فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

بارها فضای بیمارستان را تجربه کرده بودم اما این اولین باری بود که به عنوان همراه یک بیمار وارد بیمارستان می شدم. لذا مسئولیتی که با یک نقش مشخص چه از جانب بیمار و اطرافیان وی و چه از طرف ساختار بوروکراتیک بیمارستان بر دوش من نهاده شده بود، باعث شد نگاه دقیقتری به پیکربندی روابط اجتماعی داشته باشم.

 

اپیزود اول

حدود نیم ساعت است که به همراه بیمار بخش های مختلف بیمارستان را پشت سر می گذاریم تا نهایتا اتفاقی پذیرش مربوطه را می یابیم. آدم هایی با ظاهری که نشان از طبقه پایین اجتماعی آن ها دارد، انگار از صبح خیلی زود آنجا تلنبار شده اند. بیمارهای پولدار که دستشان به دهنشان می رسد، برای معالجه به بیمارستان های درجه یک و خصوصی مشهد و تهران مراجعه می کنند. پذیرش با دو پنجره نسبتا کوچک سرپایی و بستری از هم جدا شده بود. پایین پنجره پذیرش سرپایی، کلی دفترچه افراد روی هم قرار گرفته بود. چند پیرمرد نیز بالای سر دفترچه ها نگهبانی می دادند تا مبادا کسی بدون رعایت نوبت دفترچه اش را جا بزند. هر از گاهی، سر و صدایی بلند و با سلام و صلوات خاموش می شد. خوشبختانه بخش بستری دفترچه های کمتری داشت. دفترچه را گذاشتم و برای بیمارم به زحمت جایی پیدا کردم تا بنشیند. به ما گفته بودند رأس ساعت 7 در بیمارستان حاضر باشیم اما حدود ساعت 7.30 بود که کم کم چراغ های بخش پذیرش یکی پس از دیگری روشن شد و دو مرد با کمی خونسردی و اجرای ژست ها و حرکات بدنی ای که سعی در القای اهمیت کار آن ها داشت، ظاهر شدند و پنجره پذیرش را گشودند.

 

اپیزود دوم

بیمار من پذیرش شده بود. به بخش مربوطه مراجعه کردیم تا بستری شود. پرستاران و کادر اداری بخش در حال تعویض شیفت بودند. مجبور بودیم دقایقی دیگر را بلاتکلیف تحمل کنیم تا شیفت ها عوض شود. بیمار من به اندازه کافی خسته شده بود تا ظاهرش به کلافگی اش اقرار کند. پرستار مسئول بخش که این موضوع را فهمیده بود، به او گفت تا شیفت عوض می شود لباس های مربوط به جراحی را که رنگ آبی داشت به تن کند. مرا به سوی فروشگاه بیمارستان فرستاد تا برای بیمار لباس تهیه کنم. لباس ها را به او دادم و او در اتاق درمان لباس هایش را عوض کرد. تا آن موقع، شیفت ها تعویض شده بود. پرستار، بیمار مرا صدا زد و برگه رضایتنامه را به او داد تا امضاء کند و اثر انگشت بزند. در همین حین برای او توضیح می داد که پزشک او می بایست عوارض و خطرات احتمالی جراحی را برای او شرح داده باشد و با آگاهی از آن ها برگه رضایتنامه را امضاء کند. اشاره کرد که توضیحی از پزشک دریافت نکرده است اما با توجه به اینکه آلترناتیو دیگری پیش رویش قرار نداشت، برگه رضایتنامه را امضا کرد. به او دستبند شناسایی دادند و به سوی بستری شدن روانه شد.

 

اپیزود سوم

بیمار من در اتاق 7 بستری شده است. از مسئول بخش، زمان عمل جراحی او را پرسیدم. گفت هیچ زمان خاصی ندارد. هر وقت پزشک او بیاید و اتاق عمل نیز آماده باشد، با ما تماس می گیرند تا او را برای عمل بفرستیم. محیط فیزیکی بخش تمیز است و مرتب آن را نظافت می کنند اما فضا بسیار بی روح و فاقد معنا می باشد. تنها چند تابلو برای اطلاع رسانی در مورد بیماری ها نصب شده است. دمای هوا نیز به نظر استاندارد نمی آید و بیش از حد گرم است. بوی نامطبوعی به مشام می رسد. هر وقت با من کاری دارند، از ایستگاه پرستاری فریاد می کشند: همراه فلانی و من باید به سرعت خود را به آنجا برسانم. اگر دیر برسم، غر می زنند که کجایی آقا؟ هر کسی هم که برای عمل احضار شده باشد، بیماربر از ایستگاه پرستاری خطابش می کند و همراه باید بیمارش را بلافاصله سرویس بهداشتی ببرد و آماده کند و با بیماربر روانه اتاق عمل شوند. کمی فرصت داشته ام دوری در بخش بزنم و با همراه بیمارهای مختلف صحبت کنم. تقریبا هیچ کس از زمان دقیق عملش اطلاعی ندارد.


