کنار یک تخت خالی نگه داشته بودند و به من گفتند کمک کن او را روی تخت خالی بگذاریم. بیماربر گفت «جلوی تخت را بگیر و به سمت بخش برو». تقریبا تمام مسیر را تخته گاز می آمد به طوری که گاهی تخت از حالت تعادل خارج می شد.

 

اپیزود پنجم

به بخش رسیدیم و دوباره بیمار را روی تختش جا به جا کردیم. نیروی خدماتی ای که مشغول نظافت بود، رو به من کرد و گفت هنگامی که بیمار شما کاملا به هوش آید مرخصش می کنند. با این حال به حرف او اتکا نکردم و از پرستار پرسیدم کی مرخص می شود؟ گفت «فعلا چیزی نمی دانم». حدود نیم ساعت به همین منوال می گذرد و من بالای سر او نشسته ام تا کامل به هوش آید. در این مدت حرکاتی عجیب از بیمارم سر می زند. من نمی دانم دقیقا باید چکار کنم. فقط به من گفته اند به او چیزی برای خوردن ندهید. همراه یکی از هم اتاقی هایمان درماندگی مرا می بیند. جلو می آید و می گوید نگران نباش در حالت بی هوشی و هوشیاری است و حرکاتش طبیعی می باشد. یک دختر بچه که می خواهند لوزه او را عمل کنند به تازگی هم اتاقی ما شده است. دختر بچه به شدت ترسیده و بی تابی می کند. یکی دیگر از هم اتاقی هایمان نیز از صبح  برای عمل بستری شده است. او نیز از عمل جراحی می ترسد و حالا که عملش به تاخیر افتاده، ترسش انباشته و بیشتر شده است. همراهش شاکی شده که چرا اینقدر عمل او به تاخیر افتاده؟ پرستار جدید بخش نیز که تازه شیفتش عوض شده به او پاسخ می گوید: «غرغرتان را سر ما پرستارها خالی نکنید. با پزشک او تماس گرفته ام. گفت فعلا مطبم پر است و نمی توانم برای جراحی بیایم. بستری باشد تا برسم». هر از چند مدت از ایستگاه پرستاری صدای فریاد بلند می شود و کسی فراخوانده می شود. من از صبح زود بیدار شده ام و نتوانستم چیزی بخورم. کلافه و خسته شده ام و می خواهم هر چه زودتر از این فضا خلاص شوم. به طرف ایستگاه پرستاری رفتم و گفتم تکلیف ما را مشخص کنید. آن ها که عصبانیت مرا دیدند، پرونده را باز کردند و گفتند، بیمار شما ساعت 18 مرخص می شود.

 

اپیزود ششم

نزدیک ساعت 17 است. به من گفته اند حدود بیست دقیقه بیمارم را راه ببرم. او را مدتی راه می برم. هم اتاقی مان که عملش به تأخیر افتاده بود فراخوانده می شود. ما در این مدت سعی کرده ایم او را دلداری دهیم تا از ترسش کم شود. بیمارم را دوباره روی تخت برگردانده ام. چند جوان آمده اند تا علائم حیاتی او را بگیرند. به نظر کارآموز می آمدند. پزشک او قبل و بعد از عمل در بخش به او سر نزده است. کسی فریاد می کشد همراه فلانی، صندوق. تا آمدم محو شده بود. پرستار گفت به دنبال او به صندوق بروم. او را در مسیر نیافتم اما صندوق را پیدا کردم. کسی در آن نبود. با پرس و جو متصدی آن را پیدا کردم. پرونده بیمارم را به او داده بودند. به طرف صندوق آمد. در راه از من پرسید اسم عملش چیست؟ گفتم نمی دانم. نگاهی به پرونده انداخت و برگه تسویه حساب را به من داد. از او پرسیدم، هزینه ای نباید پرداخت کنم؟ گفت «خیر. بیمار شما بیمه شده تامین اجتماعی است و از آنجا که عملش در بیمارستان تأمین اجتماعی بوده، نیازی به پرداخت هزینه نیست». من راهروها را به طرف اتاق بیمارم قدم می زدم و به این فکر می کردم اگرچه این فضا خشک و بی روح است اما شبح تبعیض گاه و بی گاه در آن پرسه می زند.


