فضای اجتماعی

فضای اجتماعی

آنچه نوشته ام بیش از هر چیز دیگری درباره من خواهد گفت.

کانال ارتباطی:
kazemian.mehrdad@gmail.com

این مطلب در نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


مدت ها بود تصمیم داشتم با تأسی از کتاب نظم و زوال سیاسی فرانسیس فوکویاما نحوه مواجهه نهادهای سیاسی را با پدیده هایی چون تلگرام تحلیل نمایم. هنگامی که کتاب را می خواندم، بسیار به شرایط دیروز، امروز و آینده ایران اندیشیدم. امیدوارم آنچه در ادامه می آید، با ایمان به حُسن نیت نگارنده نسبت به آینده ایران خوانده شود.    

عزت الله ضرغامی، رییس سابق سازمان صدا سیما و عضو شورای عالی فضای مجازی، اواخر سال 96، در مطلبی اینستاگرامی با عنوان حکمرانی به سبک فضای مجازی اعلام می کند: «در حاشیه جلسه دوشنبه شب شورای عالی فضای مجازی با وزیر جوان و پرتلاش وزارت ارتباطات گفتگو می کردم. من هم مثل او قبول داشتم که خیلی از اعضاء نمی توانند برای خودشان یک ایمیل بسازند. مثل بزرگترهای جلسه!! معتقدم ساختار وزارت ارتباطات اصلاً آمادگی مدیریت فضای مجازی که یک حکمرانی به معنای واقعی کلمه است را ندارد».

فوکویاما معتقد است «نوعی محافظه کاری همیشگی در رفتار آدمی وجود دارد که باعث می شود پس از استقرار نهادها از نظر احساسی نیز روی آن ها سرمایه گذاری کند». این بدان معنا ست که انسان ها اساسا به نهادها وفادارند و پذیرش ناکارآیی و ناکارآمدیِ نهادی با مناقشه ای فردی- درونی برای تک تک کنشگران همراه است. این مجادله برای آدم های نسل اول و همانانی که خود را دست اندر کار انعقاد نظم نوین نهادی می دانند، بسیار عظیم تر و  جانکاه تر است. حال چه شده است که ضرغامی پذیرفته است، بخشی از ساختار نهادی کشور ناکارآمد و رو به زوال است؟ انسان های نسل اولیِ دیگری نیز وجود دارند که طی سالیان اخیر به نهادهایی چون صدا سیما، آموزش و پرورش، موسیقی و خانواده انتقاد وارد نموده و مناقشه درونی خود را به منصه ظهور رسانده اند. آیا بانگ فاجعه ای ساختاری- نهادی به گوش می رسد؟

نهادها مطابق تعریف ارائه شده از سوی فوکویاما «الگوهای پایدار رفتاری هستند که در واکنش به نیازهای یک لحظه خاص تاریخی ایجاد می شوند»، اما همانگونه که او به خوبی آگاه است و اذعان می کند، جوامع و به خصوص آن هایی که در حال توسعه هستند، ثابت نمی مانند. مردمان نسل های آتیِ جوامع در حال توسعه و حتی همان هایی که اولین متولی نظم نهادی بوده اند، تحرک طبقاتی دارند. آن ها به لحاظ اقتصادی، تحصیلی، شغلی، رفاه و کیفیتِ زندگی رشد می کنند. این مردمان تحت تأثیر فناوری های نوین تحول می یابند و بازتولید می شوند. آن ها به خارج از کشور سفر کرده و با دنیا ارتباط برقرار می کنند. آن ها دائما سبک زندگی خود را تغییر داده و باز تغییر می دهند. آن ها دوران هایی از رکود را تجربه می کنند اما باز به حرکت در می آیند. آن ها مردمان متساهلی می شوند که در عاشورا مشکی می پوشند و عزاداری می کنند، زادروز کوروش را گرامی می دارند و جشن می گیرند، به مصدق می بالند و افتخار می کنند، به وقتش پای صندوق های رأی می آیند و تعطیلات را در آنتالیا و دوبی می گذرانند.

«نهادهای موجود اما اغلب نمی توانند همگام با این بازیگران تازه حرکت کنند و لذا برای تغییر تحت فشار قرار می گیرند». آغاز زوالِ نهادی زمانی اتفاق می افتد که نهادها از تغییر و تحولات اجتماعی باز می مانند و این می تواند نقطه عطف مهمی در تاریخ توسعه کشورها باشد. در واقع، مسیر توسعه فراز و نشیب دارد و همانگونه که فوکویاما اشاره می کند، «مطالعه توسعه، فرایندی است که طی آن نهادهای سیاسی ظهور کرده، کامل می شوند و در نهایت رو به زوال می روند». اما این یک مسیر تک خطی نیست؛ دورانی تاریخی ست که تکرار می شود و تکرار آن منوط به پذیرش نقد درون سیستمی و خوداصلاح گری ساختارهای نهادی ست. بر اساس تعریف ساموئل هانتینگتون «نهادهای سیاسی از طریق پیچیده تر شدن، انطباق پذیری، استقلال عمل و انسجام یافتن توسعه می یابند». این گفته هانتینگتون می تواند یک بسته کلیدی برای نقاط رو به زوال در تاریخ توسعه بشری باشد. در این مورد خاص منظورم این نیست که ساختار نهادی همواره باید به تمام خواست های اجتماع تن در دهد. مراد این است که ساختار نهادی باید در مقابل فرایند تکامل یافتن سر تعظیم فرود آورد و بتواند خود را همگام با مقتضیات اصلاح نماید. در دنیای امروز در کنار رقبای رو به توسعه، برای مسائل بزرگ و پیچیده دیگر نمی توان به راهکارهای دم دستی و ساده رجوع کرد. باید با جامعه وارد گفتگو شد. باید برای اعتماد عمومی حرمت قائل شد. باید برای مکانیزم پاسخگویی و شفافیت تدبیری اندیشید و باید با ارتباط مستمر با جامعه به انطباق و تکامل دست یافت.

روند فیلترینگ تلگرام با دستور دادسرای فرهنگ و رسانه از دهم اردیبهشت ماه آغاز شده است؛ با راهکاری دم دستی و ساده و البته با در نظر نگرفتن تمام پیچیدگی های یک جامعه. این یک نقطه حساس تاریخی ست. از آن مقاطعی که می توان تصمیم گرفت، رو به زوال یا رو به توسعه و تکامل. آن هایی که به نظام تدبیر و تصمیم گیری، به بازیگران اصلی نهادی، به نخبگانی که با ویژه پروری قدرت را قبضه کرده اند، امید داده و همچنان حفظ وضع موجود را نوید می دهند، در تاریخ توسعه ایران خیانت کارند. ایران در مقطع کنونی، در منطقه خاورمیانه، در دنیای ترامپ، پوتین، نتانیاهو، بن سلمان و اردوغان نباید رو به زوال رود؛ فرایند توسعه نهادی را آغاز کنیم؛ با واقع بینی و خود اصلاح گری.   


۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۷
مهرداد کاظمیان

 

... حاجی بابا نذاشت درس بخواند. آری می دانم، تصمیم گیری این زمانی، بر پیکره آگاهی تاریخی آسان است. اما نمی دانم چه چیزی بر آن ها گذشته و این آزارم می دهد. خودش هم لام تا کام نمی گوید. وقتی می خواهد با نتیجه های حاجی ارتباط برقرار کند و قربان صدقه شان برود نمی شود. آن ها می زنند زیر خنده و کلی ذوق می کنند. او هم با آن ها می خندد اما ما می فهمیم که کمی دلخور می شود. شاید یاد خاطرات گذشته می افتد. وقتی دلخور می شود، دلسوزی نمی خواهد. اصلا از دلسوزی متنفر است. ما می مانیم با چشم های کردی اش که حالت قبل از گریه به خود می گیرد. این حالتش نوعی سحر دارد. با این که بارها اتفاق می افتد اما واقعا کسی نمی داند باید چکار کند. هیچ کس به هیچ کس نگاه نمی کند. آدم در کار حاجی می ماند. حاجی بابا حتی نذاشت زندگی کند. خیلی زود شوهرش داد فرستادش به غریبی. حس عجیبی بوده است زندگی در بین کسانی که زبانش را نمی فهمیده اند. حتی آن زمان نمی توانسته با شوهرش به درستی صحبت کند. شاید حالا که سعی می کند فارسی بگوید تا با نتیجه های حاجی ارتباط برقرار کند و باز ناخواسته کلمات کردی را با آن قاطی می کند یاد همان روزها می افتد و ما مسحور می مانیم از کار روزگار ...

 

 

 

 

 

این متن بخشی از نوشتاری ست که من از تجربه زندگی یکی از خویشاوندانم که به واسطه ازدواج زودهنگام به یک روستای ترک زبان مهاجرت کرده، برای یک تمرین کلاسی در دوره کارشناسی نوشته بودم. او بسیار برای من از شوق و علاقه اش به نوشتن روایت می کرد و از اینکه چگونه زمانی که در اوج غربت نمی توانسته با کسی سخن بگوید و ارتباط برقرار کند، به ناگزیر نانوشته هایش را نقاشی می کرده است. من زمانی که دانش آموز بودم، کتاب های زیادی برای او قرائت کرده ام و به اصرار او داستان هایی نیز برایش نوشته و با صدای بلند خوانده ام. بی شک، او و پدرم مؤثرترین آدم هایی بوده اند که مرا با خواندن و نوشتن مأنوس ساخته اند. او هیچگاه نتوانست بخواند یا بنویسد اما توانست در من اشتیاقی به وجود آورد بی همتا؛ در من و دو فرزندش که حالا معلم اند، یکی معلم ابتدائی و یکی معلم دانشگاه.

 

 

همین چند روز پیش، زمانی که مریم عفتی برایم چند فایل صوتی از تجربه سفرش به مناطق دورافتاده سیستان و کردستان فرستاد، به ناگاه به یاد او افتادم و غربت اش. تعمدا مریم را استاد، خانم دکتر، همکار، دوست و ... نمی نامم. چرا که او اکنون منش اش در هیچ کدام از این القاب نمی گنجد. باخبر شدم، چند وقتی ست، راه می افتد و به روستاهای دورافتاده می رود. برای بچه ها کتاب می برد، کتابخانه برپا می کند، قصه می خواند و تلاش می کند شوق شان را به خواندن، شنیدن و نوشتن تثبیت سازد. همچنین، سعی می کند موانعی را که بر سر راه تحصیل آنان وجود دارد، تا حدی مرتفع گرداند. با او همراه شویم. شاید کسی همین لحظه اشتیاقی نهفته دارد. یک شوقِ به تعلیق درآمده برای شنیدن، خواندن و نوشتن. شاید کسی منتظر او باشد. منتظر ما باشد ...

 

 

***

 

 

 

 

 

می توانید کمک های نقدی خود را به شماره کارت

 

 

6037991499486086

 

 

نزد بانک ملی و به نام محمد جهانفر، دبیر «کانون خیریه همای مهر» واریز نمائید.

 

 

همچنین جهت کسب اطلاعات بیشتر از برنامه فوق، می توانید با آی دی تلگرامی ذیل در ارتباط باشید.

 

 

@mohammad_j21

 

 

#کانون_خیریه_همای_مهر‌

 

 

@kheyriye_homayemehr_cfu

 

 

 

۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۵۳
مهرداد کاظمیان

من بسیار مُصر بودم تا به صورت آزمایشی چند واحد سازمانی را قانع سازم تا برای اتخاذ تصمیمی اداری (نظام تدبیر)، فرایندی بدین شرح بپیمایند: در ابتدا چند کارشناس، تمام سابقه موجود (اسناد بالادستی، قوانین موجود، نامه های بایگانی شده و ...) در رابطه با آن تصمیم را درآورند. سپس، چند کارشناس به صورت تطبیقی، تجربه کشورهای پیشرو و سازمان های موفق را در رابطه با آن تصمیم و اینکه چه راهکارهایی برای مواجهه با مسأله وجود دارد، استخراج نمایند. سپس، چند کارشناس مسئول، متن هایی سیاست گذارانه بر اساس این داده ها فراهم نموده و در جلسه ای اداری با دعوت از متخصصان دانشگاهی، صاحبنظران و همچنین سمن ها و نمایندگان بخش خصوصی مرتبط با موضوع، تصمیم نهایی اتخاذ گردد. در نهایت نیز پس از اجرای برنامه، یک اداره نظارتی، متنی ساده از ارزیابی تأثیرات تصمیمات اتخاذ شده تهیه نماید. تا اینکه چندی پیش در حاشیه یک جشنواره با فردی آشنا شدم که کارمند یک اداره دولتی بود. او در کنار کار اداری خود، پایان نامه می نوشت. در همان مقطع مدعی بود، حدود 20 تا 30 پایان نامه در دست اقدام دارد و مشغول نگارش آن هاست. گویا از پایان نامه هایی که نوشته، آرشیوی مهیا کرده و اکنون با صرف زمان کمتر و سرعت بیشتر، پایان نامه می نویسد. در ابتدا، از سوألاتی که پرسیدم طفره رفت اما به تدریج اعتمادش جلب شد و به شرط اینکه در جایی اسمی از او برده نشود، اطلاعاتی به شرح ذیل در اختیارم قرار داد: 1) اکثر پایان نامه هایی که نوشته، برای دانشجویان دانشگاه های غیردولتی، کارمندان دولت و دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد بوده است. اما اکنون که اعتماد به نفسش بالاتر رفته، کم کم برای دانشجویان دانشگاه های دولتی و مقطع دکتری نیز پایان نامه می نویسد. 2) اغلب پایان نامه هایی که نوشته به روش پیمایشی و جمع آوری داده بر عهده دانشجو بوده است. اغلب دانشجویان چند پرسشنامه تکمیل نموده و او بر اساس آن ها، بقیه حجم نمونه را داده سازی می کند. می گوید به ندرت، برخی ها نیز کل حجم نمونه را جمع آوری می کنند اما به دلیل اینکه اکثر مشتری هایش کارمند دولت هستند، وقت زیادی برای جمع آوری داده ندارند. 3) برای پایان نامه کارشناسی ارشد بین یک و نیم تا دو میلیون و برای مقطع دکتری بین چهار تا پنج میلیون تومان پول می گیرد. 4) پایان نامه ها را مرحله به مرحله تحویل می دهد تا اساتید راهنما نظراتشان را بگویند اما می گوید در نهایت سرجمع برای هر پایان نامه حدود 5 روز زمان می گذارد. 5) بعضا تکالیف پژوهشی کلاسی را انجام می دهد و از پایان نامه ها مقاله استخراج می کند تا نمره دانشجو بالاتر رود.