اپیزود چهارم

بعد از حدود دو ساعت و نیم مرا صدا می زنند: همراه فلانی. بیماربر می گوید «بیمارت را بیاور برویم اتاق عمل». راه روهای بیمارستان را پشت سر گذاشتیم تا به اتاق عمل رسیدیم. به من گفتند دمپایی هایش را بردار و در سالن منتظر باش. پرسیدم عملش تا کی طول می کشد؟ گفتند معلوم نیست. من به همراه دو خانواده دیگر در سالن انتظار حضور داریم. تقریبا هیچ جمله ای بین ما رد و بدل نمی شود. فضای سالن انتظار نیز به شدت خشک و زننده است. بیمارم خودش راجع به عملش در اینترنت جستجو کرده و به من گفته بود جراحی ساده ایست و نهایتا حدود پانزده دقیقه طول می کشد. پس از حدود پنجاه دقیقه انتظار کشنده، زنگ اتاق عمل را زدم و وارد کریدور شدم. گفتم جراحی بیمار من نباید اینقدر طول می کشید. پاسخی نداد و با نگاهش مرا به بیرون هدایت کرد. در همین حین بیماربر از راه رسید و گفت تا صدایتان نکردم، وارد نشوید. حدود 2 ساعت و 15 دقیقه از ورود بیمارم به اتاق عمل می گذرد و من تقریبا از نگرانی مرده ام. صدا زدند همراه فلانی. به سرعت وارد کریدور شدم. تخت بیمارم را کنار یک تخت خالی نگه داشته بودند و به من گفتند کمک کن او را روی تخت خالی بگذاریم. بیماربر گفت «جلوی تخت را بگیر و به سمت بخش برو». تقریبا تمام مسیر را تخته گاز می آمد به طوری که گاهی تخت از حالت تعادل خارج می شد.

 

اپیزود پنجم

به بخش رسیدیم و دوباره بیمار را روی تختش جا به جا کردیم. نیروی خدماتی ای که مشغول نظافت بود، رو به من کرد و گفت هنگامی که بیمار شما کاملا به هوش آید مرخصش می کنند. با این حال به حرف او اتکا نکردم و از پرستار پرسیدم کی مرخص می شود؟ گفت «فعلا چیزی نمی دانم». حدود نیم ساعت به همین منوال می گذرد و من بالای سر او نشسته ام تا کامل به هوش آید. در این مدت حرکاتی عجیب از بیمارم سر می زند. من نمی دانم دقیقا باید چکار کنم. فقط به من گفته اند به او چیزی برای خوردن ندهید. همراه یکی از هم اتاقی هایمان درماندگی مرا می بیند. جلو می آید و می گوید نگران نباش در حالت بی هوشی و هوشیاری است و حرکاتش طبیعی می باشد. یک دختر بچه که می خواهند لوزه او را عمل کنند به تازگی هم اتاقی ما شده است. دختر بچه به شدت ترسیده و بی تابی می کند. یکی دیگر از هم اتاقی هایمان نیز از صبح  برای عمل بستری شده است. او نیز از عمل جراحی می ترسد و حالا که عملش به تاخیر افتاده، ترسش انباشته و بیشتر شده است. همراهش شاکی شده که چرا اینقدر عمل او به تاخیر افتاده؟ پرستار جدید بخش نیز که تازه شیفتش عوض شده به او پاسخ می گوید: «غرغرتان را سر ما پرستارها خالی نکنید. با پزشک او تماس گرفته ام. گفت فعلا مطبم پر است و نمی توانم برای جراحی بیایم. بستری باشد تا برسم». هر از چند مدت از ایستگاه پرستاری صدای فریاد بلند می شود و کسی فراخوانده می شود. من از صبح زود بیدار شده ام و نتوانستم چیزی بخورم. کلافه و خسته شده ام و می خواهم هر چه زودتر از این فضا خلاص شوم. به طرف ایستگاه پرستاری رفتم و گفتم تکلیف ما را مشخص کنید. آن ها که عصبانیت مرا دیدند، پرونده را باز کردند و گفتند، بیمار شما ساعت 18 مرخص می شود.