سخن آخر

1- به نظرم نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار خیلی سختی باشد که سیستم نوبت دهی ای طراحی کند که در آن بیماری که مثلا مریض است و نای ایستادن ندارد، مجبور نباشد از صبح زود برای گرفتن نوبت مراجعه نماید. بدیهی است که سیستمی که مثلا برای کارگران و کشاورزان طراحی می شود و هوشمند یا غیرحضوری است، نیاز به آموزش دارد.       

2- ما دو نفر آدم مثلا با سواد، به سختی مراحل و فرایند درمان و بخش های مختلف بیمارستان را کشف می کردیم و اطلاعات لازم را به دست می آوردیم. بازیگران ساختار اداری و درمانی بیمارستان چون خود با محیط و فضا آشنا هستند و به صورت روزمره در آن زیست می نمایند، فکر می کنند سایرین نیز باید مانند آن ها هوشمند باشند. به نظرم باید واحدی طراحی شود تا به بیمار و همراهش در بدو ورود اطلاعاتی در خصوص فرایند پذیرش، فرایند درمان، بخش مربوط به بیماری و جراحی فرد، نحوه بستری و نحوه مرخص شدن، هزینه های درمان، نحوه استفاده از سیستم های حمایتی و بیمه، هزینه های آزمایش و ... بدهد.

3- منشور حقوق بیمار در تامین اجتماعی بر این نکته تاکید دارد که اطلاعات باید به نحو مطلوب و به میزان کافی در اختیار بیمار قرار گیرد. اکثر بیماران از عواقب و خطرات احتمالی جراحی شان بی خبرند و همین نکته نیز منشأ بخشی از ترس آنان از اتاق عمل است. این منشور همچنین به احترام به کرامت انسان ها و مخصوصا بیماران اشاره می کند. این که بیمار و همراه او هیچ اطلاعی از زمان عمل، زمان ترخیص و خیلی مسائل دیگر نداشته باشند و پزشک آنقدر آزادی عمل داشته باشد که هر وقت دلش بخواهد برای جراحی و درمان مراجعه نماید، بدون شک با حفظ کرامت بیمار سازگار نخواهد بود. زمان بندی دقیق جراحی های اتاق عمل در طول روز نیز نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار سختی باشد.

4- یک سری از مقولات چون تابلوهای هنری، المان های امید بخش، رنگ آمیزی های متنوع (مخصوصا برای بیماران کودک)، گل ها و گیاهان شاداب و ... حتی اگر جزو تجهیزات پزشکی به حساب نیایند و در فرایند درمان و بهبود بیمار تأثیر مستقیم نگذارند، باز نمی توان از کارکرد معنابخش آنان صرف نظر کرد. به نظرم باید در کنار کادر درمانی هر بخش، چند روان شناس و مشاور نیز وجود داشته باشند تا وضعیت روحی بیماران را بررسی و رصد نمایند و بهبود بخشند.

5- به شخصه به عنوان همراه بیمار گاهی کارهایی را انجام می دادم که حس می کردم باید در شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان نهفته باشد. مثلا هنگامی که بیمار را روی تخت ها جا به جا می کردم یا راه می بردم، بسیار سبک سنگین می کردم که آسیبی به او نرسد اما هیچ گاه مطمئن نبودم که واقعا این کارها به نحو صحیح صورت می گیرد. اگر واحد اطلاع رسانی به بیمار تشکیل شود، می تواند اطلاعاتی در خصوص حقوق بیمار و همراهش و همچنین شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان ارائه دهد.

مهرداد کاظمیان

روند زندگی روزانه، فرد شهرنشین را در معرض فضاهایی با صورت های اجتماعی متعددی از کنش متقابل انسان ها قرار می دهد. این صورت های کنش، اغلب با آنچه ایده آل است، متفاوت می باشد. بدین ترتیب، گاهی در تجربه زیسته خود با این تناقض آشنا و در عین حال بیگانه مواجه می شویم که: «این نوع کنشگری در موقعیتی خاص، با اصول کلی من متفاوت است». اصول کلی هر فرد، می تواند صورت های روابط را جرح و تعدیل کند اما همواره به راحتی نخواهد توانست آن ها را تغییر دهد. اینجاست که انواع صور حاکم بر روابط و کنش های اجتماعی، علی رغم میل ما، بر ما تحمیل می شود و کمیت و کیفیت تبعیت ما از آن ها، بسته به عواملی، متفاوت است. یکی از این فضاها که حالا صور رفتاری خاص خود را دارد، مناسبات رانندگی در فضای خیابان های شهر است. زنان در کنار مردان به عنوان بخشی از بازیگران این فضا به کنشگری مشغول اند. برخی از صورت های اجتماعی کنش که در رابطه با زنان بر این فضا حاکم شده است عبات اند از:

1- اگر شما مرد هستید و راننده جلویی یا کنار شما زن است، شما حق دارید به سرعت از او سبقت بگیرید.