مواردی که از روند پایان نامه نویسی و دفاع دانشجویان کارشناسی ارشد برایم توضیح داد، واقعا شگفت آور و تکان دهنده بود اما روایتی که از یک واحد اداری شرح داد، برای مدت ها ذهنم را درگیر ساخته است:

1) در این واحد اداری از حدود 40 کارمند، فقط دو نفر آخرین مدرک تحصیلی شان از دانشگاه دولتی أخذ شده است. 2) در این واحد اداری از بین 12 نفری که اخیرا کارشناسی ارشد گرفته اند، پایان نامه 7 نفر را ایشان نوشته و با دو نفر دیگر نیز سر مسائل مالی به توافق نرسیده است. 3) کارمندانی که بدین شکل پایان نامه ارائه داده اند و در کیفیت آموزش و واحدهایی که گذرانده اند نیز مناقشاتی وجود دارد، اکنون مدرک تحصیلی شان در حقوق و مزایایی که دریافت می کنند، اعمال شده است. 4) بسیاری از این کارمندان به دلیل بالا رفتن مدرک تحصیلی شان، مدعی و خواستار ارتقاء جایگاه در سلسله مراتب اداری و ورود به بدنه مدیریتی هستند. 5) اذعان می داشت از این دست واحدهای اداری فراوان وجود دارد.

من همچنان مُصر خواهم بود تا نظام تدبیر در چند سازمان به فرایندی که آن را شرح دادم تن در دهد اما نمی دانم آیا اساسا ساختارهایی چنین مبتلا، زیر بار چنین نظامی خواهند رفت؟ به شخصه معتقد هستم که هر شهروندی باید امکان رشد و تعالی فردی در جامعه برایش مهیا باشد. با ادامه تحصیل کارکنان دولت نیز مخالفتی ندارم. اما این انتظاری حداقلی ست برای جامعه ای در حال توسعه که مکانیسم هایی نظارتی در آن وجود داشته باشد تا به چنین بحرانی دچار نگردد. این فرایند نظارتی باید از سوی نظام آموزشی و نظام اداری، توامان صورت گیرد. اگر در راه توسعه گام برداشته ایم، ایمان بیاوریم به این که کنشگران فردی به ندرت منفعت شخصیِ کوتاه مدتِ خود را به منافع جمعیِ بلند مدت رجحان می دهند. «لزوم فرهنگ سازی»، «ضرورت آگاهی بخشی»، «تعالی اخلاق فردی» و ... از آن دست دام های بزرگ تاریخی ست که مدام توسعه را به قهقرا برده است. ما اگر هزاران سال صبر کنیم تا مردم فرهنگ شان ارتقاء و آگاهی شان افزایش یابد، باز هم از این ساختار چیزی بیرون نمی آید. در حال حاضر، در جامعه ما در فقدان خصوصی سازی و برون سپاری، دولت و نظام اداری آن نقشی اساسی در رتق و فتق امور دارد. باور کنیم از این نظام اداری تهی مایه، تدبیری حاصل نخواهد شد. روزی که به این باور رسیدیم اولین گام بزرگ در راه اصلاحات ساختاری و توسعه را برداشته ایم.


۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۳۷
مهرداد کاظمیان

این مطلب در شماره نخست نشریه «پندار» (گاهنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی) منتشر شده است.


راستش از اینکه چند دانشجو به فکر برپایی انجمن اسلامی در دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی بودند، بسیار خرسند شدم. فارغ از اینکه موفق به أخذ مجوز می شدند یا نه، همین که ساختار با آن ها مواجه شده بود و باید کلنجار می رفت تا موجودیت آن ها را بپذیرد، گامی به سوی پویایی بود و امید. بماند که خون دل ها خوردند و مجدانه روز و شب پیگیر بودند تا مجوز گرفتند و بماند که به ساختار و مسئولان فرهنگی سازمان مرکزی و دانشگاه انتقاداتی جدی وارد است. اما می توان امیدوار بود تا شاید انتصاب معاون فرهنگی جدید، فضای بازتری برای شنیدن صداهای متکثر فراهم آورد. تک صدایی رکود می آورد و رخوت. ساحت مقدس می آورد و چاپلوسی. تمامی دریچه ها را به روی نقد می بندد و نفاق را می گسترد. تک صدایی توسعه را به قهقرا می برد و امید را به یأس مبدل می سازد. حال این که پژواک صدایشان چقدر است و طنینش چقدر گوش نواز، در ادامه راه مشخص خواهد شد. اما گاهی همین شنیدن صداهای متفاوت می تواند آرامش بخش باشد! می تواند فرح بخش باشد و هستی بخش.

