فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

سفر به دیگری

 

... حاجی بابا نذاشت درس بخواند. آری می دانم، تصمیم گیری این زمانی، بر پیکره آگاهی تاریخی آسان است. اما نمی دانم چه چیزی بر آن ها گذشته و این آزارم می دهد. خودش هم لام تا کام نمی گوید. وقتی می خواهد با نتیجه های حاجی ارتباط برقرار کند و قربان صدقه شان برود نمی شود. آن ها می زنند زیر خنده و کلی ذوق می کنند. او هم با آن ها می خندد اما ما می فهمیم که کمی دلخور می شود. شاید یاد خاطرات گذشته می افتد. وقتی دلخور می شود، دلسوزی نمی خواهد. اصلا از دلسوزی متنفر است. ما می مانیم با چشم های کردی اش که حالت قبل از گریه به خود می گیرد. این حالتش نوعی سحر دارد. با این که بارها اتفاق می افتد اما واقعا کسی نمی داند باید چکار کند. هیچ کس به هیچ کس نگاه نمی کند. آدم در کار حاجی می ماند. حاجی بابا حتی نذاشت زندگی کند. خیلی زود شوهرش داد فرستادش به غریبی. حس عجیبی بوده است زندگی در بین کسانی که زبانش را نمی فهمیده اند. حتی آن زمان نمی توانسته با شوهرش به درستی صحبت کند. شاید حالا که سعی می کند فارسی بگوید تا با نتیجه های حاجی ارتباط برقرار کند و باز ناخواسته کلمات کردی را با آن قاطی می کند یاد همان روزها می افتد و ما مسحور می مانیم از کار روزگار ...

 

 

 

 

 

این متن بخشی از نوشتاری ست که من از تجربه زندگی یکی از خویشاوندانم که به واسطه ازدواج زودهنگام به یک روستای ترک زبان مهاجرت کرده، برای یک تمرین کلاسی در دوره کارشناسی نوشته بودم. او بسیار برای من از شوق و علاقه اش به نوشتن روایت می کرد و از اینکه چگونه زمانی که در اوج غربت نمی توانسته با کسی سخن بگوید و ارتباط برقرار کند، به ناگزیر نانوشته هایش را نقاشی می کرده است. من زمانی که دانش آموز بودم، کتاب های زیادی برای او قرائت کرده ام و به اصرار او داستان هایی نیز برایش نوشته و با صدای بلند خوانده ام. بی شک، او و پدرم مؤثرترین آدم هایی بوده اند که مرا با خواندن و نوشتن مأنوس ساخته اند. او هیچگاه نتوانست بخواند یا بنویسد اما توانست در من اشتیاقی به وجود آورد بی همتا؛ در من و دو فرزندش که حالا معلم اند، یکی معلم ابتدائی و یکی معلم دانشگاه.

 

 

همین چند روز پیش، زمانی که مریم عفتی برایم چند فایل صوتی از تجربه سفرش به مناطق دورافتاده سیستان و کردستان فرستاد، به ناگاه به یاد او افتادم و غربت اش. تعمدا مریم را استاد، خانم دکتر، همکار، دوست و ... نمی نامم. چرا که او اکنون منش اش در هیچ کدام از این القاب نمی گنجد. باخبر شدم، چند وقتی ست، راه می افتد و به روستاهای دورافتاده می رود. برای بچه ها کتاب می برد، کتابخانه برپا می کند، قصه می خواند و تلاش می کند شوق شان را به خواندن، شنیدن و نوشتن تثبیت سازد. همچنین، سعی می کند موانعی را که بر سر راه تحصیل آنان وجود دارد، تا حدی مرتفع گرداند. با او همراه شویم. شاید کسی همین لحظه اشتیاقی نهفته دارد. یک شوقِ به تعلیق درآمده برای شنیدن، خواندن و نوشتن. شاید کسی منتظر او باشد. منتظر ما باشد ...

 

 

***

 

 

 

 

 

می توانید کمک های نقدی خود را به شماره کارت

 

 

6037991499486086

 

 

نزد بانک ملی و به نام محمد جهانفر، دبیر «کانون خیریه همای مهر» واریز نمائید.

 

 

همچنین جهت کسب اطلاعات بیشتر از برنامه فوق، می توانید با آی دی تلگرامی ذیل در ارتباط باشید.

 

 

@mohammad_j21

 

 

#کانون_خیریه_همای_مهر‌

 

 

@kheyriye_homayemehr_cfu

 

 

 

۹۶/۱۲/۲۲
مهرداد کاظمیان

طرح نوشته