2- اگر شما مرد هستید، یک راننده زن حق ندارد از شما سبقت بگیرد و اگر سبقت گرفت، شما حق دارید به سرعت و با استفاده از هر روشی آن را جبران نمایید.

3- این تصور وجود دارد و گاه به کلام نیز می آید که زنان نمی توانند، مهارت های رانندگی را به خوبی انجام دهند. مثلا آن ها نمی توانند خودروی خود را به درستی و با فاصله مناسب پارک کنند. بنابراین، اگر خودرویی به طرز عجیبی بد پارک شده بود، این تصور به ذهن می آید که راننده آن زن بوده است.

4- اگر به هنگام رانندگی، اشتباهی از سوی یک کنشگر زن رخ داد، شما می توانید به او بخندید و متلک و کنایه بگویید. مثلا بگویید برو پشت ماشین لباس شویی خانه ات بنشین و ...

5- هنگامی که یک راننده زن با یک راننده مرد تصادف می کند، بدون شک زن مقصر اصلی می باشد. همچنین، حق دارید به هنگام تصادف، فیلم یا عکس حالت عجیب خودرویی که راننده زن داشته است، در فضای مجازی منتشر کنید تا موجبات شادی همگان فراهم شود.

6- کسی که از شما فاصله دارد و بد رانندگی می کند، به طوریکه نمی توانید مردانگی یا زنانگی او را تشخیص دهید، حق دارید به راحتی حدس بزنید که راننده اش زن است.

به شخصه گاهی از صورت های اجتماعی کنشی که در بالا ذکر شد، تبعیت کرده ام. اما نکته مهم این است که اغلب این صورت ها مبنایی در واقعیت نداشته اند. به عنوان مثال، آمارها نشان می دهد میزان تخلفات رانندگی زنان، کمتر از مردان است. در تصادفات رخ داده نیز زنان بیشتر به صورت سرنشین در خودرو حضور داشته اند. به هر حال، صور اجتماعی کنش های روزمره زندگی، هر لحظه بر ما تحمیل می شود و با این حال خیلی از جوامع و مردمان آن در شرایط حساس تاریخی نشان داده اند که هیچگونه تعهد ابدی در خصوص وفاداری به صورت های غیرمنطقی و به دور از واقعیت کنش نداشته و نخواهند داشت.

 

پی نوشت:

1- روزهای نارنجی، با همه کارزارهای گوناگون برای طراحی و اجرای مکانیسم هایی برای پایان دادن به خشونت علیه زنان، در حال سپری شدن است. خشونتی که در فضاهای شهری امروز دیگر نمی توان آن را به انواع فیزیکی و ضروت پرداختن و دغدغه داشتن درباره آن را به روزهای صرفا نارنجی تقلیل داد.

2- در خشونت هایی که به صورت های مختلف علیه زنان رخ می دهد، نمی توان مقصران اصلی را صرفا کنشگران مرد دانست و با آن ها به مبارزه پرداخت. بلکه عامل اصلی خشونت، صور اجتماعی مردانه است که قواعد آن شاید برای کنشگران مرد نیز الزام آور باشد.

3- واقعیت این است که مناسبات خشن و زمخت حاکم بر فضای رانندگی، امروز برای بسیاری از مردان نیز به شدت مردانه، خشن و آزاردهنده است.