و اما از من خواسته بودند در ابتدای راه چند توصیه برای شان بنویسم. توصیه اول من این بود که حال که فرصتی برای اعلام موجودیت پیدا کرده اند، صدایشان را از سرکشی به درآورند و مهار کنند. در واقع، از همان آغاز امیدهایم با بیم هایی همراه بوده است. بیم آن که مبادا در آسمان هیجان و شور به پرواز درآیند و بی هوا اوج بگیرند و نتوانند بسامد صدایشان را کنترل کنند. به هر حال، فعالیت در انجمن اسلامی با دغدغه مندی و جهت گیری همراه است. اما تعالی عقلانیت و استقلال در این موضع گیری ها کاری بس دشوار است و زمان بر و نیاز به مراقبت بسیار دارد. بخش قابل توجهی از جایگاه های سطح بالای بدنه قطب بندی های سیاسی کشور از اصول گرا و اصلاح طلب گرفته تا اعتدالیون، در دام منفعت گرایی و بازی قدرت و نفوذ گرفتار آمده اند. واقعیت این است که بدنه فرتوت مدیریتی این قطب بندی ها که البته ضد گردش نخبگان نیز بوده، طی چند دهه، بیش و کم استیصال در نظام تدبیر و نیل به توسعه نشان داده اند. ایران امروز بیش از هر چیز نیاز به نوعی سیاست ورزی شرافتمندانه ای دارد که ورای راست و چپ، امور را بر چرخ عقلانیت به گردش درآورد. توصیه من این است که بر این دام ها هشیار باشند.

توصیه دوم من همین نشریه بود که اکنون در دستان شماست. در جامعه ما اراده و عادت به نوشتن پایین است. در واقع، همین سلطه سخنان، یکی از دلایلی ست که منجر به لنگ زدن کُمیت نظام تدبیر شده و چه بسا تصمیم سازی هایی که در سخنرانی ها بدون تمام متن های پشتیبان و گزارش های سیاست گذارنه ای که باید می بود و نیست، صورت گرفته و تلی از مسائل و معضلات را بر کشور بار کرده است. چه بسا کلنگ هایی که بر باد سخنان بدون پشتوانه علمی، فرود آمده و طرح هایی که امروز بعد از چندین سال قبل از اینکه افتتاح شوند، کلنگی شده اند. شاید اگر یک مسئول خود را متعهد به نوشتن سابقه امورات اداری خود می کرد، به راحتی در مقابل مافوق خود لب به چاپلوسی و تأیید نمی گشود و تصمیماتش را نیز بر پایه توهمات ذهنی خود اتخاذ نمی نمود. شاید اگر یک کارمند خاطرات روزانه اش را ثبت می کرد، کمتر دورویی و نفاق به احوالاتش راه می داد. شاید اگر یک استاد دانشگاه خود را ملزم به نوشتن می کرد دغدغه هایش به جامعه، بابی برای ارائه راهکار نسبت به مسائل بومی می گشود. در واقع، الزام به نوشتن ما را محتاط تر، عاقل تر، متعهدتر و ایستاده در برابر دادگاه تاریخ، خودارزیاب تر می نمود. وقتی بنویسیم باید تمامی جوانب را بسنجیم، باید تمامی متن های پشتیبان را بخوانیم، باید تمامی نظرات کارشناسی را مرور کنیم و در نهایت باید به آینده ایران پایبند باشیم. نوشتن، همچنین عواطف و احساسات افسار گسیخته ما را مهار و رام می کند. من همیشه به دانشجویان این سخن بوردیو را گوشزد کرده ام که «برای کار علمی باید خشمگین بود و برای فرونشاندن این خشم باید کار علمی کرد». حالا می توانم این را به آن اضافه کنم که لازمه کار علمیِ توسعه گرا و پایدار، نوشتن است. «پندار» نشریه انجمن می تواند مهملی برای دغدغه مندی، کنترل و مهار برافروختگی و ثبت ایده ها در تاریخ قضاوت گر باشد.

و اما سخن آخر، مام میهن از توسعه نیافتگی رنج می برد. طی چند دهه، اغلب انسان های فرتوتی که با مناسبات عصر حجر به عنوان سران قطب بندی های اصلی کشور مشغول پیمودن مسیر بوده و البته شاید در سطح فردی انسان های خوبی باشند، ناکارآمدی نشان داده اند و راه را اشتباه رفته اند. منزلگاه توسعه، انسان های جدی می طلبد. انسان هایی که عقلانیت را بر نظام تدبیر وارد نمایند. انسان هایی که بر قضاوت تاریخی حساس اند. انسان هایی که مستقل اند و رک و راست. انسان هایی شاید از جنس شما. به هوش باشید که تاریخ در مورد شما نیز قضاوت خواهد کرد.

۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۲
مهرداد کاظمیان

این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک منتشر شده است.


یکی از همکارانم که اتومبیل نسبتا مدل بالایی دارد، در حالی که از درب ورودی تا ساختمان محل کارم را قدم می زنم، ترمز می زند و می گوید: «خساست به خرج نده ماشین ات را بردار، بخاری اش را روشن کن، از شنیدن موسیقی صبحگاهی لذت ببر و شیک و با کلاس سر کارت بیا». من در یکی از شهرک های حاشیه بجنورد کار می کنم. راست می گوید، هر روز صبح مجبورم کمی زودتر برخیزم، حاضر شوم و در ایستگاه که کمی تا منزل مان پیاده روی دارد، منتظر بمانم تا سرویس بیاید. راننده سرویس نیز چندان منظم نیست، برخی روزها زود می آید برخی روزها دیرتر. بارها برای ایجاد انضباط در روند کارش تلاش کرده ایم اما اراده ای در سلسله مراتب اداری اش برای برخورد با او وجود ندارد. من در ایستگاه اول سوار سرویس می شوم و در نتیجه معمولا سرد است و به دلیل مشکلی که در سیستم گرمایشی اش وجود دارد تا آخر مسیر نیز چندان گرم نمی شود. تازه به خاطر سوار کردن سایر همکاران باید به اقصی نقاط شهر برویم و این حدود نیم ساعتی طول می کشد. از موسیقی گوش نواز خبری نیست. راننده محترم معمولا با نظافت سرویس نیز میانه خوبی ندارد، بنابراین شیک و با کلاس هم به محل کار نمی رسیم. با این وجود، تمام این مسائل و مشکلات مرا قانع نمی کند تا اتومبیل شخصی ام را بردارم و تک سرنشین طی طریق نمایم تا در محل کارم حاضر شوم. امسال بجنورد تا بدین جا 19 روز هوای ناسالم داشته است. عوامل بسیاری دخیل اند، اما بخشی از این آلودگی مربوط به گازهای ناشی از سوخت خودروهاست. درست است که قسمت قابل توجهی از مشکلات محیط زیستی کشور به سیستم حکمرانی و مدیریت بد در این عرصه (و البته بخش های کشاورزی و صنعت) مربوط می باشد اما این روزها مسأله به حدی بغرنج شده که رفتار محیط زیستی تک تک کنشگران در زندگی روزمره نیز بدل به غنیمتی گشته است. شاید امروز هوای ناسالم در بجنورد مسأله ای اولویت دار نباشد و در دستور کار مردم قرار نگرفته باشد اما مسائل محیط زیستی از آن دست معضلاتی ست که چون خلسه ای، آرام آرام منطقه را فرا می گیرد و چون مبتلایش ساخت، سال ها طول خواهد کشید تا التیامی حاصل شود. برای بحران های محیط زیستی هیچ راهکار مؤثر کوتاه مدتی وجود ندارد. پس بهتر است، با آئینه عبرت شهرهای بزرگ کشور که با بحران آلودگی هوا دست به گریبان اند، هر چه زودتر مواجه شده و در سطح فردی کمی سختی به جان خریده و رفتاری محیط زیستی داشته باشیم. در واقع، ناکارآمدی سیستم حکمرانی در مواجهه با بحران محیط زیست، چیزی از وظیفه فردی ما کم نخواهد کرد و این بخشی از هویت شهروندیِ مدرن است.