 

اپیزود ششم

نزدیک ساعت 17 است. به من گفته اند حدود بیست دقیقه بیمارم را راه ببرم. او را مدتی راه می برم. هم اتاقی مان که عملش به تأخیر افتاده بود فراخوانده می شود. ما در این مدت سعی کرده ایم او را دلداری دهیم تا از ترسش کم شود. بیمارم را دوباره روی تخت برگردانده ام. چند جوان آمده اند تا علائم حیاتی او را بگیرند. به نظر کارآموز می آمدند. پزشک او قبل و بعد از عمل در بخش به او سر نزده است. کسی فریاد می کشد همراه فلانی، صندوق. تا آمدم محو شده بود. پرستار گفت به دنبال او به صندوق بروم. او را در مسیر نیافتم اما صندوق را پیدا کردم. کسی در آن نبود. با پرس و جو متصدی آن را پیدا کردم. پرونده بیمارم را به او داده بودند. به طرف صندوق آمد. در راه از من پرسید اسم عملش چیست؟ گفتم نمی دانم. نگاهی به پرونده انداخت و برگه تسویه حساب را به من داد. از او پرسیدم، هزینه ای نباید پرداخت کنم؟ گفت «خیر. بیمار شما بیمه شده تامین اجتماعی است و از آنجا که عملش در بیمارستان تأمین اجتماعی بوده، نیازی به پرداخت هزینه نیست». من راهروها را به طرف اتاق بیمارم قدم می زدم و به این فکر می کردم اگرچه این فضا خشک و بی روح است اما شبح تبعیض گاه و بی گاه در آن پرسه می زند.


سخن آخر

1- به نظرم نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار خیلی سختی باشد که سیستم نوبت دهی ای طراحی کند که در آن بیماری که مثلا مریض است و نای ایستادن ندارد، مجبور نباشد از صبح زود برای گرفتن نوبت مراجعه نماید. بدیهی است که سیستمی که مثلا برای کارگران و کشاورزان طراحی می شود و هوشمند یا غیرحضوری است، نیاز به آموزش دارد.       

2- ما دو نفر آدم مثلا با سواد، به سختی مراحل و فرایند درمان و بخش های مختلف بیمارستان را کشف می کردیم و اطلاعات لازم را به دست می آوردیم. بازیگران ساختار اداری و درمانی بیمارستان چون خود با محیط و فضا آشنا هستند و به صورت روزمره در آن زیست می نمایند، فکر می کنند سایرین نیز باید مانند آن ها هوشمند باشند. به نظرم باید واحدی طراحی شود تا به بیمار و همراهش در بدو ورود اطلاعاتی در خصوص فرایند پذیرش، فرایند درمان، بخش مربوط به بیماری و جراحی فرد، نحوه بستری و نحوه مرخص شدن، هزینه های درمان، نحوه استفاده از سیستم های حمایتی و بیمه، هزینه های آزمایش و ... بدهد.

3- منشور حقوق بیمار در تامین اجتماعی بر این نکته تاکید دارد که اطلاعات باید به نحو مطلوب و به میزان کافی در اختیار بیمار قرار گیرد. اکثر بیماران از عواقب و خطرات احتمالی جراحی شان بی خبرند و همین نکته نیز منشأ بخشی از ترس آنان از اتاق عمل است. این منشور همچنین به احترام به کرامت انسان ها و مخصوصا بیماران اشاره می کند. این که بیمار و همراه او هیچ اطلاعی از زمان عمل، زمان ترخیص و خیلی مسائل دیگر نداشته باشند و پزشک آنقدر آزادی عمل داشته باشد که هر وقت دلش بخواهد برای جراحی و درمان مراجعه نماید، بدون شک با حفظ کرامت بیمار سازگار نخواهد بود. زمان بندی دقیق جراحی های اتاق عمل در طول روز نیز نباید برای یک سیاست گذار بیمارستان کار سختی باشد.

4- یک سری از مقولات چون تابلوهای هنری، المان های امید بخش، رنگ آمیزی های متنوع (مخصوصا برای بیماران کودک)، گل ها و گیاهان شاداب و ... حتی اگر جزو تجهیزات پزشکی به حساب نیایند و در فرایند درمان و بهبود بیمار تأثیر مستقیم نگذارند، باز نمی توان از کارکرد معنابخش آنان صرف نظر کرد. به نظرم باید در کنار کادر درمانی هر بخش، چند روان شناس و مشاور نیز وجود داشته باشند تا وضعیت روحی بیماران را بررسی و رصد نمایند و بهبود بخشند.

5- به شخصه به عنوان همراه بیمار گاهی کارهایی را انجام می دادم که حس می کردم باید در شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان نهفته باشد. مثلا هنگامی که بیمار را روی تخت ها جا به جا می کردم یا راه می بردم، بسیار سبک سنگین می کردم که آسیبی به او نرسد اما هیچ گاه مطمئن نبودم که واقعا این کارها به نحو صحیح صورت می گیرد. اگر واحد اطلاع رسانی به بیمار تشکیل شود، می تواند اطلاعاتی در خصوص حقوق بیمار و همراهش و همچنین شرح وظایف کادر اداری و درمانی بیمارستان ارائه دهد.