مهرداد کاظمیان

چند روز است که بجنورد مرکز استان خراسان شمالی، معمولا دمای زیر صفر (حتی تا 16 درجه زیر صفر) را تجربه می کند. در زندگی روزمره خود در این روزهای خیلی سرد، جمله ای را بارها از راننده تاکسی، همکار، همسایه، بقال، نانوا و ... شنیده ام که گویی به صورت یک شبه هیستری جمعی کل شهر را فرا گرفته است و آن این توصیه است که «شب هنگام، قبل از خوابیدن، شیر آب منزل را کمی باز بگذارید تا لوله های آبی که در حیاط و محوطه باز ساختمان در معرض سرمای شدید هستند، یخ نزنند و آب تان قطع نشود». این موضوع به ظاهر ساده چند مسأله مهم به ذهن متبادر می کند:

1- چرا نظام مهندسی نتوانسته راهکاری به هنگام طراحی و ساخت بنا، برای حل این مشکل شهروندان بجنورد و بسیاری از مناطق سرد کشور (که هر ساله تکرار می شود) ، بیابد؟

2- چرا مردمی که به فکر قطع نشدن آب مصرفی شان در کوتاه مدت هستند، نمی توانند به کم آبی در آینده بیاندیشند؟

3- چرا این گفتمان و عمل اجتماعی فراگیر، در خصوص اصلاح الگوی مصرف در زمان های دیگر رخ نمی دهد؟

4- برای یک مجتمع آپارتمانی، با خریدن حدود 9000 تومان پشم شیشه، مشکل یخ زدگی لوله های محوطه ساختمان برطرف می شود. چرا برای جلوگیری از اتلاف منابع کشور، این حساسیت و دغدغه برای فکر کردن به راهکارهای جایگزین وجود ندارد؟

مهرداد کاظمیان
این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک منتشر شده است.