من می توانم برای کارمندان چند پیشنهاد ارائه کنم که البته قطعا انسان های خلاق در آینده ایده های بهتر و بیشتری می پرورانند:

- اگر اداره محل کارتان سرویس دارد، حتما به جای اتومبیل شخصی با سرویس بروید. مشکلات کوچک را به راحتی با راهکارهای ابداعی می توانید حل کنید. به عنوان نمونه، به شخصه برخی روزها کفش ورزشی می پوشم و زمانی را که راننده تأخیر دارد با حالت پیاده روی مسیر سرویس را طی می کنم تا برسد. گاهی وقت ها زودتر حرکت می کنم تا مسیر بیشتری را بپیمایم و فرصت را برای ورزش غنیمت شمارم.

- حتی اگر مدیر کل، مدیر یا معاون هستید، از سرویس استفاده کنید. مطمئن باشید استفاده از سرویس برای شما کسر شأن نخواهد بود. بلکه می توانید در سرویس از مشکلات کارکنان و همچنین معضلات سیستم آگاهی بیشتری کسب کنید و راهکارهای خوبی برای رفع آن ها بیابید.

- اگر محل کار به منزل تان نزدیک است، از دوچرخه استفاده کنید. باور کنید دوچرخه سواری رفتار متمدنانه و با اصالت تری ست. لذت بیشتری هم دارد. تنها یک تازه به دوران رسیده مسیری کوتاه را با اتومبیل مدل بالایش می رود و بعد کلی دنبال جای پارک می گردد. اگر دوچرخه ندارید، هوای تازه صبحگاهی بجنورد برای پیاده روی و قدم زدن بسیار مطبوع است. 

- اگر سرویس ندارید، چند نفر با هم جمع شوید و نوبتی اتومبیل بردارید. فقط کمی برنامه ریزی می خواهد. اگر نه، می توانید با یک راننده هماهنگ کنید تا به عنوان سرویس شما باشد. در این معضل بیکاری، اشتغال زایی هم کرده اید.    


http://www.atraknews.com/new.aspx?id=2800456


۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۵
مهرداد کاظمیان

- باور عمومی بر این بوده که انتصابات در پُست های کلیدی استان مانند معاونت های استانداری، مدیر کل ها، رؤسای دانشگاه ها و ... معمولا سیاسی است. در انتصابات سیاسی کسانی که در ستادهای فرد پیروزِ انتخابات نقش های سطح بالا داشته اند، بخت بیشتری دارند. در اینگونه انتصابات، انگاره «هزینه دادن» برای جناح همسو بسیار کلیدی است. اینکه فرد در بین جریانات همسو، به هزینه دادن شهره باشد. حالا هزینه دادن می تواند نگرفتن پُست درموسمِ جریان رقیب باشد یا یک سخنرانی جنجالی دردسرساز یا مثلا حضور در ستاد انتخاباتی. دیگر کسی به کیفیت یا دلایل چنین هزینه هایی یا شایستگی ها و صلاحیت های حرفه ای فرد کاری ندارد، صرفا همین که به این شهره باشد کافی ست.

- البته گاهی اوقات مسأله به این سادگی ها نیست. برخورد منافع و فشارهای نمایندگان مجلس، بده بستان های نمایندگان و استاندار، زد و بندهای احزاب سیاسی، فشار گروه های پرنفوذ سازمان مربوطه و البته در سال های اخیر با ضریب تأثیر پایین تر، فشار فعالان مدنی در این انتصابات نقش دارند. بدین ترتیب، کسی که مثلا می خواهد مدیر کل شود، هزار چرخ می خورد و با افراد بانفوذ چانه زنی می کند و بعضا جایگاه های کلیدی و معاونت های سازمانش را قبل از اینکه انتصاب شود، بین گروه ها تقسیم می کند و وعده و وعید می دهد تا بتواند آن را به دست آورد. معمولا افرادی که شایستگی دارند در این بازی ها وارد نمی شوند و عطایش را به لقایش خواهند بخشید. گردش نخبگان، در این سطح بسیار پایین است.

- در این بین، افرادی که در دوره های قبل پُست های مدیریتی داشته اند و حتی در دوره اخیر نیز نقش برجسته ای در ستادها ایفا نکرده اند، بخت بالایی دارند (این افراد معمولا پس از تجربه یک دوره پُست کلیدی به محافظه کاری روی آورده و با احتیاط بیشتر و در سایه در انتخابات مشارکت می کنند). صرفا ورود به دایره «خودی ها» می تواند سال های متمادی برای یک فرد پُست به ارمغان آورد. ساختار بوروکراسی کشور در این بخش بسیار محافظه کار و ضد گردش نخبگان است.

- گروه دیگر، کسانی هستند که بر بال شانس و اقبال به پرواز در می آیند. به عنوان مثال، اگر سیاست رئیس جمهور یا استاندار این باشد که درصدی از پست های کلیدی را در اختیار بانوان یا جوانان قرار دهد، اینان از طریق این اقبال وارد گردونه پُست های مدیریتی خواهند شد. البته معمولا اینگونه انتصابات در رده های پایین تر صورت خواهد گرفت.

***

- از رده های بالای مدیریتی که بگذریم، انتصابات در رده های پایین تر مانند معاونان مدیر کل، مشاوران ستادی، معاونان دانشگاه ها، معاونان سازمان های مختلف و ... بر مبنای چانه زنی های قبلی و وعده ها به گروه های بانفوذ و فشار بالا صورت می گیرد. در این بخش عامل اساسی انگاره «وفاداری» خواهد بود. اینکه صاحبان اینگونه مناصب تا چقدر به مدیر مافوق خود و منافعش وفادارند و در طولانی مدت این منافع را به خطر نمی اندازند.