در یک عصر نه چندان دلچسب زمستانی برای خرید لوازم و وسایل منزل به بازار رفته بودم. بسیار شلوغ بود و رفت و آمد عجیبی در نبض بازار به راه افتاده بود. در همین حین صدای ناله و ضجه غریبی که از دوردست¬ها نزدیک می¬شد، توجه همگان را جلب می¬نمود. زنی جوان با نوزادی در آغوشش که معلوم نبود واقعا موجودی زنده باشد، از جمعیت تقاضای کمک می¬کرد اما آنچه برای من قابل توجه¬تر می¬نمود، بازخورد رفتار او در مادر و دختری بود که با سبد خرید به بازار آمده بودند و از ظاهر آن¬ها به نظر می¬رسید، از خانواده¬ای متوسط به بالا باشند. مادر دست خود را در کیفش برده بود و می¬خواست به زن بینوا کمک کند اما دختر جوان او که مرا به یاد آن شخصیت¬های قوی و منسجم اجتماعی در زندگی روزمره شهروندی و معتقد به اصول و عقایدی متمدنانه می¬انداخت، مانع از این کار می¬شد. در نهایت، مادر نتوانست در برابر گزاره¬های مستحکم دخترش مقاومت نماید. پول را به کیفش برگرداند و با چشمانی اشک آلود و صورتی متاثر گذر کرد و رفت. این اولین باری نبود که تردید و دو دلی را در رفتار یک شهروند و یک کنشگر اجتماعی دیده¬ام. همه ما با این دست موقعیت¬ها مواجه شده¬ایم: 1) گاهی وقت¬ها افرادی را در خیابان می¬بینیم که مشغول تکدی¬گری هستند و از ما درخواست کمک و اعانه می¬کنند و نمی¬دانیم آیا باید به او کمک کنیم یا با بی¬تفاوتی از کنار او بگذریم؟ آیا او واقعا یک نیازمند است یا فردی ست که به حرفه تکدی¬گری مشغول است؟ 2) اغلب اوقات که می¬خواهیم برای رفتن به مقصدی تاکسی بگیریم، ده¬ها مسافرکش شخصی برایمان بوق می¬زند و این پرسش در ذهن ما نقش می¬بندد که آیا درست است به جای تاکسی¬های مجوزدار، از این وسایل نقلیه استفاده کنیم؟ 3) بعضی وقت¬ها وسیله¬ای را به شدت نیاز داریم و اتفاقا آن را در بساط یک دستفروش می¬یابیم و لابد در اغلب موارد قیمتش نیز مناسب¬تر است؛ مردد می¬مانیم که آیا صحیح است از کسی که نه مالیات می¬پردازد، نه اجاره و نه نظارتی روی آن است، خرید کنیم؟ 4) در خیلی از جاهایی که نیاز به صف¬بندی دارد مثل پمپ بنزین، پمپ گاز، صف نانوایی و ...، با افرادی مواجه شده¬ایم که حقوق دیگران را ضایع می¬کنند و نوبت خود را رعایت نمی¬کنند و اتفاقا مسئول و یا متصدی آن محل نیز متوجه می¬شود و ما می¬مانیم که آیا باید به عنوان یک شهروند مسئولیت¬پذیر به او تذکر دهیم یا خیر؟ به شدت بر حق خود پای فشاریم و از آن دفاع کنیم یا خیر؟ اگر کنشگر، بر اساس قواعد و اصول شهروندی خود عمل کند و در موقعیت¬های اینچنینی به اصول خود پایبند باشد، باید هر روزه سطحی از درگیری و تنش روحی- روانی و گاه فیزیکی را در خود ببیند و اگر بر خلاف آن عمل کند، هر روزه نوعی عذاب وجدان را با خود به همراه دارد. تنش و درگیری متداوم، سطح اعتماد اجتماعی را کاهش می¬دهد و نوعی دیدگاه بدبینانه و نگاه مفید- انگل¬وار و یا گونه¬ای متمدن- بی-فرهنگ را در جامعه گسترش می¬دهد. همچنین، فرد اگر در بلند مدت سایر کنشگران را با خود همراه نبیند، احساس خواهد کرد در صحنه نقش¬آفرینی اجتماعی و شهروندی، یک بازنده تمام عیار بوده است و در نتیجه بعد از مدتی بی¬تفاوت خواهد شد. اگر کنشگر، قواعد و اصول خود را کنار بگذارد، از طرفی هر روزه طعم نوعی عذاب وجدان اجتماعی را خواهد چشید و باز در بلند مدت بی¬تفاوت خواهد شد و از جهتی دیگر به اقتصاد بومی- محلی ضرباتی جبران¬ناپذیر وارد نموده و در رشد و توسعه آسیب¬های اجتماعی و فرهنگی به صورت مستقیم و غیرمستقیم دخیل بوده است. اصولا وقتی نهادها، ادارات و سازمان¬های مسئول، از انجام ماموریت¬های خود در ایجاد ساختاری سالم و منسجم در برخورد و حذف اینگونه موقعیت¬ها باز می¬مانند، شهروند کنشگر باید بهایش را بپردازد. در این مواقع واژگانی چون فرهنگ¬سازی و ضرورت افزایش سطح آگاهی کنشگر خیلی باب می¬شود و مسئولین سازمان¬های مختلف مصاحبه¬هایی می¬کنند با این مضمون که باید سطح فرهنگ و آگاهی شهروندان در خصوص این موضوع خاص بالا رود تا بتوانند در این موقعیت¬ها به نحو صحیح عمل نمایند. خلا تمام استراتژی¬ها برای حل معضل، قواعد و مکانیسم¬های تنظیم¬گرانه، طراحی سازوکارها، مشوق¬ها و محرک¬ها، واکنش مسئولانه و راهکارهای ممکن و مطلوب، تمام قوانین سختگیرانه در برخورد با این موضوعات و ضمانت اجراهایی که باید وجود می¬داشت و ندارد، بر کنشگر بار می¬شود. در بسیاری از مواقع نیز کنشگر به عنوان مقصر اصلی شناخته می¬شود، با جملاتی اینچنین: «اگر مردم از دستفروش خرید نکنند، دستفروشی اینقدر باب نمی¬شود. اگر شهروندان به متکدیان کمک نکنند، اینقدر تکدی¬گری گسترش نمی¬یابد و ...». مثلا نگاهی به نحوه برخورد با بحران محیط زیست و بحران آب بیندازید. تمام در و دیوار شهر پر شده است از شعارهایی که به کنشگر القا می¬کند که شما در بحران پیش¬آمده مقصر بوده¬اید و حال باید آگاهی¬تان را بالا ببرید تا از بحران گذر کنیم. و این در حالی ست که در این موقعیت¬ها، سازمان¬های مربوطه در برخورد با این معضلات به نهایت استیصال نهادی و ساختاری رسیده¬اند و بهای سنگینش را باید کنشگر بپردازد و در صورت نهایت لطف به کنشگر، عدم هماهنگی بین دستگاه¬های مختلف در رابطه با موضوع خاص به عنوان مقصر اصلی شناخته می¬شود. در واقع، با این روش رفتار شهروندان با رانت اطلاعات کاذب و نوعی تقلیل-گرایی غیرمنصفانه به عنوان علت و راهکار معرفی می¬شود.
مهرداد کاظمیان