- در این سطحِ بدنه مدیریتی، چند نوع تیپ شخصیتی وجود دارد: 1) آن هایی که در سابقه اجرایی خود وفاداری را همواره نهفته دارند. این قشر همان افرادی اند که در چند دوره مختلف و حتی جناح رقیب در بدنه مدیریتی ثابت بوده اند. اینان به تجربه دریافته اند که چگونه خود را در معرض ارزیابی مدیران قرار دهند تا احساس وفاداری را به آنان القا کنند. اینان چیرگی خاصی در نشان دادن بی خطری دارند. 2) کسانی که تبحر خاصی در حفظ وضع موجود و مدیریت اعتراض ها دارند. اینان همان هایی خواهند بود که سطح تنش بین کارکنان را به صفر رسانده و به مدیران اطمینان می دهند که هیچگونه تضادی که منافعشان را تهدید کند، در سازمان رخ نخواهد داد. 3) کسانی که تیپ شخصیتی کاملا مطیع دارند. اینان گروهی هستند که معمولا در پُست های مالی و جایگاه های نظارتی مورد استفاده قرار می گیرند.

- در این سطح همچنان گردش نخبگان پایین است اما به هر حال به ندرت انتصاب افرادی شایسته نیز بروز و ظهور می یابد. همان افرادی که به زودی با «ساختار ناکارآمد» و مقاومت هایش مواجه شده و به تدریج از حمایت های بدنه مدیریتی محروم می مانند. سعی خواهم کرد در نوشته های آتی به این ساختار بپردازم ...    

 

پی نوشت:

- استثناءها همواره وجود دارند، اما در اینجا مراد توصیف ویژگی های ساختار (structure) است.

- موارد فوق شاید برای کسانی که درون سیستم مشغول به کار هستند، بدیهی به نظر رسد. باید برای ما در همین حد بدیهی باشد که با چنین ساختاری توسعه بسیار دور از دسترس است.

- گاهی اوقات برای دستیابی به الگوی صحیح، باید ساختار را به خوبی شناخت و به عاملان کلیدی در تغییر ساختار نیز شناساند. برخی ها نقد می کنند و برخی بر پایه نقدها، خوب راهکار می دهند.

 


۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۳۴
مهرداد کاظمیان

چند روز پیش یکی از دوستان در حالی که شگفت زده بود، لینک مطلبی را با عنوان «توجه به ارزش های دینی راه حل مشکلات و موانع ازدواج است» از من در گفت و گو با خبرگزاری بین المللی قرآن (ایکنا) فرستاد. واقعیت این است که چند سال پیش از خبرگزاری مذکور شعبه اصفهان با من تماس گرفتند و خواستند تا به چند سؤال در مورد مشکلات و موانع ازدواج به صورت مکتوب پاسخ گویم. سؤال ها را فرستادند و من نیز پاسخ دادم و برایشان ارسال کردم. در چند رفت و برگشت گویا پاسخ ها به مذاق شان خوش نیامد یا با اهداف ایکنا همسو نبوده و منصرف شدند. حال می بینم مطالب من را بعدها با تحریف و اضافه و کم کردن جملاتی منتشر کرده اند. ورای زیر پا گذاشتن اصول حرفه ای و اخلاقی خبرنگاری، از خبرگزاری ایکنا و خبرنگار آن ها انتظار بیشتری می رود. به هر حال، هر کسی اندکی با من آشنایی داشته باشد، خواهد فهمید که متن منتشر شده نه منطبق با تخصص من است و نه ادبیاتش شبیه نوشته های من.


۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۳۰
مهرداد کاظمیان

من به دلایلی مدت های مدیدی ست، با یک اداره دولتی سر و کار دارم که حدود 60 تا 70 پُست اداری دارد. بخش قابل توجهی از اوقات روزانه ام را در تعامل با این سیستم می گذرانم و با ساختار روابط در آن آشنا شده ام. کنجکاوی پژوهشگرانه ام سبب شد تا در روزهای اخیر روابط فامیلی و خویشاوندی بین کارکنان آن را کنکاش نمایم. «در مجموع 19 رابطه فامیلی بین افراد این مجموعه وجود دارد و 28 نفر در یکی از صورت های روابط خویشاوندی دخیل هستند». البته 1) برخی افراد در بیش از یک صورت رابطه درگیر هستند. 2) چهار نفر از افرادی که در یکطرف این رابطه خویشاوندی قرار داشته­اند بازنشسته، یک نفر مرحوم و یک نفر نیز به سازمانی دیگر منتقل شده است. 3) در این بررسی، کلیه کارکنان رسمی، پیمانی، قراردادی و شرکتی مد نظر بوده است. شاید بگویید، به عنوان مثال رابطه بین نیروی خدماتی (به دلیل موقعیت ضعیف اداری) و رئیس تأثیر چندانی در سیستم ندارد اما باید اشاره کنم، دست کم 4 نفر از نیروهایی که قبلا خدماتی بوده اند، اکنون ارتقا یافته و پُست های بالاتر گرفته اند. 4) صورت های رابطه بدین شرح است: پدر- فرزند، برادر، خواهر، پسرخاله، دایی، باجناق، برادرزن، دایی همسر، پسرعمه همسر، پسرعمه مادر. از برخی از صورت های رابطه چندین مورد وجود دارد. به عنوان مثال، در مجموعه دو رابطه برادری وجود دارد. به دلیل حساسیت موضوع، نوع برخی از صورت های رابطه مبهم مانده است. همچنین شاید در نوع رابطه و نه در وجود آن اندکی خطا رخ داده باشد. 5) در اداره مربوطه 3 پُست سازمانی وجود دارد که رسالت های بازرسی و نظارت در شرح وظایف آن ها تعریف شده است. 6) در این اداره همشهری گزینی نیز رواج دارد که در این نوشتار از آن می گذرم. همچنین بماند، بدنه مدیریتی و سایر کارکنانی که به صورت مأمور وارد سیستم شده اند با چه کیفیتی این مسیر را پیموده اند.

من قدرت و جایگاهی برای در اُفتادن با چنین رُخدادی ندارم و انگیزه ام از نوشتن این متن نیز برچیدن ساختار در این اداره خاص نخواهد بود. چنین سیستمی (یا صورت هایی مشابه آن، مثلا انتصابات سیاسی) و نظام تدبیری که از آن برآید تقریبا به کل بدنه اداری کشور یا حداقل در مناطق پیرامونی تر قابل تعمیم است. ماحصل تدبیر و سیاست گذاری در چنین ساختارهایی لابد باید سهمی مؤثر در توسعه کشور داشته باشد. در روزهای اخیر، محسن رنانی، اقتصاددان ایرانی در مطلبی با عنوان «شوق گفتگو» اعلام کرده، «بذر توسعه در کشور ما، دو لپّه دارد، یعنی برای اینکه اصولا ملت ما حتی بتواند وارد شرایط آستانه ای توسعه شود، باید دو ویژگی را در خود بپروراند: نخست صبوری و دوم مهارت گفتگو». او معتقد است، افرادی که در مشاغل گوناگون هستند، باید در راه توسعه صبوری کنند و به تدریج با گفتگو در این مسیر گام بردارند. به عنوان نمونه، در قاموس مفاهیم رنانی، یک کارمند شایسته در اداره ای که ساختار روابط آن را شرح دادم، اگر بخواهد یک برنامه را طراحی و اجرا کند، باید مدت ها صبوری نماید و درباره ایده های خود گفتگو کند و در بستری نرم با اتخاذ تصمیمات عقلایی مسیر توسعه را بپیماید. اما چنین فردی در واقعیت با موانعی مواجه خواهد شد: 1) توسعه نیافتگی و ناکارآمدی برای کسانی که به ناحق جایگاه های اساسی و حتی موقعیت های ضعیفتر را تسخیر کرده اند، منفعت دارد. 2) اتخاذ یک رویه جدید مبتنی بر توسعه، مستلزم نقد وضعیت موجود می باشد. این نوع نقادی طبعا با انتقاد از عملکرد افراد گره خواهد خورد. در چنین ساختاری نیروی خدماتی نیز به سختی در معرض ارزیابی قرار خواهد گرفت، چه رسد به متصدیان جایگاه های کلیدی. 3) گفتگو زمینه مشترک می خواهد. آیا اساسا گفتگو با کسانی که با رانت و رابطه جایگاه اشغال کرده اند و کوچکترین دانش، عقلانیت و ایده ای در خصوص مناسبات نیل به توسعه ندارند، امکان پذیر است؟

در نهایت، پرسش اساسی این است که آیا مثلا صدها هزار نفر فارغ التحصیل ارشد و دکتری صبوری خواهند کرد تا با گفتگوی تدریجی و پیوسته چنین ساختارهایی که دست از بازتولید خود نمی کشند، اصلاح گردد؟ یا مثلا مردمی که مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر نظام تدبیر، سیاست گذاری و تصمیم سازی چنین سازمان هایی هستند، تاب می آورند تا بالاخره روزی زندگی شان به سامان شود؟ من نیز چون رنانی، شاید کمتر شاید با تأثیرگذاری ناچیز، دل در گرو آرامش، امنیت و توسعه ایران دارم و در این راه تلاش کرده ام. اما هنگامی که بانویی روسری اش را در سکوت محض، بی هیچ سخنی بر ترکه ای می چرخاند، یعنی از ساحت گفتگو بریده است. یعنی دیگر نای حرف زدن ندارد. یعنی دیگر فایده ای برای آن متصور نیست. اکنون دیگر تعداد چنین آدم هایی زیاد شده است، چه با آنان و سبک و روش شان موافق باشیم، چه مخالف. چه مرام شان، منش شان با منافع ایران در طولانی مدت سازگار باشد، چه نباشد. اگر می خواهیم ایران مان از دست نرود، باید چنین واقعیت ها و حقایقی، بی پرده و عریان برای حکومت نمایش داده شود، تا تصمیم سخت اش را در همین مقطع برای اصلاحات اساسی ساختاری بگیرد. هر چه زودتر، تا آن ها که سکوت کرده اند، بیشتر نشوند.

 


۱۲ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۴۹
مهرداد کاظمیان

این متن برای همایش ملی آموزش فارسی ابتدایی دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی نوشته شده است.


همایش آموزش فارسی ابتدایی در اسفندماه 96 در دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی برگزار می گردد. می خواهم چند سطری در مورد آن بنویسم و موضوعاتی را پیشنهاد کنم. اخیرا پویشی با نام «دوباره دانشگاه» با مشارکت مؤثر استادان خراسان شمالی به راه افتاده است که بر ابقاء و ارتقاء آموزش تأکید می کند و از کارخانه های مقاله نویسی که در دانشگاه ها به راه افتاده، ناخشنود است. من نیز علی رغم انتقادهایی که به برخی از محورهای پویش دارم، به این اتفاق خرسندم و می توانم امیدوار باشم «دوباره دانشگاه» در ادامه راه، از مطالبات صنفی گام هایی فراتر نهد و به سیاست گذاری کلان در روند نیل به توسعه، نگاهی فراخ تر و جامع تر داشته باشد. من در کالبد توسعه کشور، به ضرورت طراحی و اجرای مطالعات نظری، اندیشه ورزی و سیاست گذاری توأم با مشارکت و عملِ اجتماعیِ فعالانه معتقد هستم. بنابراین، با توجه به سبقه این پیکره مفهومی و عملی، رویکرد خاصی به سیاست گذاری امور پژوهشی داشته و بالطبع با برگزاری همایش های تخصصی مخالفم، در دانشگاهی که دانشجوی کارشناسی دارد و در سیاست گذاری های متمرکز آن موانع مالی برای برگزاری کارگاه های آموزشی وجود دارد (پژوهش قبل از آموزش). دانشجوی کارشناسی در دوره چهار ساله خود اگر آموزش با کیفیت ببیند و همچنین با همان کیفیتی که ساختار آموزشی برایش مهیا کرده بتواند بیاموزد (کیفیت در آموزش/ کیفیت در آموختن)، آماده ارزیابی کارشناسانه گفته ها و نوشته هایی خواهد شد که مدعی تخصص در حوزه آموزشی وی هستند. در واقع، دانشجوی کارشناسی در اتمام دوره تحصیلی اش باید بتواند خوب ببیند، بشنود، بخواند و به صورت تخصصی تفکر کند. دروندادهایِ آموزشی با کیفیت در این دوره و قالب بندی تخصص در دیدن، شنیدن، خواندن و اندیشه کردن می تواند در دوره های تحصیلات تکمیلی به نوشتن متون تخصصی منتهی گردد. با این حال، همایش ملی فارسی ابتدایی به واسطه اسناد و آئین نامه های ابلاغیِ بالادستی لازم الاجرا شده است. می توان با همه ی انتقادها، به آن به چشم یک فرصت نیز نگاه کرد. رنانی، اقتصاددان ایرانی، در جایی اشاره می کند، «فرهنگ جامعه ما یک فرهنگ شفاهی است. یعنی توانایی و عادت به نوشتن در آن پایین است. حتی نخبگان و بزرگان ما هم کمتر تجارب خود را می نویسند. به همین خاطر تجارب گذشته ما معمولا به سرمایه ای برای آیندگان تبدیل نمی شود. یعنی دانش ضمنی امروز جامعه به دانش آشکار آینده تبدیل نمی شود». بدین ترتیب، ما ادبیات نوشتاری کمی از وزراء پیشین آموزش و پرورش، مدیرکل ها، معاونان، مسئولین، دبیران، آموزگاران و ... در دست داریم. بخش قابل توجهی از آن ها صرفا حرف هایی زده اند که حالا به فراموشی سپرده شده است. ما نمی دانیم آن ها بر چه مبنایی تصمیم گیری، سیاست گذاری، طراحی و اجرا کرده اند؟ تیم های مشاور آن ها برای تصمیم گیری چه سندها و متون سیاستیِ پشتیبانی در اختیار آن ها قرار داده اند؟ نظام تدبیر آن ها چه پشتوانه ای داشته است؟ هنوز هم نمی دانیم مدیران فعلی، چگونه مدیریت می کنند؟ به همین خاطر است که جامعه امروز به دورانی از خطاهای تکراری گرفتار آمده است. نقدها، راهکارها و ادعاهای رده های پایین تر نیز تاکنون مدوّن نشده است. حتی نمی دانیم فرهیختگانی که به خاطر چرخه معیوب گردش نخبگان در بدنه مدیریتی کشور منزوی شده و در فرهنگ شفاهی انتقاد می کنند، آیا واقعا ایده ای برای عوالم اجرایی دارند؟ تجربه نشست و برخاست با معلمان آموزش و پرورش نیز نشان می دهد، بسیاری از آن ها انتقاداتی سازنده، ایده هایی خلاقانه و راهکارهایی اجرایی دارند که به صحبت هایی شفاهی ختم شده است. این همایش می تواند فرصتی برای تبدیل ادبیات شفاهی به ادبیات نوشتاری باشد؛ فرصتی برای تمامی ذینفعان آموزش و پرورش از مدیران عالی، دبیران، آموزگاران و همچنین دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان خراسان شمالی تا والدین و دانش آموزان مدارس. حتی می شود در نوشتاری، تجربه والدین و دانش آموزان را به همراه پیشنهادات و راهکارهای آنان در فرایند آموزش فارسی ابتدایی بررسی نمود. می توانیم تجربه های خود را در ساختار یک مقاله علمی تدوین نموده و آن را برای معاصران و آیندگان به یادگار گذاریم. نوشتن می تواند به ما کمک کند تا ایده های خود را ثبت کرده، بارها مرور کنیم و عیار آن ها را در پیوستار زمان بیازماییم. نوشتن می تواند امکان قضاوت، ارزیابی و نقادی افکارمان را به دیگران دهد. نوشتن در دوره کارشناسی می تواند تمرینی برای تخصصی نوشتن در دوره های تحصیلات تکمیلی باشد. توسعه کشور از مقام ها، جایگاه ها، حرف ها، ایده ها و ادعاهای شفاهی ما سودی نبرده است. همین حالا نوشتن را آغاز کنیم.

 

۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۱
مهرداد کاظمیان

چندین سال پیش، حوالیِ نوروز، زمانی که برای سفر وارد جاده ها شدم، کنشِ ارتباطیِ بدیعی بین راننده ها شکل گرفته بود. قاعده کنش از این قرار بود، اگر در جاده راننده ای با پلیس راهنمایی و رانندگی مواجه می شد، به محض اینکه از آن موقعیت عبور می کرد با دو چراغ ممتد و حرکات دست به شکل آژیر پلیس، به راننده هایِ رو به رو می فهماند که کمی بعد با پلیس مواجه خواهند شد و بنابراین باید قوانین (معمولا بستن کمربند، سرعت و سبقت مجاز) را رعایت کنند تا جریمه نشوند. این مکانیسم ارتباطی برای سرنشینان خودرو نیز جالب توجه بود و آن ها نیز با ذوق و شوق به همراه راننده در این فرایند ارتباطی مشارکت می کردند. این موقعیت برای مدت ها ادامه داشت و در کل جاده های کشور اجرا می شد و هنوز هم بیش و کم در جریان است. بعدها با چند افسر پلیس و مربی آموزشگاه رانندگی که صحبت می کردم، اذعان داشتند، هنگامی که در جاده با لباس و اتومبیل شخصی رانندگی می کردند، در طول مسیر به صورت غیرواقعی قاعده را اجرا می نمودند تا به تدریج صحت و سقم این مکانیسم ارتباطی فرو ریزد. من برای آن ها استدلال کردم که فارغ از زمینه شکل گیری این مکانیسم ارتباطی و نتیجه آن (دور زدن راهنمایی و رانندگی)، نوعی اعتماد اجتماعی در جاده های کشور بین مردم شکل گرفته است که قطعا خسران های شکستن آن در دراز مدت بیشتر از زیانی ست که به راهنمایی و رانندگی در کوتاه مدت می رسد. چالشی چون افول اعتماد اجتماعی، ارزش آن را داشت که نظام تدبیر، مسأله و راهِ حل مسأله را تا این حد ساده نبیند و بسته ای از راهکارهای سیاست گذارانه با پشتوانه علمی را پی ریزی کند تا هم مشکل مرتفع گردد و هم به اعتماد اجتماعی خدشه ای وارد نشود. نمی دانم در آن زمان نظام سیاست گذاری سطح کلانِ راهنمایی و رانندگی این تصمیم را گرفته بود یا کنشگران سطح پایین تر خود به این راهکار رسیده بودند. در هر صورت، به سیستمی که خودسرها در چنین مسأله مهمی بتوانند اینگونه تأویل، تفسیر و تصمیم گیری نمایند نیز نقد وارد است. این نمونه ای از پیکره نظام سیاست گذاری کشور است.

نظام تدبیر و سیاست گذاری، در کلیه شئون خود در برابر مسائلی بسیار پیچیده به راهکارهایِ دم دستی اتکا می کند. عدم انسجام در نظام تصمیم گیری و عدم اعتماد بدنه پایین تر به سطوح بالاتر، کنشگری خودسرانه را نیز رواج داده است. بدنه مدیریتی کشور بیش از هر زمان دیگری نیازمند تربیت سیاست گذاران و گردش نخبگان می باشد. همین نقصان ها در نظام سیاست گذاری، امروز بی اعتمادی را در سطوح مختلف اجتماعی رواج داده است. خطاهای استراتژیک کوچک و تدریجی توسط انسان هایی که به اشتباه جایگاه های بزرگ را اشغال کرده اند (که البته شاید در سطح عاملیت آدم های خوب و خیرخواهی باشند)، اکنون سطح بالایی از بی اعتمادی انباشته را رقم زده است که حالا دامان نهادهای کلان را فرا گرفته است. حواشی زلزله کرمانشاه نمود واقعی و هشداردهنده این نوع از بی اعتمادی ست که طی سال های متوالی، اندک اندک رشد و نمو داشته است. نظام تدبیر کشور صرفا آدم خوب نمی خواهد، آدمی می خواهد که به معنای واقعی کلمه سیاست گذار باشد و البته خوب.

 

۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۲
مهرداد کاظمیان